به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی ،سردار جمشید نظمی جانشین تیپ 2 لشکر عاشورا در عملیات کربلای 4 و 5 ،خاطراتش را از عملیات کربلای 5 چنین روایت می کند : از جمله اساسیترین مشکلات ما در عملیات تکمیلی کربلای5، سیلبندی بود که پشت نهر دوعیجی قرار داشت و نونشکلها پشت آن بودند. این سیلبند مستقیم خط دفاعی دشمن به حساب میآمد. گردان قاسم این سیلبند را تصرف کرده و بعد وارد نونی شکل شده بود. کانال روی این سیلبند عمیقتر از کانال روی نونی شکل بود.
وقتی درون کانال روی سیلبند راه میرفتیم ارتفاع کانال نیممتر هم از ما بلندتر بود. سنگرهای دفاعی و اجتماعی دشمن بیشتر پشت این سیلبند بودند. پس از تصرف کانال، بهدلیل امنیتی که داشت درونش نیرو مستقر کرده بودیم. تعدادی از نیروهای بقیه الله را هم در امتداد کانال گذاشته بودیم. یک گروهان هم در انتهای کانال با دشمن روبرو بودند؛ یعنی با فاصله کمی از آخرین نیروهای ما سربازان دشمن قرار داشتند. به قرهجهداغی سفارش کردم نیروها را در جایی بگذارد که تیر نخورند. یک دسته هم بفرستد از طرف سیل بند و از درون کانال بزنند بروند جلو تا سیلبند اول را تصرف کنند.
با توجه به شرایط منطقه امکان مانور برای یک گردان وجود نداشت. بنابراین تصمیم گرفتیم نیروها را دستهدسته بکارگیری کنیم. برنامهریزیام طوری بود که اول به پشت نونی شکل میزدیم و اگر موفق می شدیم خط اول دشمن آسیبپذیر بود، چرا که راه فرارشان بسته میشد. یعنی دشمن را دور میزدیم تا خط سریع سقوط کند و گرنه با رودررو درگیرشدن کاری از پیش نمیبردیم و مشکلات هم بیشتر میشد.
داخل کانال سیلبند، جلو و پشت آن بهطور نامنظم و پراکنده مینگذاری شده بود. نیروهای دشمن، موقع فرار مینهای ضدنفر مثل گوجهای را همینطور فلّهای ریخته بودند. غیراز این، داخل کانال پر از سیمهای خاردار حلقوی بود. تخریبچیها را مامور کردم تا جایی که امکانش هست و تیرهای دشمن نمیرسد مینها و سیمهای خاردارها را جمع کنند. حالا نوبت هماهنگی با ادوات و توپخانه بود. به محمد زاده گفتم:
- به نیروهای ادوات، آماده باش بده. گرای پشت نونی شکل را روی سلاح هایشان تنظیم کنند. وقتی «به آتش» را گفتم با تمام توان شروع کنند.
دشمن که خط منظمی نداشت هرجا تل خاکی، تپه ای و یا کانالی بود چند سرباز دشمن پشت آن سنگر گرفته بودند. سپس به استوارآذر– فرمانده توپخانه - بیسیم زدم. گفتم: «از پشت نونشکل به طرف کانال زوجی را متناسب با برد توپهایتان و نقاط آماجی که مشخص کردهاید گراگیری کنید و آماده باشید.»
به هر دو فرمانده - استوارآذر و محمد زاده - تاکید کردم که صبر میکنید تا من بگویم. وقتی هم گفتم هر چه دارید بریزید روی سر دشمن.
برگشتم سراغ همان دو نفری که باید میرفتند. تجهیزاتی را که باید با خودشان میبردند از جمله گلوله و خشاب اضافه، نارنجک و... چک کردم؛ دوباره توصیههای ضروری را برایشان گفتم. چون نمیتوانستیم درست و حسابی پشتیبانی بکنیم باید خودشان همه جوانب کار را مراعات میکردند. بقیه نیروها را گفتم از روی سیلبند بروند پایین که جلب توجه نکنند. در آخر به جز تیربارچی، دوشکاچی و سمینوفچی و خودم بقیه را فرستادم رفتند پایین. میخواستم حرکتشان را ببینم.
خاک زمین منطقه عملیاتی مثل خاکستر بود؛ پوک و نرم. روی خاک نرم دویدن بسیار سخت و خستهکننده است. خیلی زود نفس بند میآید. دو نفر که از سیلبند پایین رفتند، حالا ندو کی بدو! به تیربارچی، دوشکاچی و سمینوفچی گفتم تیراندازی کنند.
با دوربین نگاهشان میکردم. حدود دویست متر دویده بودند که یکهو هر دو افتادند داخل یک گودال بزرگ! به نظرم آمد گودی در اثر انفجار باز شده است. با دوربین زوم کردم روی این دو نفر. نفسنفس میزدند. معلوم بود خسته شده اند. هنوز دشمن متوجه نشده بود. گفتم تیراندازی نکنید مثل این که هنوز دشمن بیدار نشده است.
غفلت دشمن دلایل دیگری هم داشت. آنها فکر نمیکردند ما اینوقت روز عملیات بکنیم. دلیل دیگر هم اینکه آنها بیشتر متوجه سیل بند اول بودند. تصور نمیکردند که ما از پشت، غافلگیرشان کنیم. در اینجا از نقطه کور و بنا به تجربه خودم از نقطه ضعف دشمن استفاده مطلوب کرده بودم.