ابوالفضل رضائیون پدر شهید «ابوالقاسم رضائیون» در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در قزوین، اظهار داشت: من متولد ۱۳۰۵ در قزوین هستم. به غیر از خودم یک خواهر و یک برادر در خانواده بودم. پدرم خواربارفروش، مذهبی و مقید به انجام احکام اسلام بود، روابط اجتماعی خوبی با مردم داشت، یک ساله بودم که پدرم فوت کرد. به همین دلیل برای تامین مخارج زندگی از ۷-۸ سالگی مشغول کارگری در رشتههای بافندگی، قالیبافی و بنایی شدم تا اینکه به سن سربازی رسیدم.
وی ادامه داد: همچنین مادرم عاشق اهلبیت (ع) بود، مجالس روضه بسیار میرفت و نماز را اول وقت در مسجد میخواند. به ما تاکید میکرد که اگر میخواهید خیر دنیا و آخرت داشته باشید اول وقت نمازتان را در مسجد بخوانید. من هم به دلیل اینکه کار میکردم زیاد تأکید میکرد که ظهر شد کارها را رها کن و به مسجد برو تا خدا به مالت برکت دهد، لذا بیشتر به مسجد محله میرفتم.
رضائیون ابراز داشت: من مدرسه نرفته بودم به همین دلیل موقعی که سربازی رفتم سواد نداشتم. همرزمانم گفتند حالا که به سربازی آمدی سواد بیاموز لذا یک کتاب خودآموزی و دو تا قلم و مداد دادند و سواد یاد گرفتم.
پدر شهید رضائیون گفت: حاصل ازدواج من ۵ پسر و ۲ دختر شد که ابوالقاسم فرزند چهارم بود که یکم اردیبهشت سال ۱۳۴۳ در شهر قزوین به دنیا آمد. بچه آرام و شاگرد زرنگ کلاس بود. در دوران دبیرستان، درس طلبگی تا پایان سطح دوم در حوزههای علمیه امام جعفرصادق (ع) و مجتهدی خواند.
وی با اشاره به ویژگیهای اخلاقی پسرش ادامه داد: پسرم مذهبی و مقید به اقامه نماز اول وقت بود، کنار درسش، در شرکت پتوبافی کار میکرد پولهایی که به دست میآورد به مادرش میداد یا وسیله برای خانه میخرید. زیاد خانه نمیماند. در بسیج مسجد فعالیتهای فرهنگی بسیاری انجام میداد و همچنین اجتماعی بود در حوزههای مختلف از جمله نقاشی و تعمیرات خانه فعالیت میکرد.
رضائیون اضافه کرد: با آغاز جنگ تحمیلی هر موقع جبههها نیاز به نیرو داشت به منطقه میرفت و هر موقع که نیاز نداشت در مساجد فعالیتهای فرهنگی انجام میداد به عبارتی وقتش را بیهوده زائل نمیکرد.
این پدر شهید به نحوه اعزام فرزندش به جبهه اشاره و عنوان کرد: در ابتدا فرزندم به من نگفت که میخواهد جبهه برود، در پادگان به طور آزمایشی به رزمندگان تمرین می داد یک روز برادر بزرگش به من گفت ابوالقاسم را میخواهند به جبهه اعزام کنند بیا با هم به پادگان برویم.
وی ابراز داشت: در پادگان با فرزندم احوالپرسی کردم. به من گفت مسئولان میخواهند از سوی بسیج رزمندگان را به جبهه اعزام کنند و من هم میروم. ناراحتی شدم، اما به خاطر فرمان امام خمینی مبنی بر اینکه «هر کسی آمادگی دارد باید به منطقه اعزام شود» سکوت کردم و رضایت دادم.
رضائیون بیان داشت: ابوالقاسم بعد از دو بار که به جبهه اعزام شد به ما اطلاع دادند که مجروح و در بیمارستان بهشتی اصفهان بستری شده است. پسرم بعد از چند ماه بهبود یافت و مجدد با اعلام نیاز نیرو، به خانه آمد تا کیفش را آماده کند و به جبهه برود که من مخالفت کردم و گفتم هنوز وضعیت جسمانیات خوب نشده و فعلا نمیخواهد بروی تا اینکه حالت کاملا بهبود یابد.
پدر شهید رضائیون ادامه داد: ابوالقاسم جواب داد نَه پدرم، امام دستور داده باید منطقه برید من هم به تبعیت از امام باید بروم و رفت و سرانجام بیست و هفتم بهمن سال ۱۳۶۴ در هورالعظیم بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در بهشتزهرای شهر تهران تشییع و به خاک سپرده شد.
وی با اشاره به خاطرات شنیدن خبر شهادت فرزندش یادآور شد: ساعت ۱۲ شب زنگ خانه به صدا درآمد فرزندانم رفتند در را باز کردند یک ساعتی طول کشید. بعد یک ساعت دیدم فرزندانم نگران هستند گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت از ابوالقاسم خبر آوردند. گفتم چه خبر آوردند؟ گفت: مثل اینکه محمد شهید شده است. گفتم پیکرش کجاست گفتند پزشک قانونی تهران. فرزندانم تمایل داشتند خودشان به تهران بروند، اما طاقت نداشتم گفتم من هم با خودتون ببرید.
این پدر شهید متذکر شد: وقتی پیکر پسرم را دیدم کنترل خودم را از دست دادم و اشک از چشمانم سرازیر شد و با فرزندم وداع کردم و این آخرین دیدار من با فرزندم بود.
انتهای پیام/