به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، جزایر مجنون، مهدی باکری، محمد ابراهیم همت، هورالهویزه و ... کلیدواژههایی هستند که عملیاتی بزرگ را در اواخر سال ۱۳۶۲ یادآوری میکند، عملیاتی که منجر به شهادت چند تن از فرماندهان نامآور دفاع مقدس شد و نام «خیبر» را حماسهساز کرد.
منطقه عملیاتی خیبر از لحاظ موقعیت جغرافیایی در شمال بصره واقعشده و جزایر شمالی و جنوبی مجنون، مهمترین نقاط هور هستند که از لحاظ اقتصادی و نظامی بسیار حائز اهمیت بودند. آزادی جزایر و دسترسی به بصره مهمترین اهداف عملیت خیبر بود که در سومین روز اسفند سال ۱۳۶۲ با رمز «یا رسول الله» آغاز شد.
عملیات خیبر که به آزادسازی منطقهای به وسعت هزار کیلومتر مربع در هور، ۱۴۰ کیلومتر مربع در جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع در طلائیه انجامید، موجب افزایش عزم بینالمللی برای کنترل ایران و جلوگیری از شکست عراق شد. عملیات خیبر تاثیر بسزایی در روند جنگ داشت. از نظر نظامی، ورود قوای ایران به خاک عراق یک تحول جدید به حساب میآمد، زیرا جزایر مجنون یکی از مناطق استراتژیک به شمار میرفت.
با این وجود در طول ۲۰ روز انجام عملیات بیش از ۳۰ هزار نفر از نیروهای ایرانی شهید و مجروح شدند. از نیروهای سپاه پاسداران و بسیج در این عملیات حدود هزار و ۸۰۰ نفر شهید، حدود پنج هزار نفر مفقود و بیش از ۱۵ هزار نفر مجروح شدند. لحظات سخت و پر تلاطم آتش باران دشمن در عملیات خیبر را رزمندگان به خوبی به یاد دارند. مثل خاطره جعفر طهماسبی رزمنده لشکر ۱۰ سیدالشهدا که ماجرایی از شرایط سخت عملیات را روایت کرده است.
یک چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظهای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا آمد و نفس زنان به ما رسید و گفت من از بچههای اطلاعات عملیات تیپ سیدالشهدا (ع) هستم. برادرها تو رو خدا بچههای گردان حضرت علی اکبر (ع) در محاصره تانکها هستند و مهماتشان تمام شده به آنها آرپی جی برسانید.
من و عباس و چند نفر دیگر از بچههای گروهان بلند شدیم. چند متر جلوتر رفتیم و دیدیم داخل گونیها گلولههای آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی ۵ تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم. هنوز هر وقت یادم میافتد که ما در تیررس اقلا ۴۰ تانک، مهمات جلو میبردیم مو به تنم راست میشود. هر چه به پیشانی درگیری نزدیکتر میشدیم حرکت به سمت جلو سختتر میشد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلولههای آرپی جی اصابت کند و در دستمان منفجر شود.
بالگردهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رگبار مسلسل هاشان ما را زمین گیر میکرد.
برای در امان ماندن از آتش بالگردها مجبور شدیم در یک سنگر جانپناه بگیریم. چند لحظه گذشت که بلدچی گفت برادرها بالگردها رفتند یا علی. از سنگر بیرون آمدیم و حرکت کردیم. از دور چند خانه گلی پیدا بود که به آن دهکده میگفتند. بچههای تیپ سیدالشهدا (ع) که در آن خط بودند میگفتند که ما شبها حمله میکنیم این مواضع را از دشمن میگیریم و صبح که هوا روشن میشود دشمن پاتک میکند و از ما میگیرد.
در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی روی زمین افتاده بودند که سطح جاده را پوشانده بودند و تعداد زیادی از آنان هم از گروهان قبل از ما بودند و از پیکرهای پاره پاره شان معلوم بود در دل تانکها رفتند. آنجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال میرفت غیب بشویم. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و ما را با خودش ببرد. با هر جان کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم، اما کسی جرات نمیکرد برود بالا و پشت خاکریز قرار بگیرد. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیراندازیش متوقف شود.
از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر ۵۷ که روی تانک سوار بود و به احتمال ۱۰۰ درصد با رادار کار میکرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو میبلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم میشد و گاهی هم بالگردها بالا میآمدند و پشت خاکریز را میزدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهیدهایی که لباسهای نویی به تن داشتند و معلوم بود بچههای تیپ حضرت عبدالعظیم هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانکها را پس زدند.
سینه به خاکهای کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین را نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک او را به این روز انداخته، اما جملهای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و آنهایی که از ترس جان دراز کشیده بودیم مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود: کربلا رفتن بس ماجرا دارد.
انتهای پیام/ ۱۴۱