گروه استانهای دفاعپرس - «سید علیرضا مهرداد» نویسنده کتاب دفاع مقدس؛ بله مقام و منزلت حسن طهرانیمقدم یا همان برادر مقدم خودمان خیلی برتر از آنست که چون منی ادعای همرزمی و همراهی یا سربازی آن عزیز را بکنم.
اما خوشبختانه و یا متاسفانه حقیقت دارد و من حسن آقای خدیوی بیش از دوسال و اندی نیروی تحت امر حسن آقا در یگان موشکی سپاه بودیم که آن موقعها به ضرورت توپخانه سپاه نامیده میشد.
توپخانهای در کار نبود و ما در پادگانی مستقر بودیم و ادوات مهندسی مشغول کندن کوه بودند برای حفر یکی از شهرهای موشکی زیر زمینی و این در حالی بود که هنوز هیچ موشکی در کار نبود.
کسی که دائم بالای سر نیروها بود برادر حاجیزاده همین فرمانده فعلی نیروی هوا فضای سپاه پاسداران بود و حسن آقای طهرانیمقدم گاهی اوقات به ما سر میزد. دوران سرگردانی عجیبی بود هم من و هم حسن آقای خدیوی قبلا جبهه و جنگ و عملیات را تجربه کرده بودیم و من در عملیات خیبر مجروح شده بودم ولی اینجا از جنگ و جبهه و عملیات خبری نبود حسن البته که دستی به آچار داشت در موتوری مشغول بود ولی من فقط علافی و نگهبانی.
آرامآرام ورق برگشت فرماندهان زیر دست حسن طهرانیمقدم به ما اعتماد کردند و من سری توی سر درآوردم و محرم راز شدم و فهمیدم چه خبر است پادگانی در بعضی شهرها و ویلایی در تهران و دو شیلتر در یک پایگاه هوایی و چندین سوراخ سمبه دیگر.
بعد از ورود به جرگه محارم اولین ماموریت را به همدان رفتم با تعدادی از برادرن شمالی مخصوصا ابراهیم نادری دوست از فریدونکنار، اسرافیل خزائی گردکل از نوشهر و نعمت نعمتیان از بابل و ... .
در یک باغ با صفای سیب مواجه شدم با حدود پنجاه مرد نسبتا سیاه آفریقایی که خورد و خوراکشان و اسکانشان و امکاناتشان با ما خیلی فرق میکرد. میخوردند و سیگار میکشیدند و ام کلثوم گوش میدادند و ورق بازی میکردند و کسی هم حق نداشت به آنها بگوید پشت چشمتان ابرو.
برای منی که چندین بار برای پخش موسیقی مبتذل و صدای زن از رادیو پخش اتوبوس با راننده دعوا کرده بودم و نصف شب وسط بیابون از اتوبوس پیاده شده بودم بلند شدن صدای موسیقی مبتذل عربی از داخل اتاقهای یک پادگان سپاه پاسداران سخت بود. اما بحث اطاعت فرماندهی بود و گفته بودند آقای مقدم فرمودند به آقایان نگویید پشت چشمتان ابرو. بعدها فهمیدم جریان حاج حسن طهرانیمقدم و اینها مصداق آن شعر حافظ است که
منکه ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قیل و مقال عالی میکشم از برای تو
آرامآرام فهمیدیم این حضرات آقایان مشتشاران نظامی از کشور برادر نامردمان لیبی است و به دستور برادر دیوانه و مغرور یعنی معمر قذافی تشریف آوردهاند که برایمان موشک پرتاب کنند.
ماجرایش هم اینطور بود که از آنجا که ما تحریم بودیم و هیچ کشوری به ما حتی سیم خاردار و لباس نظامی نمیدادند چه رسد به مهمات و موشک معمرخان قذافی پذیرفته بود برای ما از یک کشور ابرقدرت موشک بخرد و چوبله به ما بفروشد، با این شرط که فنآوری مونتاژ و پرتابش در دست خود لیبیاییها باشد و این مردان مفتخور برابر آن قرارداد نظامی آمده بودند تا خودشان موشکها را پرتاب کنند تا ما خدای نکرده چیزی یاد نگیریم قصه عجیبی بود.
ما که نمیدانستیم طهرانیمقدم وسط این مستشاربازی لیبیاییها چه کار میکند و به چه فکر میکند و چه طرحهایی در سرش میگذرد. همه فکر و ذکرم حضور در خط مقدم بود. برای همین یک شب دست به دامن سید محمدمان (شهید سید محمدعلی مهرداد جانشین پرسنلی لشکر پنج نصر) شدم. وقتی آمده بود جلو پادگان تا مرا ببیند شروع کردم به درد دل کردن. گریه کردم. شکوه کردم. سید محمد مرا با خودش به ایلام برد و آنجا از برادر ابراهیمزاده رئیس ستاد لشکر پنج نصر نامهای درخواستی برایم گرفت تا از توپخانه انتقالی بگیرم و در تخریب لشکر پنج نصر با محمد خراسانی (شهید محمد خراسانی) همرزم شوم. اما پرسنلی توپخانه یا همان یگان موشکی سپاه برای نامه رئیس ستاد لشکر ترهه هم خرد نکرد. دست به دامن محمد خراسانی هم شدم و چند نامه برایش نوشتم تا کاری بکند که من بتوانم به خط مقدم بروم محمد هم در جواب نامههایم مینوشت کار برای خدا هرجا که باشد ارزش دارد.
یک روز با اسرافیل خزایی گردکل پیش برادر حاجیزاده رفتیم و از او تقاضا کردیم ما را به یگانهای رزمی منتقل کند. حاجیزاده چه مرد گلی بود صبورانه حرفهایمان را گوش کرد و با ما همدردی کرد و نگفت کار اینجا از خط مقدم مهمتر است حتی برای مدتی ما را به شهر فاو عراق فرستاد و در آن منطقه آرزوی حضور در خط مقدممان برآورده شد. بعد از مدتی به ما و اسرافیل ماموریت دادند.
تا با چهار جوان دانشجوی پاسدار به ماموریت نقشهبرداری برویم. شبها تا صبح با این گروه در بیابانها نقشهبرداری میکردیم. برنامه پرتاب موشکی بود با موشک میرفتیم و لیبیاییها موشک را پرتاب میکردند. این بود تا بحبوحه عملیات کربلای ۵ موشک باران عراقیها شدت گرفت یک روز با لیبیاییها و با یک موشک مسیری طولانی را طی کردیم تا در ساعتهای نیمه شب آن موشک را پرتاب کنیم. یک موشک پرتاب کردیم و در مسیر برگشت از شهرستانهای ازنا، درود، بروجرد، پلدختر و خرمآباد عبور کردیم.
عراق به هر کدام از این شهرها ۵ موشک پرتاب کرده بود. یعنی ۲۵ موشک در جواب یک موشک. این برنامه موشک جواب موشک ما بود. تصور بفرمایید در یک همچین بحرانی لیبیاییهای عزیز و گرامی مثل بچههای لوس و ننور قهر کردند و سلیمان نامی که سفیر لیبی در ایران بود زمینه را فراهم کرد تا با چمدانهای پر از سوغاتی از فرودگاه مهرآباد به لیبی پرواز کنند. ما ماندیم و چند موشک و تخصصی که نداشتیم، تا اینکه آن یک روز به ما گفتند آماده شوید برای عملیات پرتاب موشک.
تعجب کردیم. لیبیاییها که نیستند موشک را کی میخواهد پرتاب کند؟ گفتند برویم تا بگوییم و ما بهعنوان تیم اسکورت موشک سوار بر یک مینیبوس بنز شدیم و پشت سر یک تریلی تیتان راه افتادیم.
رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به میانه دو کوه. آنجا اتراق کردیم. سکوی پرتاب از تریلی پیاده شد و ما که حدود ۲۰ نفر بودیم در دامنه ارتفاعات به دور سکوی پرتاب موشک حلقه زدیم.
دستاندرکاران پرتاب موشک چه کسانی بودند؟ همان دانشجویان پاسدار رشته برق و الکترونیک! همانهایی که ما با آنها به نقشهبرداری میرفتیم! همانهایی که عرب زبان بودند و فرزند خوزستان! همانهایی که به لیبیاییها نگفته بودند ما عربی میفهمیم! همانهایی که بهعنوان پادو و آچار بیار در تیم لیبیاییها نفوذ کرده بودند! همانهایی که کار را از لیبیاییها دزدیده بودند! همه این کارها را حسن طهرانیمقدم کرده بود.
تشکیل تیم مهندسی معکوس، آموزش دانشجویان پاسدار، گنجاندن آنها در تیم مستشاری لیبی و حالا آن دانشجویان پاسدار ایستاده بودند و میخواستند موشک پرتاب کنند. به ما گفته بودند ممکن است موشک تا منتها الیه برد خودش به آسمان برود و روی سر خودتان سقوط کند. شرایط حساسی بود. پیرمردی به نام حاج خلیلی در میان ما بود که مسئول تدارکات و لجستیک حسن طهرانیمقدم بود. ساعت از دو و نیم شب گذشته بود و تیم پرتاب موشک موفق به انجام عملیات نمیشدند کار طول کشید. هوا سرد بود
حاج خلیلی آخرینبار هنگام اقدام به پرتاب موشک فریاد یازهرا سلاماللهعلیها. حاج خلیلی فریاد میکشید یا زهرا سلاماللهعلیها و ما تکرار میکردیم و کوه میلرزید. یازهرا. یازهرا یازهرا یازهرا. از جنس یا زهراهای حاج قاسم.
یازهرا و ناگهان زیر موشک روشن شد. روشنایی زیاد شد. تمام دره مانند روز و از روز روشنتر شد. موشک به آسمان رفت.
رفت رفت و بعد چرخید و به سمت بغداد ادامه مسیر داد. صبح منتظر تایید اصابت موشک از طرف خبرگزاریها خارجی بودیم. گفتند موشک به بانگ رافدین عراق اصابت کرده است.
پاسداران، پاسداران حسن طهرانیمقدم اولین موشک را پرتاب کرده بودند. پاسداران حسن طهرانیمقدم از آن سال یعنی سال ۱۳۶۵ تاکنون یعنی ۱۴۰۲ هنوز موشک میسازند و پرتاب میکنند. نه در تهران، در لبنان در فلسطین در یمن در عراق و ما دیگر نیازی به لیبی، شوروی، آمریکا و هیچ کسی دیگری جز خدا نداریم. دیگر هیچ مستشاری از هیچ کشوری جوان بسیجی ما را تحقیر نمیکند.
گوشهای بود از خاطرات من از مردی که میخواست اسرائیل را نابود کند و کمکم دارد آرزویش تحقق پیدا میکند این را غرش موشکهای پرتاب شده است غزه فریاد میزنند.
انتهای پیام/