به یاد شهید غلامعلی پیچک، جان شیفته ای که کمال را در شهادت یافت

بیداری و هوشیاری، ثمره خون شهید

شهید سید مرتضی آوینی در جایی گفته است: «اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.» بی‌تردید شهیدان به عنوان کسانی که با ایثار خون خود تقدیری متفاوت با آنچه جبر تاریخ خوانده می‌شود را رقم زدند، مصداق بارز این کلام آوینی اند.
کد خبر: ۶۲۱۵۶
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۶ - 14December 2015

بیداری و هوشیاری، ثمره خون شهید

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید غلامعلی پیچک به دلیل هوش سرشار و تربیت دینی خیلی زود به تفاوتهای یک جامعه آزاد و مستقل با شرایطی که رژیم شاه حاکم کرده بود پی برد و برای ایجاد تحولی بزرگ با نهضت امام خمینی(ره) همراه شد. او برای بهتر پیمودن راه نهضت به تعالیم دینی روی آورده و با شرکت فعال در مجالس و محافل دینی و قرآنی بنیه اعتقادی خود را تقویت میکند.


 با اوجگیری انقلاب اسلامی شهید پیچک نیز بر فعالیتهای خود افزوده و در ترکیب کمیته استقبال از امام خمینی با توجه به آموزشها و تجربه مبارزاتی خود مسئولیت های متعددی میپذیرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی، راهی سیستان و بلوچستان میشود و در آنجا ضمن کارهای خدماتی به معلمی نیز مشغول میشود. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جوان جزو اولین نیروهایی است که به این نهاد میپیوندد و در کنار افرادی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت میشود و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را بر عهده میگیرد، در عین حال، به تدریس در مدارس یکی از مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول میشود. در این ایام سه بار مورد سوء قصد گروههای چپ قرار میگیرد.


با شروع غائله کردستان، غلامعلی پیچک هجرت بزرگ زندگی خویش را آغاز میکند و به همراه یاران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب میشود. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمدهای ایفا کرده و پس از آن به بانه میشتابد. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه میشوند. در جریان این پاکسازی، شهید پیچک پس از یک درگیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافته و از ناحیه دو دست و پا مجروح میشود و به ناچار به تهران اعزام میشود.


 یکی از همرزمانش میگوید در فرصتی مناسب در همین عملیات از شهید پیچک معنای «المؤمن کالجبل الراسخ» را پرسیدیم و ایشان با ذکر مقدمهای پاسخ داد: «اگر ما به حرکت امام حسین(ع) مؤمن هستیم و معتقدیم که در خط امام حسین(ع) حرکت میکنیم، باید واقعاً حسینی باشیم، نه یک ذره کمتر و نه یک ذره بیشتر. زمان را باید همیشه محرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکرر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم. در هر چهرهای که باشد، جلویش بایستیم، یا شکستش دهیم یا اینکه آمادگی داشته باشیم حسین گونه خونمان بر زمین بریزد و فریادگر مظلومیت مظلومان و عاصی نسبت به ظالم ظالمان باشیم. الان هم که اینجا هستیم همین است. ممکن است در راه کمین بخوریم و هر ۴۵ نفرمان را سر ببرند و ضد انقلاب بگوید که ما ۴۵ نفرشان را کشتیم و چه و چه! اما این برای آنها پیروزی نیست! شکست است، چرا که این خونهای ماست که خاک کردستان را از لوث وجود افراد ضد انقلاب تطهیر میکند و فضا و هوایش را عطرآگین میکند. خون ما لاله هایی را در کردستان میپروراندکه موجب بیداری جوانهای آینده کرد خواهد شد تا راهشان را اسلام اصیل قرار دهند و در پی ادای حق این خون هایی که همه جای کردستان را رنگین کرده است، برآیند. خلاصه اگر ما حسینی باشیم بایستی حسینی عمل کنیم و مردانه مقاومت کنیم و با شرافت تا آخرین گلوله بجنگیم و اگر گلولههایمان تمام شد با سلاح اصلی، یعنی خونمان، خط جهاد را به خط شهادت متصل کنیم.»


حرفهای شهید پیچک خیلی گرم و شیرین بر فطرت بیدار و پاک بچهها مینشست و روحشان را به آتش میکشید.


گرچه صحبتهای وی کمی طولانی شد، اما هنوز بچه هایی که بالای تپه رفته بودند، به پایین نرسیده و در نیمه راه بازگشت، بودند. بعد از اینکه بچهها را کاملاً توجیه کردیم، دستور حرکت صادر شد. یکی فریاد زد: برادران قدر این لحظههای خوب را بدانید که با زبان روزه، زیر آفتاب داغ، آمده اید تا برای اسلام فداکاری کنید، این توفیق نصیب هر کسی نمیشود. برادران؛ خدا نصیب هر کسی نمیکند که مثل حضرت علی روزه اش را با شربت شهادت افطار کند.


 همرزم شهید پیچک در ادامه از نحوه عملیات میگوید: «قطار خودروها کم کم داشت آخرین پیچ منتهی به ده بویین سفلی را پشت سر میگذاشت. احساس کردم آنجا چیزی که مدتی بود در پی آن بودیم، بسیار نزدیک شده است. ماشین ما پیچ را طی کرد و پس از ماشین ما نوبت ماشین زیل بود که داشت به پیچ نزدیک میشد. ناگاه با صدای یک انفجار، تیراندازی به طرف ستون شروع و یکباره همه جا مثل جهنم زیر و رو شد. تا آن موقع، درگیری به آن شدت ندیده بودم. با همه نوع سلاح و آتشبار به اطرافمان آتش میریختند. بچهها بسرعت از ماشینها بیرون پریدند و کنار جاده موضع گرفتند. با چند تا تیری که به بدنه ماشینها خورد، ما هم به دنبال راه نجات بودیم. ناگهان سوزش و درد عجیبی در بدنم احساس کردم. خونم روی لباسهای شهید پیچک ریخت و از لای چشمهای نیمه بازم غلامعلی را میدیدم که داشت فریاد میزد، اما اصلاً نمیفهمیدم چه میگوید.


غلامعلی داخل ماشین بود و سعی میکرد لوله تیربار گرینوفش را که بین شیشه جلو و بدنه ماشین گیر کرده بود، بیرون بیاورد. گلولههای دشمن نیز بدون لحظهای درنگ و بیمحابا به ماشین اصابت میکرد. غلامعلی بالاخره موفق شد لوله تیربارش را خلاص کند و بیرون جهید. او در کنارم روی زمین نشست. هنوز حرف نزده بودم که صدای انفجار شدیدی هر دوی ما را به کناری پرت کرد. تا چند لحظه دود و غبار به حدی بود که هیچ چیز دیده نمیشد. وقتی هوا کمی صاف شد، دیدم صورت غلامعلی خونین شده است و از گوش او نیز خون میآید. غلامعلی بلند شد که وضعیت بچهها را بررسی کند. به محض برخاستن، تیری به دست راستش خورد و او را بر جای خود نشاند. دستش را گرفت و نشست و اصلاً به روی خود نیاورد. همه بچهها پشت ماشین زیل سنگر گرفتند.


تیراندازی دشمن توانسته بود ستون را متوقف کند.
به شهید پیچک گفتم: وضعیت بچههایی که توی ماشین سیمرغ بودند، چطور است؟ آیا میتوانی آنان را ببینی؟ وی برخاست که عقب را نگاه کند و وضعیت ماشین سیمرغ را بفهمد، باز هم به محض اینکه بلند شد، یک تیر دیگر به همان دستش اصابت کرد.

انگار تیری بود که به جگر من خورد!
در همین لحظه صدای بلندگویی بلند شد و خطاب به ما گفت: برادران پاسدار! ما میدانیم شما روزه هستید؛ ما هم روزه هستیم! بیایید تسلیم شوید تا با هم برویم و افطاری بخوریم.


تازه یادم افتاد که همه روزه هستیم. غلامعلی سرش را از شیار بالا آورد و تیربارش را روی لبه گذاشت و رگبار گلولهها را به طرفی که صدای بلندگو میآمد، روانه ساخت. این نخستین و بهترین واکنش ما بود. برای اینکه بچهها را پخش کنیم تا نگذارند محاصره شویم، گفت من میروم پیش بچهها. شهید پیچک این را گفت و جستی زد و از درون شیار بیرون رفت و شروع کرد به دویدن. صدها گلوله در آن مسیر بیست متری او را بدرقه کردند! به لطف خدا توانست خود را به بچهها برساند.


تقریباً یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان صدای حرکت یک ماشین سیمرغ از دور به گوش رسید که داشت به طرف ما میآمد. ماشین سیمرغ خیلی نزدیک شده بود. جای آن همه ترس و ناراحتی را امید و خوشحالی گرفت. راننده ماشین سیمرغ، برادر شهبازی بود که با سه چرخ پنچر، با سرعت زیاد به طرف بانه در حرکت بود. گلولهها در رفتن به طرف او مسابقه گذاشته بودند! این حرکت برادرمان سبب شد تا همه مطمئن شوند نیروی کمکی از راه خواهد رسید و از این لحظه به بعد حالت تدافعی شان به یک حالت تهاجمی بدل شد. شدت گرفتن تیراندازیها حکایت از وحشت بیشتر و بیش از اندازه دشمن از حرکات برادران داشت.


تقریباً پس از چهار ساعت درگیری، از دور، آمدن ستون نیروهای کمکی را احساس کردیم. با ورود آن ستون به صحنه نبرد برای چند دقیقه، درگیری بسیار شدیدی در گرفت اما این ضد انقلاب بود که صحنه نبرد را خالی کرد و گریخت و تیراندازیها آرام آرام کم شد.


اولین مجروحی که به طرف بانه منتقل شد، من بودم. یک ساعت بعد از من، غلامعلی پیچک را که کاملاً هم بیهوش بود به بیمارستان آوردند.


شهید پیچک پس از اندک معالجهای به  جبهه سر پل ذهاب  بازگشت و بر اساس لیاقت و صلاحیت و ایمانی که از خود نشان داده بود، به سمت فرماندهی منطقه سر پل ذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید بزرگوار، محمد بروجردی که بسیار شیفته ابتکار عمل و تسلط وی بر امور نظامی شده بود، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه غرب را برعهده این معلم جوان پاسدار گذاشت.


روح بلند شهید پیچک و منش بزرگوارانهاش باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کارآمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات بزرگی را که شخصاً در طراحی آن نقش اصلی را بر عهده داشت با موفقیت هدایت کرد. در تمامی جلساتی که با ارتش داشت، نظراتش همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار میگرفت و همین امر باعث همکاری بسیار مؤثر ارتش با سپاه شده بود.


شهید پیچک در اوایل سال ۶۰ به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از لوث  وجود نیروهای بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود ۵ ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات  پرداخت.


سرانجام در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ شهید پیچک پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» میشوند که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت  میرسد.


پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت و پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش  برای انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده  میشود.

 

منبع: روزنامه ایران

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار