اشکی از سر شوق و داستان یک عکس

یک عکاس جنگ گفت: یادم می‌آید زمانی که مجموعه آزادگان را عکاسی می‌کردم، دختری فهمید نام پدرش که جزو شهدای مفقود اعلام شده است؛ حالا دیگر جزو آزادگان است. اشک و گریه آن دختر خیلی آزرده خاطرم کرد.
کد خبر: ۶۵۷۷۹۱
تاریخ انتشار: ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۱ - 19March 2024

اشکی از سر شوق و داستان یک عکسبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، ساسان مویدی متولد سال ۱۳۳۸ در تهران است. وی از سال ۱۳۵۵ به استخدام تلویزیون آموزشی درآمد. در آن زمان حدود هفده سال داشت. دوره عکاسی، فیلم‌برداری و تدوین را در آنجا گذراند. او معتقد است که در زمان انقلاب آن‌چنان که باید عکاسی نکرده است و آرشیو خوبی در زمینه عکس انقلاب ندارد. به همین دلیل زمانی که جنگ آغاز شد، سعی کرد تمام تلاش خود را در جهت ثبت تصاویر جنگ به کار بگیرد.

ساسان مویدی جنگ را از جبهه‌ها تا بهشت زهرا و شهر‌ها را ثبت کرد. وی در گفتگویی درباره لحظات تلخ و شیرینی که در آن زمان ثبت کرده بود گفت: سال‌ها در جنگ عکاسی کردم. من دو فرزند کوچک داشتم که در آن زمان آنان را به کرج فرستاده بودم تا از بمباران در امان باشند. ۵۰ روزی که رژیم بعثی تهران را بمباران کرده بود هر روز عکاسی می‌کردم و هر زمان شاهد این بودم که یک کودکی از زیر آوار بیرون کشیده می‌شود؛ ثبت این لحظات برایم بسیار دردناک بود. جنگ فاجعه بدی بود و هر لحظه‌اش برایم خاطرات تلخی را رقم زد.

وی درباره این سوال که سخت‌ترین ثبت لحظه برایتان کدام بود، گفت: من نمی‌توانم بگویم کدام عکس برایم از همه غم انگیزتر و ناراحت کننده‌تر بود؛ یادم می‌آید زمانی که مجموعه آزادگان را عکاسی می‌کردم دختری فهمید نام پدرش که جزو شهدای مفقود اعلام شده است و در شناسنامه‌اش نام پدر شهید خورده بود؛ حالا دیگر جزو آزادگان است. وقتی پدرش از اسارت برگشته بود؛ اشک و گریه آن دختر خیلی آزده خاطرم کرد و البته باید بگویم مرگ کودکان نیز بسیار برایم تلخ و آزار دهنده بود. 

این عکسا جنگ از لحظه‌ای که امید را در جنگ به چشم خود دیده و آن را ثبت کرده بود، تاکید کرد: در جنگ خاطرات خوب بسیار کم و به ندرت پیش می‌آمد. یادم می‌آید در موشک‌باران تهران، یکبار بعثی‌ها جنوب شهر را موشک زده بودند و، چون در آن زمان بافت‌ها فرسوده بود خرابی‌های زیادی بار آمده بود و ویرانه‌ای شده بود.

وی اضافه کرد: دقیقا یکی از محله‌ها مانند این روز‌های غزه شده بود. در آن زمان آنقدر جنازه و خرابی دیده و شیون شنیده بودم عصبی شده و حالت روانی پیدا کرده بودم؛ گوشه‌ای نشسته و در حال سیگار کشیدن بودم و دیدم پای پاشنه یک در چیزی در حال تکان خوردن است. بلافاصله نیرو‌های امداد را که صدا کردم بچه‌ای را از زیر آوار درآوردم. آن بچه نجات یافت و زنده از زیر آوار بیرون آمد. این بچه را سال‌ها بعد آقای رزمان‌پور پیدا کرده و بر اساس این موضوع مستندی ساخت که خیلی تاثیرگذار بود.

مویدی در پایان با بیان اینکه جنگ بسیار تلخ و دردناک است گفت: در واقع شاید اگر آن روز من آنقدر عصبانی نمی‌شدم و سیگار نمی‌کشیدم این بچه خفه شده بود و از بین رفته بود؛ آن لحظه من را یاد «امید» می‌اندازد.

منبع: حیات

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها