به گزارش خبرنگار دفاعپرس از قزوین، «رفیعی مجد» یکم اسفند ۱۳۴۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسن، بنگاهدار املاک بود و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. تعمیرکار موتورسیکلت بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و سرانجام پنجم اسفند ۱۳۶۴ در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به پیشانی و موج انفجار شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
وصیتنامه شهید «علی اکبر رفیعی مجد»
در اول باید بگویم که من به خواست خودم به جبهه آمدم و اگر به خاطر دفاع از اسلام و تابعیت از دستور امام نبود، هیچ کس و هیچ احدی نمیتوانست به زور مرا به جبهه بکشاند. من از شما ملت قهرمان ایران و از خانواده خودم می خواهم که دور و اطراف امام را خالی نکنید که اگر این نور تابان نبود ما هنوز هم در جهل و نادانی بسر می بردیم.
ملت عزیز و قهرمان ایران! همه می دانید که شهادت یک عبادت خالصانه است و نصیب هر کس نمی شود و من از خدا میخواهم شاید نصیب ما بشود.
خداوندا! اگر من کُشته شوم، آیا شهید به حساب خواهم آمد؟ خدایا! من می دانم کُشته شدن من، شهید شدن نیست؛ ولی به درگاه تو آمدهام تا توبه کنم و می دانم که تو توبهپذیر هستی. خدایا! از تو میخواهم به من توفیق عنایت کنی که بتوانم ادامهدهنده راه شهدا باشم. خدایا! از تو میخواهم به من توفیق دهی تا خون خود را در جهت آبیاری درخت پُر شکوه اسلام بر زمین و به پای این درخت بریزم. خدایا! از تو میخواهم به من توفیق عنایت کنی تا شاید بتوانم در سنگر جهاد کُشته شوم و در بستر نمیرم.
پدر عزیزم! با تو سخن می گویم. اگر من سعادت شهادت خالصانه را داشته باشم و اگر خداوند لیاقت شهادت را نصیب من کرد، شما هیچ غمگین و ناراحت از خبر شهادت من مَشو. مثل همیشه -که باتقوا و پرهیزگار بودی و هستی- این بار هم در برابر این آزمایش الهی استوار و از این امتحان خدایی خوشحال باش.
مادر عزیزم! اگر من لیاقت شهادت خالصانه را داشتم، هیچ ناراحت و افسرده نشو و مثل یک مؤمن واقعی با این آزمایش الهی برخورد کن و انشاءالله که در این امتحان الهی سرافراز و موفق باشی. پدر و مادر عزیزم! مرا ببخشید که به شما اشتباه گفتم برای کارهای فنی به جبهه میروم؛ ولی من از آغاز در کارهای رزمی شرکت کردم! به خاطر اینکه خود را مسئول می دیدم و از کاری که از عهدهام برمیآمد و آن را موظف میدانستم، انجامش دادم و باید مرا ببخشید که در طول زندگیام همیشه مزاحم شما و باعث رنجش شما بودم و مرا باید عفو کنید و ببخشید که در این دنیا نتوانستم برای شما کاری کنم. اما انشاءالله در آن دنیا طبق روایتی که نقل شده است (شهدا میتوانند چهل نفر را شفاعت کنند)، اولین کسانی را که شفاعت خواهم کرد، شما پدر و مادر عزیزم هستید که شاید توانسته باشم گوشهای از زحمات شما را که برایم کشیدید جبران کنم و ندای مرا به گوش امام برسانید که اماما! مردم این کشور اهل کوفه نیستند و با خون خود به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» شما پاسخ لبیک «یا خمینی» میدهند.
و همسرم! باید مرا ببخشی که در اول زندگانی خود این دنیای فانی را وداع گفتم و به دنیای باقی و ابدی رفتم و اگر من سعادت شهادت خالصانه را داشتم، در آن دنیا شفاعت شما را خواهم کرد.
مادر جان و پدر جان و خواهرانم و همسرم! در سوگ من عزاداری نکنید و به تمامی دوستان و آشنایان هم این را بگویید که گریه نکنند؛ زیرا شهادت سعادت است و نصیب هر کس نمیشود و بدانید که من به راه خدا، جهاد کردم و راه پیامبران را که همانا بسوی سعادت و کمال است طی کردم.
و مادر! هیچ موقع به یاد من گریه نکن و مثل زینب (س) دلزنده باش. مادر جان! یادتان است آن روز که می خواستم بروم جبهه گفتی برو شیرم را حلالت میکنم؛ پس از شما عاجزانه می خواهم که حرف خودتان را به صحنه آورید و به تمام آشنایان بگویید راه مرا دنبال کنند تا حکومت عدل اسلامی در سراسر گیتی به وجود بیاید که همانا آن زمان، ظهور حضرت صاحب زمان(عج) است و نماز جمعه و دعای کمیل یادتان نرود و در ضمن به برادر کوچکم وقتی که بزرگ شد بگویید اسلحه مرا بر زمین نگذارد.
انتهای پیام/