گروه سایر رسانه های دفاعپرس - محمدهادی صحرایی؛ مطالبی که در ادامه خواهد آمد متفاوت از مطالب قبلی است. نه درخواست تفکری و نه القاء موضع و نه اثبات موضوعی دارد. روی سخنش نه با عالمان است نه با عامیان. نه توقعی در آن نهفته و نه تمنای توجهی میکند. برای دانستن آن نه نیازی به پیش نیاز است و نه نگاهی به اندیشهها. راستش را بخواهید نیازش به دانستن هم نیست، چون مطلب جدیدی برای گفتن ندارد. از هم اکنون هم میدانم که برای برخی خستهکننده است.
نه چیزی به دانش میافزاید و نه داعیه علمی دارد. تو گویی دلی لرزیده و قلمی لغزانده و نامهای نوشته شده به کودکانی که با دیدن همبازیهای به خون نشسته و قطعه قطعه شده، رمقی برای زندگی ندارند. یا نامهای است برای کودکان به کفن پیچیده شده که دیگر هیچ آرزویی ندارند و تمام بهره آنها از این دنیا، عمر کوتاه هفت روز و شش ماه و یک سال و دوسال و سه سال و چهار سالی بود که عطایش را به لقایش بخشیدند و برای کسانی گذاشتند که خود را پسران خدا میخوانند و نمیدانند که فرزند شیطاناند.
این نامه را کودکان غزه فقط بخوانند.
چند روز پیش، کوچههای شهرشان با خانههای متراکم و تودرتو و شلوغ و پر ازدحام، پر بود از همهمه و قیل و قال کودکانی که گرچه وارثان سرزمین پیغمبران و ساکنان اصلی سرزمین کهن فلسطیناند، ولی از تمام این افتخارات، شادی و نشاط کودکانهای سهم آنها بود؛ که گذشت. از خوشیهای روز جهانی کودک، تنها تبریک مهربانانهای بود که شاید با شیرینی خانگی از مادرش میشنیدند و میگرفتند و دست مهربان و خسته پدر که بر سرشان کشیده میشد. از دنیای بزرگی که بزرگترها میگویند که ملک پدریشان بوده، چند مترش برای اینهاست که هزاران سال در آن ساکناند. بیشترش برای انگلیسیها و آلمانیها و شورویها و اتریشیها و فرانسویها و... و آمریکاییهایی شده که نه رنگ پوست یکسانی دارند و نه رنگ چشم یکجور و نه زبان واحد و نه گذشته مشترک و...، ولی میگویند اسرائیلیاند و تنها اشتراکشان به غیر از صهیون بودن، خشن بودن و نامرد بودن و بیادب بودن است. آنها نمیدانند نام اینجا فلسطین بوده و هست؟
همان بچههای شلوغ و ژولیده و گاهیتر و تمیز، در قلب عالم زندگی میکردند و گویی دنیا مال آنها بود و قلب کوچکشان به همان خانههای متراکم چند ده متری خوش بود. پدری و مادری داشتند، برادران و خواهرانی و بسیاری از همسن و سالهاشان که با هم کودکی را در کوچه پس کوچههای تنگ غزه میگذراندند و بزرگتر شده و اکنون دو هفته است که. اگرچه بچههای یمن و سوریه هم چند سالی است طعم ترس را چشیده و مثل کودکان دهه شصت ایران و دهه هفتاد بوسنی و دهه هشتاد عراق و افغانستان و دهه نود سوریه و میانمار و...، ولی کودکی در فلسطین، چیز دیگری است. کودکی آنها از همان بچگی با تمام دنیا متفاوت بوده و هست. از صدای بمب میترسند و تلقین میکنند که نوعی بازی است. مثل بازی محمدطه اقدامی در میدان رژه اهواز یا آرتین در صحن شاهچراغ یا.
بچهها در غزه زود بزرگ میشوند. زود مرد و زن میشوند و زود کشته میشوند. مرگ، برای آنها نوعی بازی است. اصلاً به جای اسباب بازی، مرگ بازی میکنند. دردش کمتر از زخمی شدن است و بهتر از زندگی کردن بدون مهر پدر و ناز مادر و بازی با همبازیها. معمولاً یکدفعه است و متوجه نمیشوند چه شد، ولی به سرعت از آغوش فرشتهها به آغوش خدا میروند. آنها که میمانند میفهمند چه شده و غصه رهاشان نمیکند و تا ابد از درد به خود میپیچند. آنها میدانند که فسفر سفید، با استخوان نازک کودکان چه میکند. خیلی بد است و بیرحم. پدر و مادرها با شنیدن نامش، میمیرند و زنده میشوند. پدر و مادرند و نگران بچهها. این طبیعی است. ولی درد فسفر سفید و دمای ۸۰۰ درجه، روی پوست نرم و نازک... خدا نیاورد آن روز را که اصلاً طبیعی نیست. خیلی سنگدل است خیلی. مثل شمر یا شاید حرمله یا نتانیاهو و بایدن. شاید بدتر.
دخترک و پسرکم؛ فکر کن در روز جهانی کودک، سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر و برندگان صلح نوبل و یونیسف و سلبریتیهای مهربان و... برایتان کف و سوت میزنند و شادی میکنند و با کمی تأخیر، از آسمان بر سَرتان نقل و نبات میریزند و استخوان تو مثل نقلی که در دل کوچکت آب میشود، آب میشود و تو به یک چشم به هم زدنی به بهشت میروی، ولی دنیا را با غصه ات، برای ما جهنم میکنید. اگر پدر و مادر و برادران و خواهرانت زندهاند خدا به دادشان برسد. تو فقط بخند. حتی اگر شهید شدی باز هم بخند. مگر «فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ» را نشنیدی؟ تو بخند و وظیفه تو و سایر شهداست که به ما دلداری بدهی و به زانوان ما توان برسانی. مگر نشنیدی که «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»؟
دخترک و پسرکم؛ تو میتوانی آرام باشی و بخندی و مژده و تسلی بدهی، ولی به خدایی که تو را به آغوش کشیده ما نمیتوانیم. فرصت پدر شدن به تو ندادند تا بدانی چه میگویم و چه میکشم. گرسنه ماندن و تشنه ماندن و ترسیدن فرزند، سخت است چه رسد به مُردنش؛ چه رسد به سوختنش. تکه تکه شدنش. غریبکُش شدنش. تو راحتی و ما ناراحت. دوست ۴-۵ ساله ات را دیدم که با خواهر ۷-۸ سالهاش به بیمارستان آمده بودند.
خودشان آمده بودند. زخمی و تنها برای معالجه. دانستهاند که باید روی پای خودشان باشند. خواهرش دستش را محکم گرفته بود که مبادا همدیگر را گم کنند. تنها دار و مال دنیای همدیگرند. در آن هیاهو و بین بدنهای مجروح و خونآلود، متحیر نشسته و مبهوت رفت و آمدها بودند. ازگریه خسته بودند و شاید ناامیدانه خاطرات با پدر و مادرشان را مرور میکردند.
بیمارستان معمدانی را میدانی کجاست؟ الان نه بیمارستانی آنجاست و نه دوستان تو. شاید دوستانت هم به آسمان آمده و در کنار تو و سایر همبازیهایت باشند. اصلاً بیا و برای همه بچههای غزه و کرانه و فلسطین دعا کن. شما که در بهشتید برای بقیه کودکان و ما که در این دنیای صهیونیزه هستیم دعا کنید. زندگی با این شیاطین، جهنمی است. عنوان این نامه را قبل از شخم بیمارستان معمدانی توسط خوکهای صهیون، «به غزه قحط آب است» گذاشتم که کمی از حرارت جگر تشنه کودکان غزه را با یاد کربلا کم کنم. همان وقتی که «به خیمه قحط آب بود و همه دلها کباب بود»، ولی بعد از به آتش کشیده شدن بیمارستان معمدانی با بمبهای آمریکایی، دیگر نمیتوانم از فکر کربلا بیرون بیایم. اگر از کربلا غافل شویم، به خدای حسین قسم، میمیریم. ما هم در این دنیا با حسین، خوشیم.
در کربلا و غیر از سپاه مقتدر و مظلوم امامِ آزادگان، و غیر از قحط مردانگی و مروت و انسانیت در لشگر یزید، قحط آب بود و امنیت. نام رقیه و علی اصغر را شنیدهای؟ بیشک شنیدهای وگرنه اینگونه صبور نبودی و مثل علی اصغر، روی دست پدرت بالا نمیرفتی. بالاتر از خورشید. بالاتر از آسمان. درست، در کنار خدا. مثل علی اصغر. چه فرق میکند تو را با تیر سه شعبه از گوش تا گوش ذبح کنند یا با ترکش بمبهای یک تنی. هر دو کودک، هر دو مظلوم، هر دو تشنه، هر دو غریب و... هر دو روی دست پدری که کمر خم کرده است. دیدی عزیزکم تا از کودکی، مظلوم و تشنه و کُشته میگوییم، دل، یاد کربلا میکند. انگار دل همه انسانها غیر از شیاطین بنیامیه و بنیصهیون را با خاک کربلا قالب زدهاند. اینکه گفتند «اصلاً حسین، جنس غمش فرق میکند» شاید به خاطر غصّه اصغر یا قصّه عطش او بوده است. داغ اصغر، حرارت کربلا را سوزان کرده. مثل داستان تو و دوستانت که استخوان میسوزاند.
تو که آرام خوابیدهای در کفن و من که ناآرام توام، بگذار قصه یوسف را اینگونه برایت بگویم که «سلحشور» سینمای ایران گفت. برادران یوسف که بنی اسرائیل بودند و قصد جان یوسف کردند و او را با خیرخواهی یکی از برادران نکشتند، کارِ خود را پای گرگ انداختند. یعقوب نبی از گرگهای کنعان پرسید و آنها این جنایت را انکار کردند. یعنی گرگها هم که به وحشی بودن معروفند، این جنایت را برنتابیدند. ولی از تو چه پنهان، وقتی کودکان شهید شده و تکه تکه شده بیمارستان معمدانی را دیدم که مثل برههایی که گرگ، آنها را دریده و در چمنزار رها کرده است یاد شعر سعدی افتادم که فرمود «گرگ دهن آلوده یوسف ندریده». گرگ نمیداند نتانیاهو و بایدن و رؤسای انگلیس و فرانسه از او وحشیترند. البته گرگ، این را هم نمیداند کسان دیگری هستند که شریک آنهایند. سلبریتی لال و دلال؛ صلح نوبل روبهان؛ سران بیغیرت عاج و کاخ نشین؛ سازمانهای مردابی؛ NGOهای باتلاقی و... و سیاسیون از خدا بیخبر.
دخترک و پسرکم که سرد و بیجان سخنم را گوش میدهی و مطمئنم بهتر از آدمکهایی که نامشان را به بدی بردم، سخنم را میشنوی و میفهمی، تو را دوست دارم و دوستانت را. با غصه تو به خود میپیچم و قصه تو شب و روزم را به خود مشغول کرده است. از دوری خود شرمگینم. اگر ترس و عطش و گرسنگی تو را نچشیدهام، ولی از سوزش تنت، تمام وجودم میسوزد. شرمندگی از سری که به تن میکشم، کم از درد تو نیست. کار گرگوارهها دردیدن برههاست. از فرعون گرفته تا حرمله و تا نتانیاهو. پستتر از شغال و کفتار. کثیفتر از خوک. موجوداتی که نه لقمه پاکی داشتند و نه نطفه پاک. از ۱۵ مهر که عموهایت، آنها را پس از دهها سال، سفاکی و تجاوز و دزدی و غارت و غصب، مفتضح و انگشت نمای جهان کردند، آنها هارتر شده و از تو انتقام میگیرند. مثل وقتی که انتقام علی مرتضی را از علی اصغر گرفتند.
عزیزکم که قلبم باتوست و حرارت جگرم، رگهایم را به آتش کشیده و نفسم را سوزان کرده است، سوگند به خدای محمد و علی و حسین که سلام خدا و خوبان نثارشان، تو پیروز و سرافراز و مایه غبطه و حسرت خواهی شد و خون تو و دوستانت، دریای نیلی خواهد شد که فرعون و هامان و قارون و سامریها را یکجا غرقه میکند.
ما به آمدن مهدی موعود و همیشه پیروز، که خدا ظهورش را نزدیک و نزدیکتر کرده معتقدیم و مطمئنیم که شما را دیده و او نیز غصهدار شماست. به زودی انتقامتان را خواهیم گرفت و خانه ظلم ظالمان را ویران میکنیم؛ و چه زود است که هیچ بچهای گرسنه و تشنه و ترسان نباشد. تا آن روز گره از مشت و ابروی خشم نمیگشاییم و میدانیم، روز عدل بر ظالم، سختتر از روز ستم بر ستمدیده است وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون.
منبع: کیهان
انتهای پیام/ ۱۳۴