به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، «عباس سالارمحمدی» یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف میکند: «در سال ۱۳۶۳ از طرف جهاد به جبهه اعزام شده و در منطقه بستان مسئولیت روابط عمومی و تبلیغات، برگزاری نماز، نصب تابلو در بین راههای منطقه و... را به عهده گرفتم.
یک شب در منطقه طلائیه در سنگر خوابیده بودیم که ناگهان آب با شدت زیاد وارد سنگر شد. مانده بودیم که اول وسایلمان را جمع کنیم یا اول از سنگر خارج شویم.
خلاصه پتوهامان را زیر بغل زده و از سنگر بیرون پریدیم. وقتی رفتیم بیرون، متوجه شدیم نیروهای عراقی آب را پمپاژ کرده و به سوی سنگرهای ما فرستادهاند.
یکی از بچهها که بدخواب شده بود، با لحن غضبآلودی گفت: «خدا لعنتت کنه صدام! تو روز و شب حالیت نیست، بابا ساعت یازده شبه! بگیر بخواب، فردا هر غلطی خواستی بکن!»
بچهها که از خیس شدن در آن موقع شب و در آن هوای سرد خیلی دلخور شده بودند، با این حرف دوستمان همه چیز را فراموش کرده و از ته دل شروع به خندیدن کردند. او میگفت: «انگار صدام بیخوابی به سرش زده که نصفه شب هم ول کُن ما نیست!»
کتاب «خاکریز و خاطره»
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴