به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، ۱۸ ساله بود که به سمت فرماندهی گردان ۴۱۶ لشکر ثارالله انتخاب شد. تدبر، شجاعت، قدرت بالای تصمیم گیری در کنار خلوص و تعبد از او فرماندهی قدرتمند را ساخته تا بتواند در جوانی به عنوان جوانترین فرمانده گردان در نیروی زمینی سپاه انتخاب شود.
شهید حسین نادری متولد ۲۰ فروردین ماه سال ۴۷ در شهرستان سیرجان بود همیشه دوست داشت پزشک شود، اما با شروع جنگ در سن ۱۵ سالگی برای اولین بار به عنوان بسیجی به جبهه رفت و وارد سازمان ادوات شد. او سرانجام در ۲۱ سالگی در دوم مرداد سال ۶۷ در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید. در ادامه روایتهایی از این شهید را میخوانید.
تانک را زدم
نیروهای گردان ضد زره حسین را شکارچی تانک صدا میزدند. در عملیات کربلای ۵ وقتی تانکهای عراقی به طرف نیروهای ایرانی حمله کردند، حسین بالای یک خاکریز رفت و آر. پی. جی را به طرف تانک شلیک کرد. از روی خاکریز که پایین آمد خیلی خونسرد و مطمئن بدون اینکه به سوی تانک نگاه کند گفت: «لولهاش را زدم.»
چند لحظه بعد بچهها تانک عراقی را غنیمت گرفتند و آوردند عقب، همهاش سالم بود و فقط لوله نداشت.
ساخت سکوی پرتاب موشک
ارتفاع نیزارهای هورالعظیم آنقدر زیاد بود که نه مواضع دشمن به خوبی دیده میشد و نه میشد از وسط آن همه نی، موشک را درست به هدف زد.
وقتی حسین موقعیت را دید تا چند روز فکر پیدا کردن راه حلی بود که بتواند موشک را به هدف بزند. حاج مهدی زندی نیا و چند نفر از رزمندهها که حسین هم در جمعشان بود در قرارگاه لشکر نشسته بودند که حسین سکوت چند روزه اش را شکست و گفت: «درستش میکنم، لوله را طوری به هم متصل میکنم که بالا و پایین برود.» حسین بیتوجه به خنده تمسخرآمیز بعضی از بچهها به تعمیرگاه رفت و کارش را شروع کرد.
چند روز بعد یک سکوی پرتاب موشک ساخت که ارتفاع آن تا بالای نی زار زیاد میشد و خدمه آن میتوانستند از همان بالا موشک را به سمت هدف هدایت کنند.
تلاوت قران قبل از خواب
چند روزی بود که طلبه جوانی وارد جمع نیروهای یگان موشکی شده بود. شب اول که میخواست بخوابد، همین که آمد پتو را روی سرش بکشد دید بچهها چند قرآن آوردند و دور هم نشستند و دسته جمعی سوره را خواندند.
بعد از نماز صبح هم دور هم نشستند و سوره الرحمن را خواندند. برایش سوال شده بود که چرا این کار را میکنند. رفت سراغ یکی از بچهها و جریان قرآن خواندن دسته جمعی قبل از خواب و بعد از نماز صبح را پرسید.
کار حسین بود، شب اولی که به این واحد آمد بچهها را دور خودش جمع کرد و به همه آنها گفت قبل از خواب سوره واقعه و بعد از نماز صبح سوره الرحمن را بخوانند، خودش هم اولین کسی بود که قرآن به دست میگرفت و شروع میکرد به خواندن.
من نوکر بسیجیها هستم
در جمع بسیجیها نشسته بود و میگفت: «من نوکر شما هستم، خدا این توفیق را به من داده که در خدمت شما باشم.» گریه میکرد و میگفت: «من در خودم چیزی نمیبینم که مسوول این همه بسیجی و پاسدار باشم. ولی چون از طرف فرمانده لشکر تکلیف شده فرماندهی گردان را میپذیرم.»
ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم
آتش عراق خیلی زیاد بود. دستور عقب نشینی رسیده بود، بچهها آمده بودند عقب، ولی حسین حاضر نمیشد برگردد. یوسف رفت سراغش و گفت: «بیا بریم عقب.» قبول نمیکرد و میگفت: «نه، من عقب نمیام. ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمیدیم.» یوسف که دید حسین به هیچ قیمتی حاضر به برگشتن نیست، رفت پیش روحانی گردان و از او کمک خواست.
حاج آقا انصاری خودش را به حسین رساند و به خون حاج مهدی زندی نیا قسمش داد تا راضی شد برگردد عقب.
با ناراحتی بر میگشت عقب. چند قدمی بر میداشت، نگاهی به پشت سرش میانداخت و به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت: «ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمیدهیم.»
انتهای پیام/ 112