به گزارش خبرنگار دفاعپرس از رشت، سردار «محمود سرشاد» از جمله دلاورمردان غیور گیلانی است که با وجود مجروحیت تا آخرین نفس به نجاتِ جانِ همرزمان و انجام وظایفی که بر دوش داشت پرداخت و به شهادت رسید.
برادر کوچکتر و البته دلیرش محمدعلی در اردیبهشت سال 65 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید و او دیگر خود را وقفِ گردان کرده و رغبتی به مرخصی و استراحتی کوتاه حتی ما بین عملیاتها از خود نشان نمیداد.
مردی خستگیناپذیر که همچون خادمی خالص، باحیا، متواضع و فروتن در فرماندهیِ گردان میثم خدمت میکرد، در واقع برادر خاکسار فرماندهِ وقتِ گردان، بسیاری از امورِ گردان را بر شانههای قدرتمند او گذاشته بود و او بود که بیهیچ منّتی تنها به انجام وظایف میاندیشید، مسئولی بیادّعا مودب و بسیار مهربان به گونهای که در دل همهِ نیروها جای داشت. محمودِ عزیز کمی قبلتر و در منطقهای استراتژیک که نگه داشتنِ خطوطِ آن بسیار دشوار بود تا مرز شهادت پیش رفته بود.
خاطره همرزم این سردار والامقام «سید محسن سیدینژاد» درباره سردار شهید «محمود سرشاد» را از نظر میگذرانیم.
عصر یک روز در فصل زمستان که محمود و همراهانش در مقابل پاتک دشمن ایستادگی میکردند توانستیم به همراهِ تعدادی دیگر از همرزمان تا نزدیکی سنگرهای آنها به پیش برویم اما در یک زمان، چنان آتش دشمن بین ما و محلِ استقرارِ محمود و همراهانش شدت گرفت که جز دود و انفجارهای پی در پی چیزی دیده نشد. دقایقی تصور کردیم که او و همراهانش به شهادت رسیدند.
در اضطراب و نگرانی بودیم که بار دیگر از دلِ جان پناهِ محمود و یارانش به سوی دشمن شلیک شد، در همین زمان با تعدادی از همرزمان به او پیوسته و توانستیم با مقاومتِ جانانه تا غروب، خطوطِ پُر آشوب آن منطقه را حفظ کنیم و البته این مقاومتِ سرسختانهِ او و همراهانش بود که قبل از رسیدنِ ما باعث شد دشمنان با به جا گذاشتنِ تلفات از منطقه عقبنشینی کنند و اما ظهر ۲۱ بهمن سال ۱۳۶۶ هواپیماهای بعثی مقر گردانِ ما را در حاج عمران به طور وحشیانه ای آماجِ بمبارانِ خود قرار دادند.
من که سخت مجروح شده بودم تنها دقایقی قبل از بی هوشیِ کامل محمود را دیدم که با یک دست پهلوی ترکش خوردهِ خود را گرفته و عليرغم خون ریزی، با کمکِ سایر رزمندگان به جمع آوری مجروحان مشغول است؛ روی زمین افتاده بودم که به سوی من آمد و با کمکِ دو نفر مرا داخلِ آمبولانس گذاشت؛ او از شدت درد به خود میپیچید به اشاره دست از او خواستم تا کنارم دراز بکشد اما او اعتناء نکرد و برای کمک به سایر مجروحان از من دور شد.
من که دقایقی بعد بیهوش شده بودم دیگر او را ندیدم، تا حدود دو هفته بعد و در بیمارستان تبریز برادر تقی داداری از جانبازان و همرزمان خود را دیدم و از او پرسیدم، محمود در کدام بیمارستان بستری شده؟ و او با سکوتی معنا دار گفت ؛ محمود پس از مجروحیت خود را فراموش کرده و آنقدر در تکاپوی نجاتِ جانِ سایرِ مجروحان مشغول شد تا این که به دلیلِ خونریزیِ زیاد از هوش رفت و تا رساندنِ او به بیمارستانِ صحرایی و اتاق عمل، متاسفانه به شهادت رسید خبر بسیار دردناک و ناباورانه بود. آری...
وجه تمایز او با سایر شهیدان در این بود که اکثر شهدا در جریانِ عملیاتها و با قوهِ قهریهِ دشمن به شهادت رسیدند اما او که میتوانست همچون مجروحانِ دیگر به بیمارستانِ صحرائی رسانده شود، به اصرارِ خود ترجیح داد تا آخرین نفس به نجاتِ جانِ همرزمان و انجام وظایفی که بر شانه او سنگینی میکرد عمل کرده و با به تمنا نشستنِ شهادت ضرورتِ مسئولیتپذیری برای ما و مسئولان در همه دوران را فریاد برآورد و با انتخابِ شهادت به سوی معبود و برادر شهیدش پر کشد.
انتهای پیام/