سالگرد شهادت «حجت‌الاسلام نبوی چاشمی»؛

از سلول‌های ساواک تا سنگر شهادت: سرنوشت یک مهاجر الی‌الله

محافظ بیت‌المال بود. می‌گفتم: از ماشین سپاه استفاده کنید، می‌گفت خیر. با ماشین عمومی به روستا می‌آمد. اگر مینی‌بوس گیرش نمی‌آمد تا به روستا بیاید، در مقر سپاه یک اتاقکی بود که درآن موکت پهن شده بود و همان‌جا می‌خوابید. حتی از بالش هم استفاده نمی‌کرد. می‌گفت: هرچه به زمین نزدیک‌تر شویم بهتر است!...
کد خبر: ۶۵۱۳۱۵
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰ - 14February 2024

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۴ روز وصال مهاجری بود که تمام زندگی‌اش روایت وارستگی بود و پیوستگی. یکی از فروتن‌ترین فرماندهان سپاه که ابتدا در قامت فرماندهی سپاه قم و سپس فرماندهی سپاه شهرری تا لحظه شهادت، تندیسی از خلوص، تقوی، تواضع، و اخلاق‌مداری در جبهه‌ها بود و سنگر را با حضورش محراب معنویت و مناجات می‌کرد.

از «فیضیه» تا «اوین»: مردی که تجسم یک انقلاب بود

در روستای کوچکی به نام «چاشم» از توابع «مهدی‌شهر سمنان»، در خانواده‌ای متدین و زحمتکش، کودکی دیده به جهان گشود که او را «احمد» نام نهادند. پدرش مردی باتقوا، متعهد و آگاه و از مقلدان حضرت امام خمینی (ره) بود. احمد تحصیلات دوره ابتدایی را در روستای خود به، پایان رساند و مدتی نیز در مکتبخانه به تحصیل علوم دینی پرداخت. اما مکتبخانه زادگاهش را پاسخ‌گوی ظرفیت ذهن خود ندانست؛ از این رو، برای ادامه تحصیل و فراگیری علوم دینی، در سال ۱۳۴۲ به حوزه علمیه امام صادق (ع) رفت. در سال ۱۳۴۳ بار سفر به قم بست و به حوزه علمیه قم هجرت کرد.

احمد با تلاش و مجاهدت و علاقه فراوان به فراگیری علوم دینی پرداخت و تا سطح خارج ۱ و ۲ به تحصیل ادامه داد.

«حجت‌الاسلام سیداحمد نبوی چاشمی» فعالیت‌های سیاسی خود را پیش از ورود به شهر مقدس قم و حوزه علمیه که مرکز فعالیت‌های سیاسی و مذهبی بر ضد رژیم شاه بود، شروع کرد. او قبل از ورود به حوزه علمیه، با شخصیت حضرت امام خمینی (ره) آشنا شد؛ از این رو، با ورود به قم و حوزه، خود را درگیر مسائل سیاسی کرد. سیداحمد پس از تبعید حضرت امام خمینی (ره) به عنوان طلبه‌ای جوان و پرشور، اعلامیه‌های ایشان را از قم به طلبه‌های سمنان می‌رساند. در قم، همزمان با تحصیل دروس حوزوی، فعالیت‌های سیاسی خود را گسترش و پس از هر بار آزادی، مصمم‌تر از پیش، به فعالیتش ادامه داد.

از سلول‌های ساواک تا سنگر شهادت: سرنوشت یک مهاجر الی‌الله

حجت‌الاسلام نبوی، از سال ۱۳۵۲ در روستا‌های اطراف زادگاه خود برای جوانان، کلاس‌های قرآن و نهج‌البلاغه تشکیل داد و همراه با تدریس، به روشنگری جوانان و افشاگری رژیم پرداخت.

در سال ۱۳۵۲، ساواک به مدرسه فیضیه یورش برد و تعدادی از طلبه‌ها را شهید و عده‌ای را نیز دستگیر کرد؛ اما سیداحمد با تیزهوشی از معرکه گریخت. ساواک که او را خوب می‌شناخت، به تعقیبش پرداخت. از آن پس، او مخفیانه به فعالیت خود ادامه می‌داد. عوامل ساواک بار‌ها با به کار بردن شگرد‌ها و حقه‌های مختلف، برای دستگیری‌اش به خانواده او و اطرافیان او سر می‌زدند؛ اما موفق نمی‌شدند. همسرش در این‌باره می‌گوید: «ماموران ساواک که در تعقیب سید بودند، با بهانه‌های گوناگون به منزل ما می‌آمدند تا بتوانند او را دستگیر کنند؛ اما سید با زیرکی تمام از چنگ‌شان فرار می‌کرد.»

حجت‌الاسلام نبوی، پس از ماه‌ها فعالیت مخفی و فرار از این شهر به آن شهر، در سال ۱۳۵۴ در تهران دستگیر شد و مدت ۳ ماه در «زندان کمیته»، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت. پس از آن سید را به زندان «اوین» منتقل کردند. همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، به همراه دیگر زندانیان سیاسی، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، به رغم وجود آثار شکنجه، با شوری انقلابی، به مبارزه‌اش علیه رژیم ستمشاهی ادامه داد و همدوش با مردم مسلمان و انقلابی، در صحنه‌های مختلف انقلاب حضور یافت و تا پیروزی انقلاب اسلامی، لحظه‌ای از پا ننشست.

مردی که فلسفه‌ی زیستنش «خدمت» بود

حجت‌الاسلام نبوی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام اسلامی، خود را بی هیچ توقعی و بدون شائبه ریا و ریاست، وقف خدمت به انقلاب کرد. هر جا به او نیاز داشتند، مشتاقانه وارد عمل شد.

او، سال ۱۳۶۰ به دعوت سپاه شهرستان «سمنان»، مسؤولیت روابط عمومی‌سپاه این شهر را پذیرفت و مدت ۵ ماه در آن‌جا خدمات ارزنده‌ای را ارائه داد. پس از آن، به پیشنهاد امام جمعه شهرکرد، راهی این شهر شد و مسئولیت سپاه پاسداران شهرکرد را پذیرفت و تحول چشمگیری در سپاه پاسداران این شهر پدید آورد. او در شهرکرد به مسائل فرهنگی سپاه نیز توجه ویژه داشت و فعالیت‌های ارزشمندی را در این زمینه سامان داد. یکی از همکارانش در این‌باره می‌گوید: «سید به مسائل فرهنگی برادران سپاه معتقد بود. در این ارتباط، خودش کلاس قرآن و نهج‌البلاغه برگزار می‌کرد.»

حجت‌الاسلام نبوی در سال ۱۳۶۱ به فرماندهی سپاه پاسداران «قم» منصوب شد و از شهر کرد به قم رفت، و به ساماندهی و سازماندهی تشکیلات سپاه پاسداران قم همت گماشت و با فعالیت‌های شبانه‌روزی و خستگی‌ناپذیر، خود، تحولی عظیم در سپاه قم پدید آورد. یکی از همکارانش در قم، درباره اقدام‌های او می‌گوید: «در قم دایره کار سید خیلی وسیع بود. به همین خاطر، صبح اول وقت به سپاه می‌آمد و آخر شب به منزل می‌رفت.»

و بعد فرهنگی و نظامی سپاه توجه خاص داشت. در کنار این کار‌ها و مسئولیت‌های سنگین، به مشکلات رفاهی پاسداران نیز رسیدگی می‌کرد؛ در حالی‌که خودش در یک خانه محقر و بسیار ساده زندگی می‌کرد، اما در طول اقامتش در سپاه قم، مشکل مسکن تعداد زیادی از برادران پاسدار را حل و آنان را صاحب خانه کرد.

از سلول‌های ساواک تا سنگر شهادت: سرنوشت یک مهاجر الی‌الله

فرمانده سپاهی که الگوی اخلاقمداری بود

حجت‌الاسلام نبوی در سال ۱۳۶۲ به عنوان فرمانده ناحیه سپاه «شهر ری» بر گزیده شد و تحولاتی درخشان و چشمگیر در تشکیلات سپاه و بسیج این ناحیه پدید آورد. سپاه پاسداران شهر ری را از پایگاه به ناحیه تبدیل کرد و برای توسعه سپاه، زمینی را با پیگیری زیاد، از شهرداری تحویل گرفته و ساختمان جدید سپاه شهرری را احداث کرد.

یکی از همکارانش می‌گوید: «ساختمان جدید سپاه شهر ری، به همت و تلاش حاج‌آقا نبوی احداث شد. ایشان برای گرفتن زمین ساختمان، با شهرداری مدت‌ها درگیر بود و سرانجام موفق شد و زمین را گرفت. از جمله کار‌های وی برای سپاه شهر ری، ایجاد خانه‌های مسکونی برای پاسداران بود که توانست بیشتر پرسنل را صاحب خانه کند».

حجت‌الاسلام نبوی در سپاه شهر ری نیز بنا به رویه جاری خود، بعد فرهنگی برادران سپاه را تقویت کرد و کار‌های وسیعی را در این زمینه سازماندهی کرد، و در تقویت بنیه عقیدتی و سیاسی پاسداران، کار‌های ارزشمندی را انجام داد.

سید در عین حال که به تقویت و توسعه سپاه پاسداران همت می‌گمارشت، از تقویت جبهه‌ها از حیث ارسال نیرو و امکانات، غفلت نمی‌ورزید و در این‌باره، تلاش‌های چشمگیری را انجام داد، و هر زمان که فرصتی پیدا می‌کرد، راهی جبهه شد.

او فردی متدین، باتقوا، آگاه به زمان، وارسته از دنیا و وابسته به حق بود. به سپاه و پاسداران، از جان و دل، عشق و ارادت می‌ورزید. او عاشق، مرید و فدایی حضرت امام خمینی (ره) بود و اوامرش را مطاع می‌دانست. به مردم، با مهر و علاقه خدمت می‌کرد و دوستدار آنان بود. مردم زادگاهش نیز به او علاقه داشتند؛ به طوری‌که در زمان رژیم شاه، یک بار ساواک برای دستگیری او به زادگاهش هجوم برد و عده‌ای از مردم را مورد ضرب و شتم قرار داد؛ ولی آنان سید را تحویل ساواک ندادند.

او با خانواده شهدا، با تکریم و احترام برخورد می‌کرد. به محرومان همواره توجه داشت. با مردم زادگاهش، رابطه مهرآمیز و با عطوفتی داشت؛ به طوری‌که شهادتش، چنان تحولی در آنان پدید آورد که در نخستین روز‌های پس از آن ۱۲ نفر از جوانان آن‌جا راهی جبهه شدند، که چند نفر از آنان به فوز شهادت نائل آمدند.

او به حفظ بیت‌المال اهتمام زیاد داشت از تشریفات و تجملات نیز سخت گریزان بود. همواره مسائل، مصالح و منافع مردم را بر منافع خود ترجیح می‌داد و نمونه اعلای ایثار و فداکاری بود. به امام زمان (عج) عشق و ارادت می‌ورزید و به خواندن دعای فرج امام زمان (عج) مداومت داشت. با نهج‌البلاغه و قرآن مانوس بود. به اصل امر به معروف و نهی از منکر عمل می‌کرد. از ریب، ریا و ریاست گریزان بود، ساده زندگی کرد.

به نظم و انضباط اهمیت می‌داد. در عین حال که در کار‌ها جدی و باصلابت می‌نمود، بشاش و گشاده‌رو هم بود.

از سلول‌های ساواک تا سنگر شهادت: سرنوشت یک مهاجر الی‌الله

آرام، با شکوه، تبسم بر لب... الی الرفیق الاعلی

شهید حجت‌الاسلام سیداحمد نبوی، در روز پنج‌شنبه ۲۴/ ۱۱/ ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر هشت» هنگام بازگشت از منطقه، روی اروندرود مورد اصابت ترکش توپ قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت رسید.

دوستش در باره نحوه شهادت او می‌گوید: با حاج آقا نبوی از اروندرود گذشتیم که به فاو برویم. درگیری به شدت ادامه داشت. نتوانستیم جلوتر برویم، مجبور شدیم که بازگردیم. آمدیم کنار اروندرود، چند دقیقه در یک سنگر نشستیم تا آتش دشمن فروکش کند. مقداری از شدت آتش کم شد یک قایق آمد و ما سوار شدیم. یک بسیجی با نشاط قایق را می‌راند؛ یک دوربین هم دستش بود که از ما چند تا عکس هم گرفت.

وسط اروندرود بودیم که صدای مهیبی به گوشم رسید. یک لحظه حس کردم کمرم سوخت. به کمرم دست زدم، دستم گرم شد. ترکش به کمرم خورده بود. چند تا ترکش هم به آن برادر بسیجی اصابت کرده بود و از سرو صورتش خون می‌ریخت. درد در تمام وجودم می‌پیچید. به حاج‌آقا نبوی نگاه کردم. آرام گوشه قایق نشسته بود. فکر نمی‌کردم که ترکش خورده باشد. از حالش جویا شدم، با اشاره چشم گفت که طوری نیست.

بسیجی با هر سختی که بود، قایق را به کنار اروندرود هدایت کرد. یکی از برادران رسید و ما را به اورژانس صحرایی منتقل کرد. تازه فهمیدم که حاج آقا هم زخمی شده؛ فکر می‌کردم باید خیلی سطحی باشد. اورژانس کنار اروند بود. ترکش را از کمرم درآوردند. داشتم به اهواز منتقل می‌شدم که یک لحظه چشمم به حاج آقا نبوی افتاد که روی تخت افتاده بود. دو، سه تا دکتر داشتند روی قلبش کار می‌کردند. یک لحظه دست از کار کشیدند و صلوات فرستادند. نزدیک بود قلبم بایستد. حاجی آرام، اما با شکوه روی تخت خوابیده بود و تبسم همیشگی روی لبش بود.

از سلول‌های ساواک تا سنگر شهادت: سرنوشت یک مهاجر الی‌الله

منبع: حیات

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار