در گفت‌وگوی دفاع پرس با مادر شهید "داود منصوری"؛

انتظار 4 روزه ای که 15 سال طول کشید

اکرم شاه نظری می گوید: روزهای نخست که مفقود شد به من گفتند 4 روز دیگر فرزندت باز می‌گردد اما 15 سال طول کشید. انتظار برای یک مادر خیلی سخت است.
کد خبر: ۶۳۷۲۸
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۴ - 26December 2015

انتظار 4 روزه ای که 15 سال طول کشید

در حال گذر از قطعه 50 بهشت زهرا بودم که صدای پیرزنی ناخودآگاه مرا به سمتی کشاند. در حال صحبت با شهدای گمنام بود. کنارش نشستم و منتظر ماندم تا خواندن فاتحهاش تمام شود. سکوت را شکست و با مهربانی گفت "حال مادران این شهدا را به خوبی درک میکنم. من هم 15 سال چشم انتظار برگشت پسرم بودم."

به سمت مزار پسرش حرکت کردیم. به سنگ قبر سیاهی رسیدیم که بر روی آن نوشته شده بود "شهید داود منصوری فرزند حسین".

در ادامه ماحصل گفت و گوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با اکرم شاه نظری مادر شهید "داود منصوری" را بخوانید.

دفاع پرس: فرزند چندم خانواده بود؟

مادر شهید: خداوند داود را پس از 3 سال نذر و نیاز به ما عطا کرد. پس از او یک پسر و 4 دختر به دنیا آمد. در بدو تولدش جثه بزرگی داشت. پرستاران میگفتند هالهای از نور بر صورتش است.

دفاع پرس: فعالیت انقلابی داشت؟

مادر شهید: بله. در یکی از تظاهرات های دوران انقلاب پایش تیر خورد. آن زمان نمیتوانستیم به بیمارستان مراجعه کنیم. درد زیادی میکشید و من تحمل دیدن این دردها را نداشتم. سرانجام یکی از اقوام را به خانه آوردم تا تیر را از پایش خارج کند. به لطف خداوند آن حادثه بخیر گذشت.

دفاع پرس: نخستین بار چه زمانی به مناطق عملیاتی رفت؟

مادر شهید: نخستین روزهای آغازین جنگ با تعدادی از دوستانش راهی خرمشهر شد. چند تن از دوستانش در آنجا به شهادت رسیدند. داود به تهران آمد تا در مراسم تشییع آنها شرکت کند. پس از خاکسپاری دوستانش با عزمی جدی تر عازم جبهه شد.

به تازگی در دانشگاه رشته مهندسی قبول شده بود اما برای شرکت در عملیاتها از رفتن به دانشگاه انصراف داد.

دفاع پرس: از آخرین دیدارتان بگویید.

مادر شهید: نمیدانستم میخواهم از دستش بدهم وگرنه خیلی کارها برایش میکردم. قصد داشتم برایش زن بگیرم. دفعه سوم که به جبهه میرفت، گریه میکردم و میگفتم: "وظیفهات را انجام دادی دیگر نرو." پاسخ داد: "مگر دل بخواه است که هر وقت بخواهم بروم و هر وقت دوست نداشتم نروم. تا به امروز مصرف کننده بودم، حالا باید برای دفاع از کشورم بروم. شما اجازه بدهید من بروم. من هم راضی میشوم تا برایم زن بگیرید."

خیلی دوستش داشتم. آخرین بار که اعزام شد اشک چشمانم بند نمیآمد. میدانستم که این آخرین دیدار است، گفتم "داود جان من بدون تو نمیتوانم زندگی کنم." برای این که بحث را عوض کند گفت: "چه کسی را برایم انتخاب کردی؟" گفتم "دخترخالهات". با شوخیهایش کمی آرامم کرد و در آخر به رفتن راضیم کرد.

برای بدرقه اجازه نداد تا سر کوچه بروم، گفت "مادر جان! دوستم مادر ندارند و اگر شما را ببیند ممکن است با دیدن شما دلتنگ مادرش شود." عکسی از خودش را بدستم داد و توضیحی نداد که نگران شوم. خواستم سوال کنم که این عکس برای چیست که پیش قدم شد و گفت "به نزد مادران شهدا برو و با آنها همدردی کن." و به سرعت خداحافظی کرد و رفت.

در کنار درب خانه ایستادم و رفتنش را تماشا کردم. آخرین بار بود که قامت رعنایش را دیدم. یکی از زنان همسایه به سمتم آمد و گفت: "اکرم خانم چرا اینجا ایستادهای؟!" گفتم "داودم به جبهه رفت. میدانم که دیگر برنمیگردد."

برایش حلقه و قند خریدم تا خودش را برای نامزدی برساند اما حسرت دیدارش در لباس دامادی بر دلم ماند.

دفاع پرس: از کدام تیپ اعزام و در کدام عملیات شهید شد؟

مادر شهید: از تیپ محمدرسول الله (ص) در عملیات رمضان به عنوان بی سیم چی شرکت کرد. سال 61 در پاسگاه زید در حال خواندن نماز بر اثر اصابت ترکش بر گردنش، سر از بدنش جدا شد و به شهادت رسید. شهادتش همزمان با شهادت حضرت علی ابن ابی طالب (ع) بود.

دفاع پرس: شخصی شاهد شهادتش بود؟

مادر شهید: خیر. فرماندهاش در آن عملیات مجروح شد. به نزدش رفتم و سراغ داود را از او گرفتم. گفت: "اسیر شده است".

در این مدت به خرمشهر، هلال احمر، صلیب سرخ و ... رفتم اما نامش در بین اسامی اسرا و مجروحین نبود. به معراج میرفتم و در میان شهدا به دنبال فرزندم میگشتم. زمانی که اسرا آزاد شدند عکسش را نشانشان میدادم اما هیچ یک او را در اردوگاههای بعثی ندیده بودند. با این حال ناامید نشدم.

روزهای نخست که مفقود شد به من گفتند 4 روز دیگر فرزندت باز میگردد اما 15 سال طول کشید. انتظار برای یک مادر خیلی سخت است.

زمانی که گمان میکردم اسیر شده آب خنک نمیخوردم، بر روی زمین میخوابیدم، غذایی که داود دوست داشت نمیپختم؛ میگفتم فرزندم در اسارت رنج میکشد چگونه میتوانم در آسودگی زندگی کنم. با هر صدایی که از حیاط میشنیدم خودم را به درب خانه میرساندم ...

دفاع پرس: چه زمانی خبر بازگشتش را شنیدید؟

مادر شهید: سال 76 بود. منزل خواهرم بودم که همسرم تماس گرفت و خواست که به خانه بروم. حس کردم اقوام چیزی را از من پنهان میکنند. گفتم "چیزی شده؟!" گفتند "شهدای عملیات رمضان را آوردند." پاسخ دادم "انشالله همه شهدا به آغوش خانوادههایشان بازگردند. داود من هم آزاد شود."

به خانه برگشتم که تلفنی از بنیاد شهید شد و اعلام کردند برای شناسایی پیکر داود به معراج شهدا برویم. گفتم "آن پیکر، پیکر پسر من نیست. داود به من قول داده که برگرده."

پسر برادرم برای شناسایی رفت. قصد داشت از شکستگی سرش او را شناسایی کند اما داودم سر نداشت. از استخوانها هم که نمیشد تشخیص داد. او را از پلاکش شناسایی کردند.

نمیتوانستم باور کنم که داود شهید شده است من 15 سال منتظر بودم که او برگردد و برایش عروسی بگیرم حالا میگفتند که او شهید شده است. زمانی که در مراسم تشییع شرکت کردم گفتم "این پیکر پسر من نیست. اگر داود من است مرا صدا کند." از داخل قبر صدای داود را شنیدم که گفت "مادر اذیت نکن". با شنیدن صدایش از حال رفتم و مدتی را در بیمارستان بستری شدم.

دفاع پرس: حالا باور دارید که این قبر متعلق به پسرتان است؟

مادر شهید: بله. شبی خواب دیدم که چهره داود که بر روی سنگ قبر هک شده، برداشته و سوراخ است. به مسئول بهشت زهرا مراجعه کردم و گفتم "چرا قبر پسرم سوراخ است؟" پاسخ داد: "پسرتان خواسته این قسمت از سنگ را برداریم تا هر بار که شما به دیدنش آمدید از آن سوراخ او را ببینید." سرم را به آن سوراخ نزدیک کردم و داود را دیدم. از آن روز به بعد هر بار که بر سر مزارش میآیم عکسش را میبوسم. میدانم که او هم مرا میبیند.

دفاع پرس: در وصیتنامه اش چه توصیهای کرده بود؟

مادر شهید: از من خواسته بود خواهرانش را زینب وار پرورش دهم. 4 روز نماز و 5 روزه قضا داشت که خواسته بود آن را بجا آورم.

نامهای هم برای امام (ره) نوشته و در پاکت را بسته بود. مرا قسم داده بود که درب آن را باز نکنم و به امام (ره) برسانم. چند سالی نگهداشتم تا برگردد و خودش آن نامه را به امام راحل برساند. اما پس از چند سال آن نامه را با واسطه به امام (ره) رساندم.

***

گریههای بی امان مادر شهید مرا از ادامه گفت و گو بازداشت. آب و گلابی آوردیم و مزار را شست و شو دادیم. با تمام عشق و محبت مادریاش سنگ قبر را نوازش میکرد و او را میبوسید.

نظر شما
پربیننده ها