به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس از قم، علی اصغر آمیغی استاد باسابقه قرآن و از جانبازان و رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس است که در گفتگوی ذیل مطالبی شنیدنی را از حضورش در جبهه و خاطره اش از نحوه شهادت شهید عباس پاینده در عملیات کربلای چهار می خوانیم.
وی فرزند علی قلی متولد دوم خرداد 1331 در روستای امزاجرد همدان است و دارای مدرک کارشناسی علوم تربیتی و معادل کارشناسی ارشد در زمینه علوم قرآنی بوده و بازنشسته سال 82 آموزش و پرورش استان قم می باشد.
آمیغی پس تاسیس هیئت رزمندگان اسلام در سال 1368، حدود 10 سال است که تدریس قرآن را در جلسات هیئت برای رزمندگان اسلام و فرزندان آنها بر عهده دارد.
در چه مقطعی در دوران دفاع مقدس حضور داشتید؟
قبل از جنگ در غائله کردستان که حضرت امام(ره) حضور در آنجا را تکلیف کردند، با جان و دل و بر اساس وظیفه حضور یافتم. ابتدا به سپاه کامیاران معرفی شدم و علاوه بر اینکه هر روز صبح برنامه های قرآنی پادگان را اجرا می کردم، به رده های سطح شهر برای جذب نیرو و پیشمرگ سر می زدم، برنامه های آموزش عقیدتی داشتیم، شبها جلسات قرآنی برای نیروهای مسلح داشتیم و این کارها را در مدت چهار سال به طور مداوم و با همراهی خانواده و علیرغم تمام سختی که داشت، با نهایت تلاش و علاقه انجام می دادم، در آخر کار هم به طور تشویقی به سفر زیارتی سوریه اعزام شدم.
آیا در مناطق دیگر عملیاتی هم حضور داشتید؟
سال 65 بود که در عملیات کربلای چهار شرکت کردم و بدلیل مجروحیت، نتوانستم در عملیات کربلای پنج شرکت کنم، نوبت بعدی حضورم، به عنوان تک تیرانداز در عملیات کربلای هشت بود.
خاطره ای هم از آن دوران دارید؟
در عملیات کربلای چهار، کمک آر پی جی زن بودم و به علت اصابت ترکش خمپاره 60 مجروح شدم. با این وضعیت می خواستم از نهر خیّن و باتلاق های آن عبور کنم.
علاوه بر اینکه مجروح شده و دست راستم بی حس بود، لباس غواصی به تن داشتم و اسلحه کلاش هم روی دوشم بود. نیمه شب بود و هوا مهتابی، جذر و مد بود، از هر سو گلوله می آمد و من در آب بالا و پایین می رفتم. در این حال دست به سیم خارداری گرفتم و توانستم خود را تا حدی در وسط آب و باتلاق کنترل کنم.
زمان کوتاهی گذشت تا اینکه عباس پاینده مسئول تبلیغات یگان ما که جوان 19 ساله ای بود و چهره نورانی ای هم داشت، در آب به من نزدیک شد و وضع حالم را پرسید.
برایش توضیح دادم که دست راستم بی حس شده و پازنان و به کمک دست چپ، خودم را در آب نگهداشته ام، گفت: وضع آب نهر نامناسب است، کمکتون کنم از آب عبور کنید.
همینطور که داشتیم صحبت می کردیم، احساس کردم سر عباس افتاد روی دست چپ من .مثل اینکه با قنّاصه زده بودند، خیلی حالم گرفته شد سعی کردم با دست چپم شهید را نگهدارم که در آب فرو نرود، دیدم نمی توانم. هر کاری کردم دیدم دارم خفه می شوم، در حال تقلا کردن بودم که شهید پاینده از من جدا شد و در مسیر آب از من دور گشت، من هم با نگاه حسرت آلود از ماتم فقدان این یار همسنگر و دوری جسمش، این شهید عزیز را در مسیر نهر خیّن بدرقه کردم.
موفق شدید از نهر عبور کنید؟
به زحمت خودم را به آن طرف آب رساندم که به بچه ها بگویم که حاج عباس شهید شده و پیکرش داخل آب است. یکی از همرزمان گفت، همانجایی که هستید، بمانید چون عراقی ها در سنگر بالایی مستقر بودند و من مجبور شدم لای باتلاق ها و نیزارها دراز بکشم تا سنگر پاکسازی شود، بعدها جنازه مطهر شهید پاینده تفحص شد و در گلزار شهدای قم خاکسپاری شد.
چه پیامی برای نسل جوان دارید؟
من هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم، انس با قرآن و خدمت شبانه روزی به این کتاب آسمانی، البته قرآنی که در مسیر ولایت پذیری باشد، جوانان ما باید هم به قرآن و دستورات آن تمسک کنند و هم به فرامین و رهنمودهای اهل بیت(ع) گوش جان فرا دهند و با تمام وجود از آرمان های خون پاک شهدا، حضرت امام راحل و مسیری که مقام معظم رهبری سکاندار آن هستند، دفاع کنند تا هم بتوانند به جامعه خدمت کنند و هم سربازان خوبی برای زمان ظهور باشند.
گفتگو: ابوالفضل بمانی