به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، چهل سال از شهید مهدی باکری گذشت و ما هنوز چله نشینان فراق یار ماندهایم. آن یار که در خرابات خون و جنون، سر و دستار و جامه و جان به نثار افشاند و دجله هنوز سرخ و سرمست، دست افشان و دامن کشان، بیتاب بویش مانده و انگار شب و روز میموید و میخواند:
«ای ماه بلند... از کتان خویش
خیس از خون هزارها خورشید
احوال ستارهای نپرسیدی...»
بلندای قامت او نه چنان است که بتوان در وصف و سخن آورد. بسیار گفتند و باز همچنان ناشناخته و غریب مانده است. به غریبی پیکرش که هنوز بینشان است و با دجله و هور، با نیزارها، با شط شفق و با سرخی فلق، هماواز است و همراز.
این فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، از شمار آن مردان است که رهبر معظم انقلاب، ظهور آنان را مصداقی از فتحالفتوح تربیت معنوی مکتب امام (ره) شمرد و سردار سروقامتی دیگر از همین تبار، «شهید حاج قاسم سلیمانی» در وصفش گفت: «اگر مهدی باکری ظهور نمیکرد، هرگز جنگ ما قداست نمییافت و مهدی، تمام قامت، بهترین عَلم و معرف جنگ شد و قدسیت را به این جنگ بخشید. مهدی باکری نماد تربیت اهل بیت (ع) بود...»
فراری ساواک شاه، شهردار انقلاب
سال ۱۳۳۳ شمسی در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را که بانویی باایمان بود از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند. از همان سالهای کودکی بارقههایی از منش اخلاقی و انسانی در رفتارش بروز یافت. از جمله نقل کردهاند: روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی که گونهها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی میکند که در جانش رسوخ کرده است.
پدرش همان شب تصمیم میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب که از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اتاق میافکند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، میگوید: «چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغلدستی من در کنارم از سرما بلرزد؟». در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست ساواک) وارد جریانات سیاسی شد.
پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
شهید باکری در طول فعالیتهای سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه به دست آمده از طرف: سازمان امنیت آذربایجان شرقی- ساواک) تحت کنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود.
شهید مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی (ره) - در حالی که در تهران افسر وظیفه بود- از پادگان فرار و بهصورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنگامی که در تلاش برای تأسیس نهاد سپاه پاسداران در ارومیه بود، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در آمد.
شهید مهدی باکری در آنجا نقش فعالانهای در تشکیلات و قدرت نهاد ایفا کرد. پس از آن، بنا به ضرورت، به دادستانی دادگاه انقلاب ارومیه منصوب شد و سپس ضمن خدمت سربازیاش به مدت ۹ ماه به عنوان شهردار ارومیه معرفی و خدمات ارزندهای از خود به یادگار گذاشت.
خاطرات دوره شهردار شدن او هم حکایت از متفاوت و منحصر به فرد بودن این روح شگفت دارد. از جمله یکی از دوستانش نقل میکند: «زمانی که آقای مهدی شهردار ارومیه بودند روزی باران خیلی تند میآمد، بهم گفت: من میرم بیرون. گفتم توی این هوا کجا میخوای بری؟! جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت: میخوای بدونی؟ پاشو توهم بیا. با لندور شهرداری راه افتادیم تو شهر. نزدیکیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچههایش پر از آب و گل و شل.
آب وسط کوچه صاف میرفت توی یکی از خانهها. در خانه را که زد پیرمردی آمد دم در. ما را که دید شروع کرد به بدو بیراه گفتن به شهردار. میگفت: آخه این چه شهرداریه که ما داریم، نمییاد یه سری بهمون بزنه ببینه چه میکشیم. آقا مهدی به او گفت: خیلی خب پدر جان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده درستش میکنیم. پیرمرد گفت: برید بابا شما هم! بیلم کجا بود؟ از یکی از همسایهها بیل گرفتیم. تا نزدیکیهای اذان صبح توی کوچه آبراه میکندیم.»
مهریه همسر: یک کلت و یک نارنجک!
شهید باکری در ایام آغاز جنگ تحمیلی ازدواج کرد. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. وی ۲ روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از ۲ ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
مهدی باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها مؤثر باشد. وی در همین عملیات، در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد. او همچنین در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس نیز از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت، در مرحله سوم عملیات به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند. مهدی باکری در عملیات «رمضان» با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک عراق پرداخت و اینبار نیز مجروح شد.
عاشوراییترین فرمانده؛ فرمانده لشکر عاشورا
شهید باکری در عملیات «مسلم بن عقیل» با فرماندهی بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد کرد. وی همچنین در عملیات «والفجرمقدماتی» و «والفجر یک»، «والفجر دو»، «والفجر سه» و «والفجر چهار» نیز با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.
مهدی باکری در عملیات «خیبر» برادرش حمید را از دست داد؛ اما با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است»؛ وی همچنین در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: «من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا است، همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود.»
نقش مهدی باکری و لشکر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی که آنها در دفاع از پاتکهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند، بر کسی پوشیده نیست. در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به کندی میگذشت؛ اما مهدی باکری با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب کرد و چونان مرشدی کامل و عارفی واصل، آنچه را که مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بکار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت.
لحظهای آرام گیرای عشق! بیتابی مکن...
پس از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرام او قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست؛ بنابراین ۱۵ روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند. او سپس خدمت حضرت امام خمینی (ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و از ایشان درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات «بدر»، بهخاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر عاشورا را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش داشت تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کند، که.
عشق آمد و غیر یار نگذاشت...
و سرانجام، شهادت از راه رسید و «آقا مهدی» را جاودانه کرد. به سرخی آتش... به طعم دود و «عشق آمد چنین سرخ» ... و، اما شرح مقتل: بعدازظهر ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ ارتش عراق پس از ورود به حربیه، در دشت مقابل گلوگاه کیسهای پیش آمد و پس از تصرف خاکریز اول خودی، نیروهای لشکر عاشورا را محاصره کرد. جمشید نظمی فرمانده گردان سیدالشهدا (ع)، چند بار با اصرار از مهدی باکری فرمانده لشکر، خواست تا هرچه سریعتر عقبنشینی کنند و از حلقه محاصره دشمن نجات یابند، ولی هر بار پاسخ او چنین بود: «ما میخواهیم با دشمن بجنگیم، چگونه برگردیم. مساله اسلام در میان است… خدا بالای سر ماست… همینجا خواهیم جنگید و به عقب نخواهیم رفت.»
اندکی بعد که محاصره، کاملتر و نبرد، تنبهتن شد، برادر کاملی بیسیمچی فرمانده، پیغام رمزی را که از قرارگاه رده بالاتر لشکر دریافت کرده بود، به اطلاع مهدی باکری رساند: «میگویند شما به عقب برگردید.»، اما باز هم مهدی باکری راضی نشد و از بیسیمچی و دیگر نیروها خواست روی سیلبند را با آتش پوشش دهند.
سپس خود با پرتاب چند نارنجک پشت سیلبند بازگشت و مانند یک تکاور ماهر به نبرد ادامه داد. در گرماگرم نبرد، تکبیرگویان و در حال ذکر و دعا برای حضرت صاحب الزمان (عج) و طلب استعانت از آن حضرت، در حالی که نیروهای همراهش را به مقاومت تشویق میکرد، ناگهان تیری به پیشانی مهدی باکری اصابت کرد. سپس او به قایقی که دیگر مجروحان در آن قرار داشتند، منتقل شد و قایق به عقبه نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کرد.
در این میان، در حالیکه تیربار دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود، یک گلوله آر. پی. جی به موتور قایق اصابت کرد. در پی این اقدام؛ قایق به سرعت آتش گرفت و پیکر نازنین فرمانده و همرزمان مجروحش سوخت. مدتی بعد جریان آب، قایق را در نقطهای کنار خشکی متوقف کرد. در تمام ساعات باقیمانده روز، آتش شدید دشمن مانع از تخلیه قایق شد و با فرارسیدن شب، اثری از قایق، شهید باکری و دیگران یافت نشد تا همین امروز...
یک عصر پر کشیدی از این دنیا، با قلب پارهپاره و خونآلود
با پیکری رها شده در باران، با مرگِ عاشقی که اسیرت بود
بعدِ تو شهر غرق محرّم بود، غرق سکوت و غصّه و ماتم بود
شهری که در نبود تو جان میداد، با کوچههای خسته و بغضآلود
ای ساحل همیشگیِ این ایل! تو افتخارِ باقیِ این نسلی
دریای موجموج شهادت که در تو خلاصه بود هزاران رود...
تو رفتی و به جای تو ما ماندیم، از روزگار وصل تو جا ماندیم
در قلبمان سهند پر از غم ماند، در بغضهایمان غم بینالود
بالا بلند، ماه تمامی که در صورت تو گم شده معنیها
عصر صعودِ سرخِ تو بعد از تو، پاییز شد به نیم رخت محدود
بیشک تو جاودانهی این ایلی، تو فصلفصل خانهی این ایلی
وقتی بهار در سخنانی سرخ، نام همیشه سبز تو را فرمود
ای خواستگاه واقعی ایمان،ای اعتقاد ماندنی تاریخ
ای آنکه مرگ در دل تو مأیوس،ای آنکه مرگ در دلِ تو نابود
مرگی چنین حماسه، چنین جاوید، تاریخ نیز یاد نخواهد کرد
هر تکّه از تن تو در آن پرواز، چیزی به ماندگاری عشق افزود
*
هر لاله یادگار نگاه توست، هر صبح عاشقانه پگاه توست
باید که فاتحانه تو را نامید، وقتی که کوه، سنگ مزارت بود...
شایان ذکر است، در جریان نبرد بدر، بسیاری از مسئولان لشکر عاشورا از جمله علی تجلایی، اصغر قصاب عبداللهی، اکبر جوادی، قاسم هریسی و خلیل نوبری به شهادت رسیدند.
وصیتنامه بنده گناهکار: مهدی باکری
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد (ص) یا علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن (ع) یا حسین (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا جعفر (ع) یا موسی (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا علی (ع) یا حسن (ع) یا حجة (عج) و شما ای، ولی مان یا روحالله و شماای پیروان صادق امام یا شهیدان.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم، ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی.ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا که چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی. هیهات که نفهمیدم. خون باید میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم یا رب یا رب میگفت. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله (ع) شفاعت.
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن.
سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر. عصر ظلم و ستم عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیاش.
عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست.ای عاشقان ابا عبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادرهایم و فامیلهایم که بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردنم دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مهدی باکری...
منبع: حیات
انتهای پیام/ ۱۳۴