به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، محمد جواد قربانی یکم فروردین سال ۱۳۶۲ در حاجیآباد شاهینشهر اصفهان به دنیا آمد. دوران دبستان و راهنمایی را در حاجیآباد گذرند و برای تحصیل در مقطع دبیرستان به شاهینشهر رفت و از همان سن اوقات فراغتش را با کار کردن میگذراند تا اینگونه کمک حال پدر در تامین معاش خانواده باشد.
بعد از ازدواج و در سال ۱۳۸۶ در سپاه پاسداران مشغول به کار شد و به لشکر ۸ نجف اشرف رفت. در دورههای آموزشی نظامی و رزمایشها شرکت کرد و به چندین ماموریت از جمله مبارزه با پژاک در شمال غرب کشور و مقابله با گروهکهای تروریستی در زاهدان و سیستان و بلوچستان اعزام شد. علاقه او به شهدا و شهادت چنان بود که در زیارتی به گلزار شهدای شهرش قبری را نشان همسرش داده و گفته بود اینجا قبر من است و بیست و یکمین شهید حاجی آباد میشوم.
با شعله گرفتن آتش جنگ در سوریه محمدجواد از جمله نیروهایی بود که داوطلب اعزام به سوریه شد. در اولین اعزام و در اولین عملیات همرز و دوست دیرینش «روح الله کافی زاده» به شهادت رسید و محمدجواد باید خبر شهادت او را به خانوادهاش اطلاع میداد. بعد از شهادت دوستانش دیگر ماندن برای او سخت شده بود.
محمدجواد از نیروهایی بود که به اصرار در سوریه ماند طوری که فرماندهان نمیتوانستند مانع حضورش در جبهه شوند. روضهخوانیهای او از خاطرات دوستان و همرزمانش است، در اوقات استراحت و زمانی که عملیاتی نبود مقید بود که روضه حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بخواند. گفته بودند بهتر نیست به جای روضه خواندن کمی استراحت کنی؟ گفته بود اینجا وقت برای خوابیدن نیست.
پس از یک دوره مرخصی بار دیگر همراه همرزمانش برای دومین بار به سوریه اعزام شدند. پس از مدتی خبر رسید باید رد عملیات شرکت کنند. در همین عملیات پس از اصابت موشک به گروهی که محمدجواد هم در بین آنان بود موسی جمشیدیان و محمدجواد به شدت مصدوم میشوند. جمشیدیان شهید و محمدجواد را به بیمارستان حلب منتقل میکنند. سپس به تهران منتقل و در بیمارستان بقیه الله بستری شد. پس از بهبود نسبی به خانه بازگشت، اما کمتر از یک روز بعد در ۲۵ آبان سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید. پیکر او را طبق وصیتش در گلزار شهدای حاجی آباد شاهین شهر به خاک سپردند.
شهید محمد جواد قربانی، پس از انتقال به ایران و مدت کوتاهی قبل از شهادت، در شرایطی که از لحاظ درمانی و پزشکی وضعیت بهتری پیدا کرده بود، خطاب به یکی از عیادت کنندگان، مطلبی به این مضمون میگوید: «لحظهای که فهمیدم ما را زدند، بلافاصله احساس کردم روح از بدنم خارج شده و دارم بدنم را از ارتفاع نگاه میکنم. مطمئن شدم شهید شده ام، ولی یک لحظه به یاد همسر و فرزندانم افتادم. با این فکر، با سرعت به بدنم برگشتم و درد از همان لحظه شروع شد.»
انتهای پیام/ ۱۴۱