علی محمد روانستان از اولین آزادگانی است که به قول خودش آزادی اش را معجزهوار از برکت زیارت کربلای معلا می داند.
او که اکنون پایان نامه دکترای ادبیات فارسی را به اتمام می رساند، مشاور ایثارگران نماینده ولی فقیه در فارس و استاد پاره وقت دانشگاه و بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
این آزاده بزرگوار که امروز قلمی پرقدرت دارد و کتاب هایی در ارتباط با دفاع مقدس به چاپ رسانده در گفتگوی اختصاصی با دفاع پرس خود را اینگونه معرفی کرد: علی محمد روانستان هستم، آزاده و جانباز 65 درصد. 86 ماه اسارت یعنی 7 سال و یک ماه و 22 روز، زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد سال چهارم دبیرستان بودم. با رها کردن تحصیل در سال چهارم در حالیکه امتحانات خرداد را داده بودیم، وارد جبهه و شهر پاوه در غرب شدم. پس از سه ماه و بازگشت، با توجه به تجدید شدنم در چند درس مدرسه، به منطقه خوزستان و سوسنگرد رفتم و در عملیات طریق القدس (آزادسازی بستان) از ناحیه سر مجروح شدم که باعث فلج شدن نیمه چپ بدنم شد. قریب به سه روز در بیابان افتاده بودم که نیروهای عراق مرا اسیر کردند.
آغاز اسارت
به دلیل خونریزی زیاد، تشخیص نمیدادم که اسیر شدهام و فکر میکردم عربهای خوزستان خودمان هستند. بعداً فهمیدم اسیر شدهام.
پس از اسارت به شهر بصره منتقل شدم و در بیمارستان آن شهر بودم و پس از آن در بیمارستان ارتش ، و در کل 56 روز بستری بودم. با اینکه ترکش در سر من بود، فقط پوست سر مرا بخیه زدند. بعد مرا به وزارت دفاع بغداد بردند. مرا به شپشخانه بردند و از آنجا به اردوگاه الانبار بردند مه موسوم به اردوگاه عنبر بود.
نقطه عطف زندگی در اسارت رقم خورد
در اسارت، اولین برخورد که نقطه عطف زندگی من بود، برخورد با سید علی اکبر ابوترابی بود. آشنایی با این انسان وارسته نقطه عطفی بود در زندگیام. تأثیرپذیری از اخلاق و رفتار و منش این مرد آسمانی از همان روز بود.
در آن زمان عراق 12 اردوگاه داشت که مرا به عنوان خرابکار در 9 اردوگاه گرداندند. در سال 1367 در بهمن ماه، در جشن پیروزی انقلاب به عنوان مجروح جنگی، پس از 72 ماه اسارت آزاد شدم.
خاطره شیرین اسارت: سفر کربوبلا...
زیباترین خاطره آن زمان اسارت، سفر با همراهی دیگر آزادگان به زیارت کربلا و نجف بود. در فرازی از اسارت گفتند بیایید به کربلا بروید. ما هم میدانستیم که آنها به دنبال خیر و صلاح ما نیستند، برای همین علیرغم تمام تلاشها و اشتیاق اسرا گفتیم نمیرویم. گفتند روزی که ما شما را اسیر کردیم بر سینه و پشت خود مسافر کربلا نوشته بودید؛ اما حالا نمیروید؟! گفتیم تبلیغات دارید و ما نمیرویم. پس از مقاومت بچه ها، قول دادند تبلیغات نداشته باشند. این اتفاق افتاد و ما راهی کربلا شدیم. سفر بسیار روحانی و معنوی بود.
برکت زیارت پس از یک روز
آن زیارت، برکات معنوی خوبی داشت. پس از برگشتن، چه استقبالی از ما شد. تأثیر این سفر تا چند روز روی بچهها بود. فردای آن روز در حال عزاداری و سینهزنی بودیم که یکی از بچههای انتظامات اردوگاه، مرا به زور به درمانگاه برد. در آنجا پزشکی از عراق و پزشکی از صلیب سرخ بودند و از وضعیت جراحت من پرسیدند. مجدداً به آسایشگاه برگشتم. نیمهشب نگهبان عراقی اسم مرا از پنجره خواند و گفت : ایران... . بلند شدم و صحبت کوتاهی با بچهها کردم و وسایلم را بین بچهها تقسیم کردم. ما راهی بغداد شدیم و از آنجا با هواپیما از راه ترکیه به ایران فرستاده شدیم. در واقع این آزادی معجزه زیارت کربلا بود.
اسارت در عین تلخی شیرین بود، وقتی به هدف می اندیشی.
شکنجه دوست عذاب بود در آن زمان
آنچه را که از باب شکنجه خودم شدم و محرومیت کشیدم، خاطره تلخ نمیدانم. کتک فیزیکی و ضرب و شتم بدنی درد دارد، اما پس از چند ساعت خوب میشود؛ اما شکنجه روحی سخت است و این روش همیشه در ذهن میماند. دوستان عزیزی را ببینی که شکنجه شده اند، درد دارند، و حتی به شهادت میرسند، اما تو هیچ کاری از دستت بر نمیآید.
یکی از دوستان شمالی که بسیار خوش سیما هم بود، در اردوگاه دچار سرطان شد. بدنش از سر به پایین به تدریج سفت میشد و درد میکشید و در اسارت شهید شد.
وقتی از هر اردوگاهی به اردوگاه دیگر تبعید میشدیم، در خروج و ورود استقبال و بدرقهای سخت از ما داشتند. در یکی از این موارد، حاج آقا ابوترابی چنان کتک خورد که تیغ سینهاش را شکافت.
دوست پاسدار و سیدی داشتیم از همدان به نام رضا رشیدی. در این تبعیدها در همین استقبالها چشمش از کاسه بیرون پریده بود و این خیلی تلخ بود.
...و به میهن عزیزمان برگشتیم...
وقتی برگشتیم، تصورمان این بود که مردمی که تحت ولایت امام زندگی کردهاند، خیلی از ما جلوتر هستند و باید خودمان را به آنها برسانیم. اما در انتظارات ما و در آن حد نبودند (از نظر معنوی). وشاید بیشتر از انتظار ما اسیر تعلقات شده بودند.
یک رزمندهای که آگاهانه و با شناخت کامل رفته و با عشق، امام را به عنوان رهبر انتخاب کرده، هرگز پشیمان نمیشود. از کاری که میدانم صحیح بوده پشیما نمیشوم و نیستم. و اگر باز هم لازم باشد به رسالتمان ادامه میدهیم. اگر گاهی رزمندگان گلایه میکنند، این به این دلیل است که بعضی به وظایف خود عمل نمیکنند و در چارچوب قانونی که برایشان تعریف شده، درست عمل نمی کنند.
...و این راه همچنان ادامه دارد
روانستان تا کنون " بر شانه های زخمی اروند" و "رهاتر از نسیم" را در قالب داستان خاطره از دفاع مقدس نوشته و 16 کتاب را هم ویراستاری کرده است.
وی در انتشارات خود بهنام " انتشارات زرینه" ، 50 کتاب به بازار کتاب فرستاده که عمدتا در حوزه دفاع مقدس است.