شهید حجت‌الاسلام «مصطفی ردانی‌پور»

شهید ردانی‌پورفرمانده لشکر امام حسین (ع) بود که پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران طی عملیات والفجر ۲ بر اثر اصابت تیر به پشت جمجمه‌اش به شهادت رسید و پیکر پاکش بر خاک پاک جبهه‌ها باقی ماند و هرگز برنگشت.
کد خبر: ۶۵۶۷۷۳
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۱:۱۷ - 16March 2024
شهید حجت‌الاسلام «مصطفی ردانی‌پور»
نام و نام خانوادگی: مصطفی ردانی‌پور
محل تولد: اصفهان
تاریخ تولد: اول فروردین ۱۳۳۷
درجه: سرلشکر
یگان: لشکر امام حسین (ع)
مسئولیت: فرمانده
تاریخ شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
سن: ۲۵ سال
محل شهادت: حاج عمران
مزار شهید: گلزار شهدای اصفهان (مفقودالاثر)

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: شهید حجت‌الاسلام والمسلمین «مصطفی ردانی‌پور» اول فروردین ۱۳۳۷، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش «محمدباقر» از راه کارگری و مادرش از طریق قالی بافی مخارج زندگی را تأمین کرده و زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. با وجود وضعیت مالی نه چندان خوب، اما به خاطر عشق و علاقه وافر به ائمّه اطهار و حضرت زهرا (علیهم السلام) همیشه جلسات روضه خوانی ماهانه در منزلشان برگزار می‌شد. شاید مهم‌ترین خصوصیات خانواده او را بتوان رزق حلال و محبت اهل بیت (ع) به خصوص حضرت زهرا (س) نامید.

سخت‌کوشی و تلاش، با زندگی مصطفی عجین شده بود، به طوری که در شش سالگی به مغازه کفاشی رفت و در ایام تحصیل نیز نیمی از روز را به کار مشغول بود. هنگامی‌که برای تحصیل به هنرستان رفت، نتوانست جوّ طاغوتی و فاسد آن زمان را تحمل نماید، در نتیجه با مشورت یکی از علما به کسب علوم دینی پرداخت. مصطفی سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد و پس از آن برای بهره‌مندی از محضر فضلا و بزرگان راهی قم شد و حدود شش سال در مدرسه حقانی به تحصیل خود ادامه داد.

همزمان با رشد قیام مردم، با تمام وجود در جهت ارشاد آنان وارد عمل شد و با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی حرکت خروشان مردم آن خطه تلاش بسیار کرد.

فعالیت‌های قبل از جنگ

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیت‌های همه جانبه‌ی خود را آغاز کرد. او با بهره‌گیری از ارتباط با حوزه علمیه قم در جهت ارایه‌ی خدمات فرهنگی به آن منطقه‌ی محروم، حداکثر تلاش خود را به کار بست و در مدت مسئولیت یک ساله‌اش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج، به سهم خود، اقدامات مؤثری را به انجام رساند. درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت می‌ورزیدند از جمله کار‌های اساسی بود که نقش تعیین کننده‌ای در سرنوشت آینده‌ی این مردم مستضعف به جا گذاشت.

این شهید بزرگوار که با درک شرایط حساس انقلاب اسلامی، دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاری مسئولیت به یکی از برادران، به دامان حوزه‌ی علمیه بازگشت تا بر بنیه‌ی علمی خود بیفزاید.

اما با وجود اینکه در دروس حوزوی به پیشرفت‌های چشمگیری نایل آمده بود، هنوز چند ماهی نگذشته بود که خود را مجبور دید به منظور مقابله با جریانات منحرف و آگاهی‌بخشی به مردم و بازگرداندن امنیت و ثبات کردستان، به سوی این خطه بشتابد. این طلبه فاضل در پی سوال از وظیفه خویش در ملاقاتی با حضرت امام (ره) با این جمله روبرو شده بود: «شما باید به کردستان بروید و کار کنید». یک سال تمام به همراه نیرو‌های جان بر کف و رزمنده گاهی بلندگو به دست و گاهی اسلحه به دست در راه حق جنگید.

حضور در جنگ تحمیلی

با شروع جنگ تحمیلی، شهید ردانی پور به همراه عده‌ای از همرزمان خود از کردستان وارد جنوب شد و با نیرو‌های اعزامی از اصفهان (سپاه منطقه ۲) که در نزدیکی آبادان جبهه دارخوین مستقر بودند شروع به فعالیت کرد. ایشان مدت‌ها با رزمندگان اسلام در خطی که به خط شیر معروف بود علیه دشمن بعثی به مبارزه پرداخت و از مهمترین علل شش ماه مقاومت مستمر نیرو‌ها در این خط وجود این روحانی عزیز و دلسوز بود که به آن‌ها روحیه می‌داد، سخنرانی می‌کرد و یا مراسم دعا برگزار می‌کرد.

وی با تجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا می‌کرد و در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید.

حضورش در عملیات‌های والفجر ۱، والفجر ۲، محرم و ... تأثیر به سزایی در روحیه مقاومت و ایستادگی رزمندگان داشت. همزمان با تشکیل تیپ امام حسین علیه‌السلام، به جانشینی فرماندهی آن انتخاب شد. وی قبل از آن نیز فرماندهی سپاه یاسوج، نمایندگی امام در سپاه کردستان، جانشین فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام فرماندهی قرارگاه فتح سپاه، فرمانده لشکر امام زمان عجل الله تعالی فرجه‌الشریف را بر عهده گرفته بود.

شهادت

شهید ردانی پور ۲۵ ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران در حالی که فرماندهی لشکر امام حسین علیه‌السلام را به عهده داشت طی عملیات والفجر ۲ بر اثر اصابت تیر به پشت جمجمه‌اش به شهادت رسید. پیکر پاکش بر خاک پاک جبهه‌ها باقی ماند و هرگز برنگشت.


وصیت‌نامه شهید

بخش‌هایی از وصیتنامه سردار شهید حجه الاسلام مصطفی ردانی پور که در تاریخ دهم مرداد ماه ۱۳۶۲ قبل از مرحله دوم عملیات والفجر دو به رشته تحریر در آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم؛ «اَشهَدُ اَن لااِلله اِلا الله وَاَشهَد اَنَ مُحَمَداً رَسول الله وَ اَنَ علیاً ولیُ الله وَاولادِه اَلمَعصومین حجَج الله صَلَواتُ الله عَلیهِمُ اَجمَعین».

برداشتم از زندگی: آنچه خوانده ام و لمس کرده ام خلاصه اش این است که تنها راه سعادت رسیدن به کمال، بندگی خداست و بندگی او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهیش می‌باشد. همه دستورات اسلام در این دو جمله خلاصه می‌گردد: فرمان برداری از خدا و نافرمانی از شیطان برای انسان شدن. این برنامه اسلام است، با غیر اسلام کاری ندارم که انسان را با انسان کار است نه با حیوان که هرآنکه مسلمان و تسلیم خدا بود انسان است و بقیه فقط از انسانیت حیوانیتش را دارند.

شهید حجت‌الاسلام «مصطفی ردانی‌پور»
سنگ مزار یادبود شهید

سفارشم: مردم به یاد خدا و روز جزا باشید، پیرو ائمه اطهار باشید که «واللازم لکم لاحق و المارق عنکم زاهق». مردم امام زمان «عج» را فراموش نکنید، مردم دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند. از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است او را تنها نگذارید که نماینده حجه ابن الحسن «عج» است، از وجودش بهره گیرید که عصاره اسلام است.

آرزویم: پیاده شدن احکام اسلام و بیداری مسلمین و گسترش حکومت اسلامی و سرنگونی مستکبرین، فرج حضرت مهدی «عج»، زیارت آن حضرت و شهادت در رکابش.

امیدم: عفو و بخشش خدای متعال و شفاعت پیامبر «ص» و ائمه هدی علیهم السلام و شهدای راه حق و همنشینی با بندگان مخلص خدا و رضوان الله.

وصیتم: مادرم حلالم کن، شما خیلی در زندگی زجر کشیده اید رنج‌ها و سختی‌ها متحمل گشته اید برای ما هم پدر بوده اید و هم مادر، انشاءَالله خدا شما را از کنیزان حضرت زهرا «س» قرار دهد. از خدا بخواهید دومین قربانی در راه خودش را از شما قبول فرماید و در این راه صبر کنید «اِنَ الله مَعَ صابِرین». برادران و خواهرانم به یاد خدا باشید و زندگی خودتان را با اسلام وفق دهید، از اسلام پیروی کنید و فرزندانتان را برای خدمت به جامعه اسلامی و سربازی امام عصر «عج» تربیت کنید. برادرم علی جان با علی «ع» باشید و هادی خانواده و اقوام و دوستان، راهت را که همان نوکری امام حسین «ع» است ادامه بده و مرا از دعا و طلب مغفرت فراموش مکن. دوستان مرا حلال کنید و هر وقت به یادم افتادید برایم طلب مغفرت نمایید، هر گاه سر قبرم آمدید تلاوت قرآن و دعا و زیارت و روضه را فراموش نکنید که نیازم زیاد است و دستم کوتاه ....


پاسدار واقعی کیست؟

حجت‌الاسلام والمسلمین شهید «مصطفی ردانی‌پور» در سخنرانی که در قرارگاه فتح طی عملیات رمضان در روز سوم شهریور سال ۱۳۶۱ داشته است بر مبارزه با رژیم صهیونیستی تأکید داشته و مسئولیت اصلی را بر دوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گذاشته است. شهید ردانی‌پور در ادامه سخنرانی خود به ویژگی یک پاسدار واقعی می‌پردازد.

در این صوت می‌شنویم:

«امروز اگر ما سراغ اسرائیل نرویم و کشور‌های اسلامی را از چنگال این طاغوت‌ها نجات ندهیم، اسرائیل می‌آید و کشور ما را می‌گیرد، اگر ما در مرز‌های اسرائیل نرویم و با اسرائیل نجنگیم در آینده نزدیک اسرائیل با ما هم‌مرز خواهد شد و داخل خاک خودمان با ما خواهد جنگید. این چیزی است که همه می‌دانند و امام هم فرمودند و در این رابطه سپاه بیش از همه مسئول است. پاسداری که در سپاه می‌آید باید از همه‌چیزش بگذرد و از زمانی که در سپاه آمد باید بجنگد تا وقتی‌که جان از بدنش بیرون برود. اگر کسی در سپاه آمد و بعد از مدتی فکر خانه و زندگی و زن به سرش زد و از هدف خود باز ماند، این پاسدار نیست.»


همیشه عمامه‌اش بر سرش باشد

هر طلبه‌ای که به خط می‌آمد، چندساعتی با او خلوت می‌کرد و به او درس شهادت و زندگی می‌داد، سه اصل را برای طلبه لازم می‌دانست؛ اول مطالعه، دوم در دسته خط‌شکن باشد و سوم همیشه عمامه‌اش بر سرش باشد؛ یک روز که برای سرکشی به خط رفته بود طلبه جوانی به او گفت: بچه‌ها نق می‌زنند که سفیدی عمامه استتار ستون را به هم می‌زند، جواب داد: یک گونی بکِش روی عمامه‌ات، اما وقتی به دشمن رسیدی آن را بردار، عراقی‌ها عمامه تو را که ببینند فرار می‌کنند.

اوج رشادتش در عملیات چذابه بود که همه درمانده شده بودند، دفاع سخت شده بود و دشمن هجوم سنگینی را به نیرو‌های خودی در تنگه چذابه وارد کرده بود و با قدرت بر منطقه مسلط شده و می‌خواست بستان را بگیرد؛ ردانی‌پور با تکیه بر ایمان و شجاعت تمام و نصب‌العین قرار دادن فرمان امام که فرمودند: «بستان به هر صورت ممکن باید حفظ شود»، مقتدرانه ایستاد و با دو گردان تپه‌های منطقه را باز پس گرفت.

با اصرار مادر و درخواست خود با یکی از سادات ازدواج می‌کند، خانمش همسر شهید بود و برای امام رضا (ع) دعوت‌­نامه برد و داخل ضریح انداخت، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا (س) می‌نویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) می‌اندازد.

ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟

شبی حضرت زهرا (س) را در خواب می‌بیند که به عروسی‌اش آمده است، شهید ردانی‌پور به ایشان می‌گوید: خانم؟! قصد مزاحمت نداشتم و فقط می‌خواستم احترام کنم، حضرت زهرا (س) پاسخ می‌دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»

مصطفی دیگر تا صبح نخوابید و نماز می‌خواند، دعا و گریه می‌کرد و می‌گفت من شهید می‌شوم، دوستش گفته بود «این همه گریه و زاری می‌کنی، می­گی می‌خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه؟» جواب داد: «خانمم سیده می‌خوام اون دنیا به حضرت زهرا (س) محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کنه!»

سالگرد ازدواج حضرت محمد (ص) و خدیجه کبری ازدواج کرد و گفت: عروسی واقعی من آن وقتی است که در خون خود بغلطم، در شب عروسی میکروفن را به دست گرفت و گفت: «فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیده‌ام، این وظیفه من بود و حضور در جبهه هم وظیفه دیگه منه.»

تازه سه روز از عروسی‌اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادرش و سرش را انداخت پایین و گفت: دلم می‌خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بی‌صدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران در تاریخ ۱۳۶۰.۰۵.۱۵ ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید.

شهید ردانی­‌پور می‌گفت: اگر شهید شدم جنازه‌ام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم می‌خواهد وقتی پدر و مادر‌ها می‌آیند زیارت بچه‌هایشان پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد؛ ولی پیکر پاکش هیچ‌گاه پیدا نشد و برای او سنگ یادبودی در گلستان شهدای اصفهان، قطعه کربلای ۵، در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی گذاشته شده است.

خاطره‌ای از زبان شهید

موقعی که مجروح بودم پولی نداشتم که به جبهه برگردم، در بیمارستان متوسل به آقا امام زمان (عج) شدم، چیزی نگذشت فردای آن روز سیّد بزرگواری برای عیادت مجروحین وارد بیمارستان شد و با همه احوال­پرسی کرد و در آخر به من مفاتیحی داد و فرمود تو را تا اهواز می‌رسانم، آن را که باز کردم مقداری پول لای آن بود که وقتی به اهواز رسیدم چیزی از آن نمانده بود.

یک روز کنار آیت‌الله بهجت نشسته بود و بچه‌ها را معرفی می‌کرد و می‌گفت: رزمنده‌ها باب فتح‌الفتوح را گشودند، ما سرباز‌های امام، صدام و صدامیان را نابود می‌کنیم؛ آقای بهجت فرمودند: «مصطفی! هر کدوم ما یه صدامیم، یه وقت غرور نگیردمون.»

سردار رحیم صفوی درباره او می‌گوید: «این شهید بزرگوار و روحانی، دلسوخته اسلام و عاشق امام حسین (ع)، عارفی مجاهد و از مصادیق بارز فرمایش مولا علی (ع) به شمار می‌آمد، او نمونه یک فرمانده لشکر اسلام به معنی واقعی بود.»

سردار غلامعلی رشید او را این‌گونه توصیف می‌کند: «درست است که او یکی از فرماندهان لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، اما ایشان علاوه بر نقش نظامی‌اش در لشگر امام حسین (ع) در نقش رهبری مجموعه یگان خود نیز عمل می‌کرد.

نصایح و راهنمایی‌های او برای یکایک فرماندهان از پایین‌ترین تا بالاترین رده مؤثر و کارساز بود، او واقعاً شخصیتی نظامی، عقیدتی و سیاسی داشت و در هر سه بعد در حد اعلی رشد کرده بود؛ آنچه می‌گفت عمل می‌کرد، این شهید عزیز یکی از ستون‌های اصلی لشکر بود که در انسجام، وحدت و یکپارچگی آن نقش مهمی را ایفا می‌کرد.»

سیره و اخلاق شهید ردانی‌پور

مصطفی عارفی شجاع و سلحشور بود و به اهل‌بیت عصمت و طهارت به ویژه حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) ارادت بسیار داشت، عشق و محبت به خداوند و لقای او وجود او را فراگرفته بود، وی در جریان‌شناسی گروه‌های منحرف بصیرت کامل داشت و هنگامی که احساس کرد اختلافات سیاسی شهر‌ها به جبهه آمده، پیشنهاد داد که فرماندهان چند هفته یک بار به قم نزد علمای اخلاق بروند و در درس اخلاق آیت‌الله بهاءالدینی، آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله بهجت شرکت کنند؛ شهید خرازی نیز با پیشنهاد وی موافقت کرد و فرماندهان لشکر از اهواز با قطار به قم می‌آمدند و پس از شرکت در درس اخلاق و زیارت حضرت معصومه (س) مجدداً به اهواز بازمی‌گشتند.

ردانی‌پور در کادرسازی استاد بود و در حمله چذابه می‌گفت: «اگه از چذابه سالم برگردم معلومه لیاقت ندارم، همچنین عاشق شهادت بود و ضجه می‌زد و با گریه طلب شهادت می‌کرد، به برکت تربیت دینی و حوزوی و وجود امام خمینی نورانی شده بود، ولی نوری که در وجود او تابیده بود، چیز دیگری بود و با پای برهنه بر خاک‌های محمدیه و عین خوش حرکت می‌کرد و آقا را صدا می‌زد.»

با چه حال و هوایی دعای کمیل می‌خواند، پای دعای کمیلش بچه‌ها ضجه می‌زدند، بلند می‌شد پای برهنه راه می‌افتاد در بیابان‌ها؛ روی رمل‌ها می‌دوید و مدام یابن‌الحسن یابن‌الحسن تکرار می‌کرد، بچه‌ها هم به دنبالش بودند؛ بی‌هوش می‌شد و دوباره که به هوش می‌آمد می‌دوید و ضجه می‌زد و صبح که می‌شد دعای ندبه را با بچه‌ها زمزمه می‌کرد.

مصطفی یقیناً در خودسازی کارکشته بود و مورد عنایت نیز قرار داشت، پست و مقام برای او ارزشی نداشت، یا فرمانده و یا تک‌تیرانداز بود و تنها در اجرای وظیفه و مجاهدت برای اسلام و حفظ انقلاب اسلامی سر از پا نمی‌شناخت، زهد و بندگی وی چنان بود که در هوای گرم تابستان خوزستان روزه می‌گرفت.


 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار