دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

ماجرای اقتدای رزمندگان ایرانی به یک اسیر عراقی

شهید غلامرضا یزدانی خاطره جالبی از پیش‌نماز شدن یک اسیر عراقی به اصرار رزمندگان ایرانی را روایت کرد.
کد خبر: ۶۳۵۳۱۸
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۲ - ۰۰:۱۲ - 05December 2023

وقتی رزمنده‌های ایرانی یک عراقی را امام جماعت کردندبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اتفاقات عجیب و غیرمنتظره بسیاری در جنگ‌ها رخ داده است که دفاع مقدس هشت ساله مردم ایران مقابل تجاوز رژیم بعث از این قاعده مستثنی نیست. دفاع مقدس ما پر از صحنه‌‎های ناب و عجیب و غیرمنتظره‌ای بود که نشان از حقیقت جبهه حق و باطل آن داشت. یکی از این اتفاقات ماجرای جالب یک اسیر عراقی است که خود را تسلیم ایرانی‌ها کرده و ماجرای آن را سردار شهید غلامرضا یزدانی روایت کرده است.

«در عملیات مسلم‌ بن‌ عقیل (ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم. چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم.

گفت: «از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.» علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: «موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: «چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید.

همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد، ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم. بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و گفت: «شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این‌طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: «بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد تجاوز قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار