به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حبیب الله احمدپور» از آزادگان دوران دفاع مقدس که چند سالی را در اردوگاههای رژیم بعث عراق در اسارت بود خاطره جالبی از یک اتفاق را روایت کرده است که در ادامه میخوانید.
بعد از سه سال از اردوگاه ۱۰ رمادیه چند نفر بودیم که انتقال دادند به اردوگاه تازه تأسیس تکریت ۱۷، شب بود و من هم گرمایی و خیلی تشنه بودم و خوابم نمیبرد.
ساعت دو بامداد بود پشت پنجره آسایشگاه ۱ ایستاده بودم که یک نگهبان رد شد، صداش زدم گفتم: سیدی! انا عطشان نرید مای!
نگهبان گفت: صبر کن، رفت برام یک بطری پر از آب که روش گونی پیچیده شده بود آورد بهم داد، دیدم بچهها همگی خواب بودند خودم نوشیدم و رفتم سراغ حسن روزبهانی، گفتم حسن! بلند شو آب بخور، حسن خورد و به عباس بغل دستیش داد و بقیه بچهها یکی یکی بیدار شدند و آب خوردند و آخرش بهم دادنش و دوباره خودم آب خوردم و هنوزم اب داشت دادم به عراقی و رفت. حسن گفت: حبیب این چی بود که خوردیم و تموم نشد و بازم آب داشت؟! فردا با حسن دنبال او گشتیم و هر نیروی عراقی رو میدیدیم حسن میپرسید: حبیب جان! این بود؟
میگفتم: نه، تا موقعی که آزاد نشده بودیم منتظر بودم که آن عراقی رو ببینم که ندیدم.
انتهای پیام/ 141