روایت شاهد عینی از بمباران دانشگاه تبریز در 27 دی‌ماه سال 65

27 دی ماه سال 1365 در تقویم دانشگاه تبریز سالروز هجوم وحشیانه رژیم معدوم بعثی عراق به دانشگاه و بمباران دانشکده فنی این دانشگاه نام گرفته است.
کد خبر: ۶۶۶۷۷
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۰ - 17January 2016

روایت شاهد عینی از بمباران دانشگاه تبریز در 27 دی‌ماه سال 65

به گزارش گروه سایررسانههای دفاع پرس، منطقه آذربایجانشرقی، در سال 1365 تعدادی از دانشجویان و کارمندان دانشگاه تبریز در زمینه ساخت مهمات در کارگاه دانشکده فنی این دانشگاه در ساعات غیردرسی در حال تولید بخشی از تسلیحات موردنیاز رزمندگان در جبههها بودند.

این اقدام از اوایل دیماه سال 1365 شروع شده بود و نهایتا در روز 27 دیماه همان سال در حدود ساعت 10:30 شب با همکاری منافقان مورد هجوم وحشیانه رژیم بعثی قرار گرفت و در نتیجهی این هجوم وحشیانه، 22 نفر از دانشجویان مشغول در کارگاه شهید و 8 نفر نیز مجروح شدند.

پرونده جنگ برای خیلیها هنوز بسته نشده است. ایثارگرانی که شیمیایی شدهاند در هر دم و بازدم رنج میکشند. آنان شهید زندهاند که دار و ندارشان را برای آرامش ما فدا کردند و همچنان در گوشهای با مجروحیتشان میجنگند.

محمدحسین حسینزاده، رئیس اسبق جهاد دانشگاهی و مسئول نمایندگی ایسنا در آذربایجانشرقی، در زمان بمباران 27 دی، یکی از مسئولان کارگاه فنی دانشگاه تبریز بود. وی در دوران جنگ تحمیلی شیمیایی شده است و اکنون به دلیل عوارض ناشی از جنگ، شیمی درمانی کرده و تحت مداوا است.

حسینزاده در خصوص بمباران روز 27 دی ماه در گفتوگو با خبرنگار ایسنا میگوید: «آن روز ساعت 22 برای آوردن قند و وسایل دیگر به خوابگاه رفتم، همین که به خوابگاه رسیدم بمباران شروع شد، اصلا احتمال نمیدادم کارگاه بمباران شود که یک بمب اصابت کرد جلوی خوابگاه کوی قدس، یکی روی دیوار بیمارستان امام خمینی(ره)، یکی زمین فوتبال و دیگری متأسفانه روی کارگاه فنی دانشگاه. بدون اطلاع از اینکه کارگاه بمباران شده، تصمیم گرفتم به کمک مجروحان بیمارستان امام خمینی (ره) بروم، بعد که رفتم دیدم کارگاه آتش گرفته است باور نمیکردم، از روی نردهها پریدم. نمیدانستم از چه راهی وارد کارگاه شوم، وارد کارگاه که شدم دیدم بچهها آه و ناله میکنند. خدایا این جا چه شده است! 22 نفر از 34 نفر، شهید شده بودند و واقعأ صحنه دلخراشی بود. دوستانم را از دست داده بودم...»

«برخیها همچون شهید بزرگوار محسن محمد غریبانی، ایستاده شهید شده بودند، صحنهی بسیار دلخراشی بود، همین الان هم مرور آن خاطرات بسیار سخت و رنجآور است، یکی دستانش قطع شده بود، یکی سرش ... . بعد از چند دقیقه مردم عادی هم رسیدند. در کارگاه وسایل آتشنشانی بود ولی نتوانستیم آتش را خاموش کنیم. نمیدانستیم که باید چکار کنیم، بچههای اورژانس رسیدند و شهداء و مجروحان را تخلیه کردند. بخاطر کمبود سردخانه، شهداء را در راهروهای بیمارستان امام خمینی (ع) قرار دادند و از من خواستند آن بزرگواران را شناسایی کنم. من همه را میشناختم، ولی در آن لحظه اسم کسی به ذهنم نمیرسید. حتی شهدایی که سر نداشتند و نصف شده بودند را هم شناختم چون هر روز با هم بودیم و اندام و لباسهایشان تعریف خاصی برایم داشت، ولی با این حال هر چقدر فکر کردم اسمشان به ذهنم نرسید...»

این ناگفتنیها را به خاطر شهداء هم که شده باید بگویم. «سالهاست که شهدای بمباران 27 دی را شهید درجه دو حساب میکنند این در حالی است که تمامی بچهها رزمنده بودند و لشگر عاشورا آنها را برای ساخت مهمات جنگی پذیرش کرده بود. جالب است وقتی برای تشییع پیکر شهید سید محسن جواهری به اصفهان رفتم، میخواستند پیکر مطهر این شهید را در قطعه بمباران شدهها تدفین کنند که گفتم اگر بمیرم هم اجازه نمیدهم. باید پیکر این شهید را در قطعه شهدا دفن کنند که پدر این شهید بزرگوار به من گفت: «پسرم، تو رفیق فرزند من هستی و حق زیادی بر گردنش داری، اگر پسرم بهشتی باشد، حتی در زباله گاه هم دفنش کنند بازهم خداوند او را به بهشت میفرستد و اگر پسرم بهشتی نباشد، حتی در قطعه شهدا هم دفن شود، خداوند او را جای دیگری میفرستد» هم حرف عارفی بود و هم حرف منطقی، من هم کوتاه آمدم».

«برای برگزاری مراسم تشییع شهداء به شهرهای سیرجان، لارستان، رشت و ... رفتم. خانواده این عزیزان به خوبی و با گشاده رویی از من استقبال میکردند و نوع رفتار آنان نشانگر این بود که خانوادههای شهداء نیز افراد بسیار فهیم و باسوادی هستند. گاهأ رفتارهای عجیبی نشان میدادند که با خود می گفتم مگر میشود انسان تا این حد فهیم و خدایی باشد؟! جالب است گاهأ برای اینکه من ناراحت نشوم، پیش من گریه و زاری نمیکردند. در خصوص این نوع رفتارها خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که این تربیت خانوادهها است که یک فرد را به درجه ایثار و شهادت میرساند».

ما همه دانشجو بودیم در موقع امتحانات هم، تا صبح در کارگاه کار میکردیم. شهدای بمباران 27 دی هیچ وقت پست و مقامی نداشتند، ریالی حقوق نمی گرفتیم. یک پیکان داشتیم که 11 نفری سوار آن میشدیم و تمام فکرمان این بود که با امکانات کم، کارهای بزرگی انجام دهیم تا شرمنده رزمندهها نشویم...»

«بمباران 27 دی بسیار وحشتناک بود. این بزرگواران به شکلی شهید شدند که در کارگاه دنبال تکههای بدنشان بودیم و یادم میآید در کفن شهیدی یک دست وجود داشت و در کفن شهید دیگری سه دست.

از حسین زاده پرسیدیم، چرا روز 27 دی در تقویم رسمی کشور ثبت نشده است؟ فکر نمیکنید روزی این اتفاق و آن شهداء فراموش شوند؟ اظهار کرد: «کوتاهی از ما بود که نتوانستیم این روز را در تاریخ ثبت کنیم. به نظرم من باید محل بمباران را بازسازی نمیکردند تا همه ساله دانشجویان با دیدن این محل، بدانند که در چه دانشگاهی تحصیل میکنند و جا پای چه دانشجویان بزرگواری میگذارند که متاسفانه این اتفاق انجام نگرفت.»

«من؟ جایگاه من بسیار پایینتر از جایگاه شهداء و خانوادههایشان است. فقط به جوانان این کشور میگویم که دنبال کسب علم باشند؛ چرا که تمامی مشکلات بخاطر جهالت گریبانگیر آدم می شود...»

منبع: ایسنا

نظر شما
پربیننده ها