دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

شهید «امانی»، الگوی خدمت به مردم، از کمیته امداد تا جبهه جنگ

سال ۱۳۶۵ در اثنای عملیات والفجر ۸ نزدیکی کارخانه نمک خمپاره‌ای از جانب بعثی‌ها به زمین خورد که ترکش کوچکی از آن به شکرالله امانی ۲۴ ساله اصابت کرد و او را به شهادت رساند.
کد خبر: ۶۲۳۱۰۸
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۲ - ۰۰:۱۸ - 16October 2023

درس خدمت شهید امانی از کمیته امداد تا جبهه برای رسیدن به شهادتبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سال ۱۳۶۵ در اثنای عملیات والفجر ۸ نزدیکی کارخانه نمک خمپاره‌ای از جانب بعثی‌ها به زمین خورد که ترکش کوچکی از آن به شکرالله امانی ۲۴ ساله اصابت کرد و او را به شهادت رساند.

شکرالله امانی متولد سال ۱۳۴۱ در ملکان بود. با شروع جنگ تحمیلی بار‌ها به جبهه رفت و از سال ۱۳۶۳ وارد کمیته امداد شد که مسوولیت فرهنگی کمیته امداد را برعهده گرفت. شکرالله در نهایت پس از چندین بار اعزام به جبهه در ششم اردیبهشت همان سال در عملیات والفجر ۹ در منطقه فاو به شهادت رسید.

آرامش شکرالله همه را به خود جذب می‌کرد

کاظم جلیل زاده از دوستان شهید امانی درباره او می‌گوید: من و شکرالله سه سال راهنمایی باهم بودیم. بعد یک سنی از هم جدا شدیم که من مدتی بعد من پاسدار رفتم. در تهران بودم که شکرالله پیشم آمد و گفت دوست دارد عضو بسیج شود. از آنجایی که به جبهه علاقه داشت و فرمایشات امام را گوش می‌داد وقتی سخنرانی امام را شنید که گفتند فرزندان من جبهه‌ها را پر کنند از من خواست برای رفتن به جبهه کمکش کنم، با اینکه تازه به کمیته امداد رفته بود و گفتم کمی صبر کن، اما اصرار داشت که برود.

وی درباره ویژگی‌‎های اخلاقی شهید گفت: خیلی آرام صحبت می‌کرد و همین باعث می‌شد همه جذبش شوند. انسانی اخلاق مدار بود و سیمای جذابی داشت.

عبدالله فریدونی از همکاران شهید نیز درباره وی گفت: پدرش حاج یدالله امانی روحانی بود. آن زمان هر کدام از ما دوچرخه داشتیم که هر روز با دوچرخه به مدرسه می‌رفتیم. بعضی از بچه‌ها که امکانات زیادی نداشتند و خانواده مستضعفی داشتند بدون دوچرخه می‌آمدند. او مقید بود همیشه یکنفر را روی دوچرخه خود سوار کند و تا مدرسه برساند با این کار می‌خواست که یک کار خداپسندانه انجام دهد. روحیاتی داشت که انگار از ابتدا برای شهادت آماده بود. بچه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و در مسجد و هیئت مداحی یاد می‌داد. بعد گرفتن دیپلم به عنوان آموزشیار نهضت سوادآموزی مشغول شد در عین حال تا روزی که شهید شد مسوول پایگاه مقاومت روستا بود. بسیار آرام و مودبانه صحبت می‌کرد و شخصا عاشق سر به زیری و کم حرفیش بودم.

شما نبودید از جبهه نمی‌آمدم

خدیجه امین زاده همسر شهید نیز درباره ازدواجش با شکرالله امانی بیان کرد:، چون فامیل بودیم خانواده‌ها باهم رفت و آمد داشتند. خودش به پدر و مادرش من را برای ازدواج پیشنهاد داد. آمدند خواستگاری، من ۱۵ ساله و او ۱۸ ساله بود، یک سال نامزد ماندیم بعدش عروسی کردیم.

وی ادامه داد: یکبار به من گفت اگر شما نبودید من اصلا از جبهه برنمی‌گشتم، در واقع به خاطر ما گاهی به خانه می‌آمد. بار آخری که می‌خواست به جبهه برود من را گذاشت خانه پدرم، خداحافظی کرد و رفت، اما دوباره برگشت، گفتم آمدم دوباره خداحافظی کنم، متوجه نبودم شاید برود و دیگر برنگردد. گفت بیایید من را از سر کوچه بدرقه کنیم، همین کار را هم کردیم. روزی که شهید شد یکسری از خانم‌ها به منزل ما آمدند، تا دیدم فهمیدم اتفاقی افتاده. خانم‌ها نگاهم می‌کردند که گفتم شکرالله شهید شده؟ گفتند نه، گفتم شهید شده؟ گفتند نه، ولی گریه که کردند فهمیدم چه اتفاقی افتاده است.

آخرین دیدار

یعقوب ماهری دوست شهید نیز تعریف کرد: روزی که می‌خواست اعزام شود رفتم نزدیکش و احوالپرسی کردیم، به من گفت یعقوب این بار شهید می‌شوم، گفتم شوخی نکن من هم همراهت میایم، گفت شوخی نمی‌کنم من میدانم شهید می‌شوم چند سفارش دارم یکی اینکه عکسی دارم که وقتی شهید شدم آن را بزرگ کنید، دوم اینکه مراقب برادرم که در سپاه هست باشید سوم اینکه در پایگاه بمانید و کار‌های پایگاه بسیج را ادامه دهید.

علی امانی تنها فرزند شهید نیز درباره پدرش گفت: طبق گفته دیگران فردی کاملا اجتماعی، مردم دار و خیلی فعال بود. هم تدریس می‌کرد و هم کارمند کمیته امداد بود تا به درد مردم رسیدگی کند. من فقط کمی از چهره‌اش یادم هست که برایم مثل خواب است. آخرین باری که جبهه رفت لحظه‌ای که از در بیرون می‌رفت را به خاطر دارم که گریه می‌کردم و نمی‌خواستم برود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار