به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، یکی از دوستان دوران نوجوانی شهید مصطفی احمدی روشن تعریف میکند: «نصف شب بود، از مراسم فاطمیه برگشته بودیم.
ماشین نبود مصطفی برود خانه. پرنده پر نمیزد. رفتیم خانه ما.
مادرم پشتی در را انداخته بود. دلمان نیامد در بزنیم. گفتم: «بیا به خاطر حضرت زهرا (س) امشب بیدار بمونیم.»
قبول کرد. رفتیم نشستیم روی نیمکت پارک.
نیم ساعت نشده ما را گرفتند! فکر کردند معتادیم.
بردندمان کلانتری. مصطفی گیر داده بود به افسر کلانتری که «آقا، بذارین شب بمونیم همین جا!»
کتاب «یادگاران» به قلم مرتضی قاضی
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴