حتی اگر زنم در بیابان بماند، او را سوار ماشین نظامی نمی‌کنم!

همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی تعریف می‌کند: «در دوکوهه بودیم که فهمیدم موبایلم را در حسینیه جا گذاشتم. به ناچار با پای پیاده در بیابان راه افتادم سمت حسینیه که حمید در حالی که سوار ماشین بود، به من نزدیک شد. اما مرا سوار نکرد و رفت.»
کد خبر: ۶۵۴۰۹۱
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۰ - 29February 2024

حتی اگر زنم در بیابان بماند، او را سوار ماشین نظامی نمی‌کنم!به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، فرزانه سیاهکالی مرادی همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی، از یکی از سفر‌های راهیان نور خود و همسرش این طور تعریف می‌کند: «به دوکوهه و حسینیه تخریب رفته بودم و بعد از مراسم روایتگری و مداحی با دیگران سوار ماشین‌ها شدیم و برگشتیم. حمید هم در حال کمک به خادمین بود. 

هنوز به محل استراحتم نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم. به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم؛ ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند. می‌دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می‌شوند. 

چاره‌ای نبود. برای همین با پای پیاده سمت حسینیه تخریب راه افتادم. هنوز صد متری از دوکوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسینیه تخریب می‌رود. ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم شاید من را تا آن جا برساند. 

ماشین که ایستاد، دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند. با تعجب پرسید: «خانوم! تنهایی کجا داری می‌ری توی این گرما وسط این بیابون؟»

ما وقع را برایش توضیح دادم. حمید گفت: «الآن که کار عجله‌ای دارم باید سریع برم. کار تو هم که شخصیه؛ نمی‌شه با ماشین نظامی بری.» 

این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت. اخلاقش را می‌دانستم. سرش هم می‌رفت از بیت‌المال برای کار شخصی استفاده نمی‌کرد.

مجدد با پای پیاده راه افتادم. آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم می‌زد. تا نزدیکی‌های حسینیه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من می‌آید. حدس زدم حتماً از بچه‌های انتظامات است و برایش سؤال شده که چرا من تنهایی سمت حسینیه تخریب آمدم.

نزدیک‌تر شد که فهمیدم حمید است. با دیدنش کلی انرژی گرفتم، به من که رسید گفت: «کارامو انجام دادم. ماشین رو دادم سرباز ببره. خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی.»

موقع برگشت خیلی خسته شده بودم؛ دو کیلومتر رفت دو کیلومتر برگشت. به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه، گل‌های زرد کوچکی اطراف جاده حسینیه تخریب درآمده بود. حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند، از گل‌های کنار جاده برایم می‌چید. به حدی محبت کرد که خستگی چهار کیلومتر پیاده‌روی فراموشم شد.»

کتاب «یادت باشد» به قلم محمدرسول ملاحسنی

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها