مدافعان حرم در ایام فتنه 88 چه کردند؟

سوریه و عراق در چند سال گذشته درگیر جنگ با افراطی های تکفیری ست. همین شهدای امروز مدافع حرم، همین هایی که از دنیایشان گذشته اند و برای دفاع از اسلام مرزها را تا کیلومترها آن طرف تر هجرت می کنند روزگاری در مقابل جبهه فتنه گران ایستاده اند.
کد خبر: ۶۴۳۶۶
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۷ - 30December 2015

مدافعان حرم در ایام فتنه 88 چه کردند؟

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، انتخابات88، اعتراضات به نحوه برگزاری انتخابات، سناریوی از پیش طراحی شده دشمن، آشوب و اغتشاش، حمایت کشورهای غربی از تظاهرکنندگان، فتنه88 همه اتفاقات در عرض چندماه آتشی را در کشور به پا کرد که جز با هوشیاری مقام معظم رهبری و تبعیت مردم ولایتمدار ایران راه با خاموشی نمی برد.

روزهای فتنه 88 از خاطره تاریخی ملت ایران پاک نخواهد شد. روزهایی که فتنه گران با حمایت سرویس های جاسوسی و رسانه های غربی سعی داشتند تا اهدافی که در طول 30 سال از انقلاب مجالی برای اجرای آن نداشتند را با فرصتی که ایجاد شده بود در کشور پیاده کنند.

همان سال ها مردمی که در همه صحنههای انقلاب خود را مسئول نظام و انقلاب می دانستند ازحوادث پیش آمده نگران و ناراحت بودند. جوانان انقلابی برای حفظ نظام و ولایت سد راه فتنه گران شدند و شهدایی را نیز تقدیم انقلاب کردند. بچه های روزهای فتنه امروز اما در صحنه ای دیگر وارد میدان شده اند. سوریه و عراق در چند سال گذشته درگیر جنگ با افراطی های تکفیری ست. همین شهدای امروز مدافع حرم، همین هایی که از دنیایشان گذشته اند و برای دفاع از اسلام مرزها را تا کیلومترها آن طرف تر هجرت می کنند روزی در مقابل جبهه فتنه گران ایستادند تا نگذراند اسلام در خطر بیافتد. خوب است در سالگرد واقعه 9 دی یادی کنیم از شهدای مدافع حرم که در روزهای پرالتهاب فتنه نیز ساکت ننشستند. در زیر خاطرات چندتن از شهدای مدافع حرمرا مرور می کنیم.

زخم اغتشاشات بر صورت شهید "هادی ذوالفقاری"

شهید ذوالفقاری از شهدای مدافع حرم در عراق سال گذشته در سامرا شهید شد. وی که برای خواندن درس طلبگی به نجف رفته بود با فتوای آیت الله سیستانی وارد جبهه نبرد علیه داعش می شود و به شهادت می رسد. خواهر شهید ذوالفقاری در خاطرهای از روزهای حضور هادی در جریان فتنه 88 اینطور روایت می کند: یک بار که در این تشنجها و شلوغیهای سال 88 از خانه خارج شده بود، آجر به صورتش اصابت کرد. بعد از مدتها با اینکه زمان نسبتا زیادی گذشته بود باز هم وقتی هادی میخندید جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود میشد.

خواهر شهید ذوالفقاری ادامه میدهد: هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان اغتشاش گران رفته بود و گفته بود باید برویم و جلوی اینها را بگیریم .اما یک آجر سنگین به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش بوده است. ما نمیدانستیم این اتفاق برایش افتاده است. تا یک مدت یک طرف صورت هادی کج شده بود به مرور و با گذشت زمان وضعیتش بهتر شد.

برادر بزرگتر شهید ذوالفقاری به قسمتی از وصیت نامه شهید اشاره کرد و گفت: وقتی هادی نجف بود من برگهای از بیمارستان در وسایل هادی پیدا کردم که در آن وضعیت هادی، قید شده بود که به مدت سه ساعت در بیمارستان بستری و بیهوش بوده است. وقتی آن را ورقه را خواندیم تازه فهمیدیم دقیقاً چه بر سر هادی آمده بود که صورتش گود شده بود. او به قدری درون گرا بود که به هیچکس حرفی نزده بود".

وی افزود: ما در کمال تعجب یک وصیتنامه در کمدش پیدا کردیم. گفتیم یعنی هادی قبل از نجف رفتنش هم میدانست که قرار است چه بشود؟ یک وصیتنامه با یک دست خط کاملا معمولی که پاکنویس هم نشده بود. در آن نوشته بود راهپیمایی 9 دی یادتان نرود. حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد حجابتان را زهرایی کنید. پیرو خط ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید به آن چیزی که میخواهید میرسید همانطور که من رسیدم.

 

اغتشاشگران اگر از حقیقت فتنه آگاه شوند، پشیمان خواهند شد

شهید تقوی فر نیز از فرماندهان ایرانی حاضر در عراق یکی دیگر از شهدای مدافع حرم در سامرا است. همسر شهید تقوی فر که خود در حماسه 9 دی حضور داشت از روزهای فتنه سال 88 و نظر شهید درباره این حوادث اینطور روایت می کند: شهید تقوی فر در خصوص تظاهرات در فتنه 88 معتقد بود که "نوجوانان و جوانان به دلیل آگاه نبودن از وضع موجود و داشتن روحیه احساساتی در این سن برای تظاهرات به خیابانهای سطح شهر آمدند که ممکن است علاوه بر به خطر افتادن جانشان، در آینده که حقیقت این فتنه برایشان آشکار شود پشیمانی برایشان به بار آورد." به خاطر همین تمام تلاشش را میکرد تا زودتر این غائله تمام شود. من هم  9 دی 88 مسئول پایگاه شهرک عبدالعظیم بودم و با گروهی از بسیجیان به راهپیمایی رفتیم.

 

شهید کجباف می گفت: 9 دی نقشه دشمن را نقش برآب کرد

همسر شهید هادی کجباف از فرماندهان شهید در سوریه نیز در خاطرهای از روزهای فتنه سال 88 و نظر شهید کجباف در اینباره میگوید: یک روز در سال ۸۸ با همسرم از نماز جمعه به خانه برمی گشتیم و عکس رئیس جمهوری بر شیشه عقب ماشین مان نصب شده بود ناگهان عدهای به قصد وارونه کردن ماشین بر پل هفتم سمت علی ابن المهزیار اهواز حمله کردند.

آنها با در دست داشتن پارچه های سبز؛ آب دهانشان را به ماشین پرت میکردند و دشنام میدادند و بدون توجه به اینکه خانمی در ماشین حضور دارد محکم با دستهایشان بر روی شیشهها و ماشین میکوبیدند؛ شهید کجباف شیشه های ماشین را بالا برده بود و آرام حرکت می کرد تا یک وقت پای شخصی زیر چرخ ماشین نرود و آسیب نبینند.

وی ادامه داد: آنچه آن روز در شهر اهواز برای من و همسرم پیش آمد مشخص کرد که اساس جنبش سبز بر بیاعتقادی به مبانی و قوانین جمهوری اسلامی است و قبل از اینکه رای گیری صورت بگیرد و نتیجه ای اعلام شود تصمیم خود را گرفته بودند. در غیر این صورت اگر آزادی در انتخابات را قبول داشتند این کارها را انجام نمیدادند؛ هرکس که با کاندیدای جنبش سبز مخالف بود سعی داشتند با هرقیمتی از سر راه خود بردارند.

ما آن روز مرتکب خطایی نشده بودیم و تنها جرممان از نظر حامیان فتنه چسباندن عکس کاندیدای رقیب جنبش سبز بر شیشه ماشین بود. شهید کجباف نهم دی ماه سال ۸۸، را از روزهایی می دانست که باید در تاریخ زنده بماند و معتقد بود این فتنه را به واسطه رهنمودهای رهبری و بصیرت مردمی پشت سر گذاشتیم و اگر این رهنمودها و بصیرتها نبود معلوم نبود کشور ما درچه مسیری می افتاد، چراکه دشمن از سال ها پیش برای این فتنه برنامه ریزی کرده و علنا از حامیان فتنه حمایت میکرد و حضور مردم در خیابانها در روز ۹دی همه نقشههای آنها را نقش برآب کرد.

.

 

هر زمان که امام دستور داد، آماده ام

شهید حسن قاسمی دانا از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون است که در سوریه به شهادت رسید. مادر شهید قاسمی دانا در خاطره ای از روزهای فتنه سال 88 به آمادگی شهید برای لبیک به فرمان رهبری اشاره میکند: فتنه 88 خیلى فکرش درگیر بود چند روزى رفت تهران و برگشت. مرتب اخبار را رصد می کرد.

 خلاصه یک روز در خانه بودم که از اتاق حسن صدای کوبیدن چیزی آمد. به اتاقش رفتم و دیدم درب کمد باز است. حسن لباس نظامی زیاد داشت خیلی هم به لباسهایش اهمیت میداد. دیدم یک میخ برداشته و روى درب کمد می کوبد.

 گفتم: "چه کار میکنی؟" گفت: "نگران نباش ببین دارم چه کار می کنم" در بین لباسها یک دست لباس نظامی را جدا و به میخ آویزان کرد. پوتینش را هم همان پشت درب کمد آماده کرد.

رو به من کرد و گفت: "خوبه؟" پرسیدم: "نگفتی چه کار میکنی؟" خندید و گفت:" آمادهام تا هر زمان که امام عزیزم دستور داد لحظهای هم درنگ نکنم." گفت: "حتی نمیخواهم به اندازه یک لباس درآوردن از کمد معطل شوم".

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار