به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، عملیات موفقیتآمیز والفجر ۱۰ و تصرف برخی از مناطق کردستان عراق از جمله شهر حلبچه و روستاهای اطراف آن باعث خوشحالی مردم کردنشین این مناطق شد. همین امر موجب شد تا ۲۳ اسفند ۱۳۶۶ و پس از مستقر شدن نیروهای نظامی ایران در آن منطقه، صدام تصمیم بگیرد، در پاسخ به این شکست، اقدامی خصمانه و تلافیجویانه در برابر مردم منطقه انجام دهد. او در واقع فجیعترین و بیرحمانهترین گزینه یعنی بمباران شیمیایی را انتخاب کرد.
۲۵ اسفند دولت بعث عراق با دستور مستقیم صدام اقدام به بمباران شیمیایی مردم خود در منطقه حلبچه کرد. صدام به پسرعمو و معاون خود، علی حسنالمجید معروف به علی شیمیایی، دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد. براساس بررسیهای سازمان ملل متحد که بعدها در قالب یک گزارش منتشر شد، در این حمله، از گاز خردل و چند ماده شیمیایی عامل اعصاب نامعلوم، استفاده شده بود.
در پی این اقدام فجیع بسیاری از مردم شهر از کودک و زن تا مردان و کهنسالان به شهادت رسیدند. تصاویر به جای مانده از این حمله شیمیایی یکی از دردناکترین صحنههای جنگ تحمیلی است.
سردار «بهرام نوروزی» از فرماندهان پیشکسوت انتظامی و نیز کمیته انقلاب اسلامی که سالهای جوانی خود را در دفاع مقدس سپری کرده و سابقه حضور طولانی مدت در جبههها را دارد روایتی از بمباران حلبچه دارد که در ادامه میخوانید.
اسفند ماه را پشت سر میگذاشتیم که محمد مقدم فرمانده تیپ ظفر قرارگاه رمضان گفت آماده میشوند در حلبچه و منطقه سلیمانیه عراق عملیات کنند. وقتی گفت به نیرو احتیاج دارند، گردان بانه را با تعدادی از نیروهای گردان سنندج در اختیار آنها گذاشتم.
گردان کمیته با گذشتن از ارتفاعات نوسود باید خودش را به حلبچه میرساند. فرمانده گردان میگفت مهماتشان را با الاغ و قاطر به روی ارتفاعات میبرند تا شب حمله به مشکل برخورد نکنند. عملیات بیست و پنج اسفند شروع شد با چند نفر جلو رفتیم تا به بچهها سر بزنیم به طرف نوسود میرفتیم که هواپیماهای عراقی آمدند و بمبهایشان را روی حلبچه و اطراف آن ریختند.
به یکباره انفجارها به رنگهای سبز و زرد و قرمز درآمدند. حدس زدم شیمیایی زدند. ماسکهایمان را زدیم و وارد حلبچه شدیم. ناگهان دیدیم مردم و گاو و گوسفندهایشان جلوی خانهها و توی کوچهها افتاده و مرده اند. نیروهایمان وارد حلبچه شده، زخمیها و جنازهها را به عقب میبردند بچههای یگان «شین.میم ر» هم آمده بودند و منطقه را از آلودگی پاک میکردند.
با فرمانده گردان تماس گرفتیم گفتند از حلبچه جلوتر رفته اند. چند زن و مرد را که حال و روز خوشی نداشتند، پشت تویوتا سوار کردیم و راه برگشت را در پیش گرفتیم در ورودی حلبچه به چشمه آبی رسیدیم یک کامیون عراقی کنار چشمه بود. چند نفرشان موقع سوار شدن به کامیون مثل چوب خشک افتاده و مرده بودند.
زیاد جلو نرفته بودیم که دیدیم زن و مرد و بچه پای پیاده از شیار کوهها و ارتفاعات سرازیر شدند و افتان و خیزان به طرف پاوه میروند. وضعیت آن قدر برایمان وحشتناک و عجیب بود که بی سر و صدا زیر ماسک گریه میکردیم. زخمیها را در پاوه پیاده کردیم همزمان با ما یک مینی بوس از مردم حلبچه از راه رسید وقتی در مینی بوس را باز کردند، مردم از شدت ضعف و سرفه نتوانستند پیاده شوند و همه روی همدیگر افتادند.
فردای آن روز دوباره به طرف حلبچه رفتیم. گاو و گوسفندهای مردم رها بودند و چند رزمنده آنها را جمع میکردند. به نزدیک چشمه نرسیده بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند و یک بار دیگر با بمبهای شیمیایی منطقه را بمباران کردند. چند روزی به مردم کمک کرده بودیم که با پایان عملیات گردان کمیته از منطقه عملیاتی برگشت و به بانه و خط پدافندی اش رفت.
انتهای پیام/ 141