مادر شهید احمدی‌روشن: مصطفی می‌گفت «ایران شهید نشوم به فلسطین می‌روم»

مادر شهید «مصطفی احمدی‌روشن» از پسرش نقل می‌کند: اگر امکانش فراهم شود به فلسطین می‌روم و با اسرائیل مبارزه می‌کنم؛ من دوست دارم شهید شوم؛ اگر در ایران نشد به فلسطین می‌روم.
کد خبر: ۶۴۴۳۷۴
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۲ - 11January 2024

مادر شهید احمدی‌روشن: مصطفی می‌گفت «ایران شهید نشوم به فلسطین می‌روم»به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، ۲۱ دی ماه ۱۳۹۰ خبر ترور دانشمند هسته‌ای شهید «مصطفی احمدی‌روشن» اعلام شد؛ دانشمندی که خیلی جوان بود، اما نقش مهمی در غنی‌سازی اورانیوم داشت و برای رسیدن به آن خیلی تلاش کرده بود.

جویای احوال مادر مصطفای شهید شدیم. مادری که بعد از گذشت ۱۲ سال از شهادت فرزند دانشمندش، با صلابت و پرانرژی از تنها پسرش صحبت می‌کند. او می‌گوید: «سال ۸۲ـ۸۳ قرار بود مصطفی وارد فعالیت در انرژی اتمی شود. به خاطر وجود برخی خطرات، خیلی سعی کردیم نگذاریم وارد این کار شود، اما او تصمیمش را گرفته بود و توانست ما را راضی کند. بعد از ورود او به سایت نطنز و ترور‌هایی که در کشور با آن مواجه بودیم، خیلی نگران می‌شدیم. حتی وقتی نگرانی‌مان را بروز می‌دادیم، مصطفی می‌گفت: آدم ترسو هر روز می‌میرد، اما آدم نترس یک بار می‌میرد. ترسو مُرد، من نمی‌ترسم شما هم نترسید! پسرم با این حرف‌ها نگرانی ما را برطرف می‌کرد.»

مصطفی می‌گفت: ایران شهید نشوم به فلسطین می‌روم

روحیات مصطفای شهید طوری بود که اطرافیانش متوجه شده بودند که او دیگر زمینی نیست. با اینکه در یک منزل استیجاری زندگی می‌کرد، اگر می‌دید کسی به کمک مالی نیاز دارد، هر کاری می‌توانست انجام می‌داد. این کمک کردن فقط برای مردم یک شهر یا یک منطقه خاص نبود. او معتقد بود که باید به تمام مسلمانان جهان کمک کنیم. مادر شهید دراین باره می‌گوید: «پسرم خیلی به فکر مردم لبنان و فلسطین بود. در زمان جنگ ۳۳ روزه لبنان، مصطفی می‌گفت: باید هر طور می‌توانیم به لبنان کمک کنیم. در جمع خانواده، الفاظی را رابطه با اسرائیل به کار می‌برد و ایده‌هایی در رابطه با مقاومت مردم فلسطین می‌داد. او می‌گفت: اگر امکانش فراهم شود به فلسطین می‌روم و با اسرائیل مبارزه می‌کنم؛ من دوست دارم شهید شوم اگر در ایران نشد به فلسطین می‌روم.»

در جمع خانوادگی کلی از دستش می‌خندیدیم

مصطفی ارتباط قلبی و صمیمی با مادرش داشت و امروز مادر شهید با لبخند به آن خاطرات اشاره می‌کند و می‌گوید: «من یزدی هستم. وقتی مصطفی از در خانه وارد می‌شد، با من به لهجه یزدی حرف می‌زد. همسرم هم همدانی است وقتی پیش پدرش می‌رفت با لهجه همدانی صحبت می‌کرد. در جمع‌ها کلی با حرف‌هایش ما را می‌خنداند بدون اینکه کسی از دستش ناراحت بشود. از بس با محبت و فهمیده بود که خیلی وقت‌ها احساس می‌کردم چنین پسری را فقط من دارم. هنوز هم شهادتش برایم سخت است؛ گاهی دلم می‌خواهد تلفن را بردارم و به او زنگ بزنم و یکبار دیگر صدایش را بشنوم یا در کار‌ها با او مشورت کنم. همین نبودن حضور فیزیکی‌اش در کنارمان سبب شده که این ۱۲ سال برای من ۱۲۰ سال بگذرد.»

با دیدن مصطفی غم‌هایم را فراموش می‌کردم

شهید مصطفی احمدی‌روشن سه خواهر داشت که این ۱۲ سال را با خاطرات تنها برادرشان زندگی کردند. خواهر بزرگتر مصطفای شهید درباره روحیات برادرش می‌گوید: «من ۲سال از مصطفی بزرگتر هستم، اما به خاطر مشورت‌هایی که او می‌داد و رفتار و صحبت‌هایش، همیشه احساس می‌کردم او از من بزرگتر است. مصطفی خیلی کم عصبانی می‌شد، اما چند ماه قبل از شهادتش به خاطر مشکلاتی که در کارش بود، ناراحتی می‌کرد. وقتی هم برای من مشکلی پیش می‌آمد با دیدنش آرام می‌شدم و انگار تمام غصه‌ها را فراموش می‌کردم. دیدن چهره او من را آرام می‌کرد. به یاد دارم چند ماه قبل از شهادت مصطفی احساس می‌کردم، چهره‌اش زیباتر شده است. به مادرم گفتم: داداشی چقدر خوشگل شده، خیلی صورتش تغییر کرده؛ شاید به خاطر محاسن بلندش است؛ بگویید محاسنش را کوتاه کند. بعد از شهادتش فهمیدم آن زیبایی، نورانیت شهادت بود که در چهره‌اش نمایان شده بود.»

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها