به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اردبیل، داور یسری هشتم فروردین ۱۳۳۲ در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش موسی کارمند بود و مادرش سلمه نام داشت. وی دانشجوی دوره کاردانی در رشته ذوب آهن بود و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. وی بهعنوان پاسدار در جبهه (دفاع مقدس) حضور یافت و سرانجام در بیست و هفتم دی ۱۳۶۵ با سمت فرمانده سپاه اردبیل در عملیات کربلای پنج و در منطقه شلمچه براثر اصابت ترکش شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای ججین شهر اردبیل قرار دارد. برادرش نادر نیز به شهادت رسیده است.
مادر شهید داور یسری که در درستى و صداقت گفتار در نزد خویشان و بستگان زبانزد است تعریف می کند که «دو ماه قبل از تولد داور، شبى در خواب، سیدى از اولیاء به من بشارت فرزند پسرى را داد که از صالحان زمین است. او قُنداق و پیشانیبندى که نام علی اصغر بر آن نقش بسته بود به من داد و سفارش کرد که نام على اصغر را براى فرزندت انتخاب کن و از طفل خود مراقبت نما که وى مورد توجه است.»
سلمه خانم بعد از بیدارى، خوابش را با مادربزرگ داور در میان گذارد و تعبیر خواب را به بعد از تولد نوزاد موکول کرد. بعد از تولد نوزاد، چون عموى نوزاد به نام داور به تازگى فوت کرده بود با مشورت مادربزرگ، اسم داور را بر او نهادند.
داور که اولین فرزند خانواده بود در دامن پدر و مادرى رشد کرد که در انجام فرائض دینى مراقبت داشتند. داور از همان اوان نوباوگى به تلاوت قرآن که توسط پدر و مادر و مادربزرگ قرائت می شد، علاقه مند بود.
وی با شوق بسیار در مقابل آنان می نشست و با گوش جان، آیات قرآنى را فرا می گرفت و به این ترتیب قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را فرا گرفت؛ و هنوز به دبستان راه نیافته بود که با صداى دلنشین اذان می گفت.
داور خردسال در کنار علایق دینى و قرآنى به همراه پسرعموها و پسرعمه ها به بازىهاى کودکانه مانند "گزلین پاچ" (قایم موشکبازى) و تو پبازى در کوچه و حیاط منزل می پرداخت.
داور در اول مهر ۱۳۳۸ به همراه برادر کوچکترش (جعفر) به دبستان کمال رفت و در سال ۱۳۴۳ دوره ابتدایى را تکمیل کرد. او در انجام تکالیف درسى جدى بود و از مدرسه که برمىگشت بدون اینکه پدر و مادرش یادآورى کنند تکالیف را انجام مىداد. از دوران مدرسه روحیه طرفدارى از حق و عدالت در داور آشکار شد و از کودکى جانب مظلوم را می گرفت.
نقل است که روزى عموى داور با دانش آموزى در مدرسه دعوا کرده و داور که دیده حق به جانب آن فرد ناشناس است از او طرفدارى کرد و همین رفتار موجب دوستى آن فرد با داور شد.
داور در سال ۱۳۴۱ به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و در اول مهر ۱۳۴۱ در پایه چهارم ابتدایى در تهران شروع به تحصیل کرد و تا سال ۱۳۴۳ تحصیلات ابتدایى را در تهران ادامه داد.
وى از دوران کودکى کار و تلاش را دوست می داشت و در تهران در کنار تحصیل، در تعمیرگاه رادیو و تلویزیون داییی اش کار می کرد. مدتى هم در یک قنادى مشغول به کار بود.
وی تابستانها از طریق کار ساختمانى هزینه تحصیل خود را تأمین می نمود و باقیمانده دستمزدش را صرف هزینه تحصیلى و پوشاک برادر و خواهرش می کرد. وقتى پدر و مادرش می خواستند او را از کار کردن منصرف کنند، می گفت:
«من از نعمت سلامتى برخوردارم و می توانم کار کنم و مخارج تحصیلى و پوشاک خود را تأمین نمایم. درست نیست که در عین توانایى انجام کار، چشم به دستان زحمتکش شما بدوزم. شما عائله وار هستید و من خجالت می کشم به شما بگویم به من پول بدهید».
داور، با گذشت ایام بزرگ شد ولى رشد روحى او قابل مقایسه با جسم نحیفش نبود. از حدود ۱۱ سالگى نماز می خواند و با وجود جسم نحیف و سن کم، روزه می گرفت و همواره پایبند نماز جماعت بود؛ و حتى نمازجمعه را فرادا می خواند.
پدرش در این باره می گوید: «یادم هست در سنین تحصیلى، در شبهاى سرد در راهرو به راز و نیاز می نشست و با صداى خوش و دلنشینى قرآن می خواند.»
در سال ۱۳۴۴ داور به همراه خانواده از تهران به اردبیل بازگشت.
در سالهایى که آیت الله مشکینى در اردبیل اقامت داشت، داور پاى منبر ایشان می رفت. روزى داور که جوان نورستهاى بود از ایشان درخواست استخاره کرد. آیت الله مشکینى گفت: «شما نیت کنید، من استخاره می کنم.» داور با شادى گفت: «آقا من نیت کرده ام.» آیت الله مشکینى آیاتى تلاوت کرده و در تفسیر آن اظهار داشت: «پسرم خیلى خوب است. خدا تو را در این راه هدایت و نصرت خواهد فرمود. با همت و اراده به دنبال نیت و هدف خود باشید.» از آن پس محبت آیت الله مشکینى در قلب داور چنان جاى گرفت که سالها بعد به قم رفت و در کلاسهاى اخلاقى و عرفانى و عقیدتى او شرکت کرد.
داور، خود در این باره گفته است:
«بچه بودم. به کنار سجاده آیت الله مشکینى رفتم و سلام کردم و با کمال سادگى به ایشان گفتم استخارهاى برایم انجام دهید و تأکید کردم که از خوب هایش می خواهم. یک وقت بد نیاید.»
این آشنایى، منشاء خیر و برکت فراوانى در زندگى داور شد. او از همان اوان کودکى، خود را شناخت و به تربیت خویش همت گماشت.
حجت الاسلام والمسلمین خدامى درباره او می گوید: «او در زمینه خودسازى در جمیع ابعاد آن در حدّ وسع و توان خود، راهى پیموده و درهاى رشد و تعالى را برخویشتن گشوده بود.»
حجت الاسلام والمسلمین محمد عراقى نیز گفته است: «.. داور یسرى، هنرمندى بود که ارزش هاى عالى را در وجود خود با ظرافت کامل به تصویر کشیده بود و قامت دلاور داور، آراسته بر پوشش فضیلتها بود.»
یکى از مهمترین ابعاد زندگى داور، مبارزات سیاسى و انقلابى او در قبل و بعد از انقلاب اسلامى بود که از گرایشات عمیق دینى و روح انقلابى وى نشأت می گرفت. او در زمره جوانان و نوجوانانى بود که از دوره دبیرستان در اردبیل به فعالیتهاى انقلابى و سیاسى رو آوردند. داور، تفکر و بینش انقلابى و ضدّ شاه و حاکمیت را در هر فرصتى بروز می داد.
در سال ۱۳۴۴ وارد دبیرستان شاه عباس اردبیل (آیت الله سعیدى فعلى) شد و از سال ۱۳۴۷ در هنرستان کشاورزى اردبیل به تحصیل پرداخت. در همین دوره از هر فرصتى براى مبارزه با رژیم شاه۱ پهلوى - محمدرضاشاه، ۲۶ استفاده مىکرد.
یکى از دوستان دوره دبیرستان داور تعریف می کند:
«در دوره دبیرستان، روزى داور فریاد خشم خود را علیه شاه و حاکمیت جور بلند کرده بود. معاون مدرسه به طریقى از موضوع مطلع شد. از داور پرسید: "آن دانش آموز مخالف کى بود؟ " داور گفت: "اطلاعى ندارم. " ناظم با عصبانیت همه کلاس را تهدید کرد که باید تنبیه دسته جمعى شوند. داور که تحمل این وضع را نداشت موضوع را به گردن گرفت و معاون مدرسه که دل پرى از وى داشت با چوب آنقدر بر سر و صورت او کوبید که سرانجام چوب شکست، ولى داور مقاوم بود و هرگز نشکست.»این روحیه داور در سالهاى جوانى بیشتر آشکار شد.
آیت الله مروج امام جمعه اردبیل در زمان وقت درباره فعالیت هاى داور در این دوره می نویسد:
«او را قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در زمره جوانانى می دیدم که در مساجد و مراسم مذهبى و دینى شرکت می جست و اجمالاً مطلع بودم که جلسات خصوصى با بعضى از جوانان نیز داشت.»
جواد صبور مسئول امور ایثارگران استانداری و یکى از دوستان داور نیز از خاطرات خود از این دوران گفته است:
«به همراه شهید ابوالفضل پیرزاده در مجالس مذهبى حضور داشتم. داور با پیرزاده، دوست و آشنا بود و من از طریق پیرزاده با داور آشنا شدم. وجود او تاثیر به سزایى بر ما داشت. همگى در کلاس حضرت آیت الله مشکینى در مسجد اعظم اردبیل دور هم جمع می شدیم و داور در عمل به اسلام و انقلابى بودن براى ما یک اسوه بود. او در انقلاب، پیشگام بود و ما را نیز در مسیر انقلاب قرار می داد.»
جعفر یسرى برادر داور درباره فعالیت هاى او در قبل از انقلاب می گوید:
«فعالیت مذهبى و انقلابى داور از سال ۱۳۴۸ شروع شد که به همراه پیرزاده و سایر همرزمانش جلسات و محافل مذهبى تشکیل می دادند. در تهیه، تکثیر و توزیع اعلامیه هاى حضرت امام (ره) فعالیت می کردند و چگونگى شهادت افراد انقلابى (مانند زندگى نامه شهید آیت الله سعیدى) را در زمان طاغوت به صورت شب نامه در شهر پخش می کردند.»
داور با حجت الاسلام هادى غفارى خیلى مأنوس بود و در سالهایى که آقاى غفارى در اردبیل حضور داشت و نفس گرمش روى عدهاى از جوانان اثرات مثبتى داشت، داور یسرى نیز همنشین آن عده بود. حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتى در سال ۱۳۵۱ در اردبیل سخنرانى و کلاس تدریس و حفظ و قرائت قرآن داشت. داور با اشتیاق در این جلسات شرکت می کرد و از اعضاى فعال آن بود. در همین ایام با پیرزاده و تنى چند از دوستان دیگر پیمان اخوت بستند و با هدایت آقایان محسن قرائتى و هادى غفارى، برنامه ریزى به منظور خودسازى انقلابى را شروع کردند. آنها هفته اى سه روز روزه می گرفتند و از مبطلات و محرمات دورى می گزیدند. اولین برنامه آنان ساده زیستى و ساده پوشى بود.
پدر داور درباره این دوره زندگى داور می گوید:
«قبل از انقلاب در جلسات قرائت قرآن بود یا در جلسات تفسیر حاج آقا سیدحاتمى. در کنار اعمال عبادى، بخشى از برنامه خودسازى انقلابى داور مطالعه بود. او به مطالعه عشق می ورزید و آثار بزرانى همچون استاد مطهرى و دکتر شریعتى را مطالعه می کرد. هر روز چندین آیه از قرآن را حفظ می کرد و روى این برنامه با دوستان خود عهد می بست و انصافاً خود از عاملان صدیق این میثاق هاى معنوى بود.»
داور به خودسازى انقلابى، تحول روحى و تقویت جسمى اهمیت زیادى می داد. آمادگى در این سه بعد در یک راستا و در جهت هدفى واحد و معین قرار داشت و در خدمت هم بودند و یکدیگر را تقویت می کردند. داور که قامتى بلند ورشید داشت از باب اینکه روح سالم در بدن سالم است از زمان تحصیل به ورزش علاقه مند بود.
یکى از دوستانش می گوید:
«در کلاس یازدهم (نظام قدیم) هنرستان کشاورزى اردبیل بودیم و وى در رشته بستکبال فعالیت داشت. تیم ما در سطح شهرستان مقام دوم را کسب کرد و ما این موفقیت را مدیون حضور فعالانه و آموزش هاى مستمر داور یسرى بودیم که کاپیتان تیم بود. او علاوه بر بستکبال، قهرمان ژیمناستیک نیز بود. در ورزش هاى دیگر از جمله فوتبال، پینگ پنگ و کاراته بهترین بازیکن محسوب می شد. کوهنوردى هم از ورزش هاى مورد علاقه داور بود و هر وقت فرصتى پیش می آمد، به کوه مىزد.»
داور در دوره دبیرستان، آمادگى بدنى را در خدمت تعالى روح و به جاى آوردن اعمال عبادى قرار داده بود.
یکى از همکلاسی هاى دوره دبیرستان می گوید:
«ماه رمضان بود و سوز سرماى شدید زمستان. یک روز صبح، داور ساک به دست آمد و گفت: "شعبان، از دیشب غسل به من واجب شده است. پول دارى به من قرض بدهى؟ " با تأسف جواب منفى دادم. با هم قدم زنان راه افتادیم. باد سرد بر سر و رویمان شلاق می کشید. به رودخانه بالغلو رسیدیم. در گوش هاى خلوت بلور ضخیم یخ را شکست و لباسها را در آورد و در آغوش زنجیره شیشه اى آبها خزید و با ملایمت و آرامش کامل فریضه غسل راانجام داد و بی آنکه خم به ابرو بیاورد، از آب درآمد و لباس پوشید.»
داور بعد از پایان دبیرستان و اخذ دیپلم درسال ۱۳۵۰ به خدمت سربازى اعزام شد و دوره آموزشى را در پادگان آموزشى کرج طى کرد. در همین پادگان براى اقامه نماز جماعت در ارتش دوران شاه همت گمارد. او را به دلیل مبادرت به این کار بازداشت و شکنجه کردند و نماز جماعت را هم ممنوع نمودند. اما سربازان بعد از آن اقامه نماز را ادامه دادند.
آیت الله مشکینى از دوران سربازى داور چنین یاد می کند:
«قریب ده سال پیش به جوانى در لباس سربازى برخوردم. او را در میان لشکر طاغوت آن زمان از سربازان حق دیدم و در محیط فاسد آن روز از صالحانش مشاهده کردم و در جوّ آلوده آن محیط از همه پلیدیها پاکیزه یافتم. وزانت سخن، پاکى اندیشه، صفاى دل از روح انقلابی اش سرچشمه می گرفت. از ملاحظه حالاتش در شگفتى فرو رفتم. صراحت لهجه و صداقت باطنش مرا به رفاقت خواند و من پذیرفتم. نام شریفش داور، شهرتش یسرى بود. رفته رفته دریافتم که او را نفسى است پاکیزه، هدفى است عالى، آرمانى است والا، همتى است بلند. گاه گاهى در خانه ام مرا مورد عنایت قرار می داد؛ و روزى هم من در بستر مجروحیتش از وى حال پرسیدم. تا آن روز که مطلع شدم او را به لقاءالله انتخاب کرده اند. خوشا به سعادت او، طوبى له.»
بعد از پایان دوره آموزشى، داور با وجود کسب امتیاز بالا به جاى انتخاب زادگاهش، خدمت در سیستان و بلوچستان را برگزید و در کسوت سپاه ترویج آبادانى در بمپور و ایرانشهر فعالیت می کرد و براى آموزش هاى مذهبى و سیاسى بین مردم جلسات شایسته تشکیل می داد. پس از اتمام دوره سربازى، در شهر ابرقو فارس در کارگاه ساختمانى یک شرکت خارجى مشغول به کار شد و در مدت شش ماه کار در شرکت مزبور، زبانهاى ترکى استانبولى و عربى را از مهندسین و کارگران شاغل و در کارگاه فرا گرفت. در سال ۱۳۵۲ در آموزشکده متالوژى ذوب آهن اصفهان در رشته طراحى متالوژى مشغول به تحصیل شد و همزمان با تحصیل، جلسات تدریس قرآن را در مسجد زرین شهر اصفهان برپاداشت تا جوانان را با این چشمه جوشان وحى آشنا سازد.
داور، آگاهانه در پى کسب آمادگى جسمى بود و این آمادگى رادر جهت تقویت راده و اهداف مبارزاتى عبادى خود می خواست.
یکى از دوستان دوران دانشجویى او در اصفهان نقل می کند:
«به خاطر دارم در ماه هاى دى و بهمن سال ۱۳۵۶ مرا با خود به کنار زاینده رود برد. در آن سوز سرماى شدید زمستان، لباس شنا بر تن کرد. یخ هاى حاشیه رود را شکست و بعد از آبتنى، از آب بیرون آمد و از من خواست که با شاخه درخت بر بدن خیس و سرمازده اش بکوبم. وقتى اعتراض کردم با اظهار صمیمیت از من درخواست نمود که این کار براى مبارزه و کسب آمادگى جسمانى لازم است. چند مدت بعد درست به همین شیوه، از سوى عمال جنایتکار ساواک، شکنجه شد.»
داور در همین دوره، به همراه ۱۲ نفر از دوستان و هم فکرانش، زیر نظر آیت الله مشکینى و حجت الاسلام هادى غفارى هسته مقاومتى تشکیل داد و به عنوان مسئول هسته گروه نظامى مؤتلفه اسلامى به فعالیتهاى انقلابى پرداخت. در همین موقع به فراگیرى نحوه ساخت کوکتل مولوتف پرداخت.
یکى از دوستانش می گوید:
«روزى شیشه اى چرکین و چرب، با پنبهاى آغشته، به منزل آورد و طرز تهیه ماده منفجره سادهاى را برایم توضیح داد. خندیدم و گفتم این کار به چه دردى می خورد چرا وقتمان را بی جهت صرف این کیمیاگریها بکنیم. با خوشرویى جواب داد: "تا یکى دو سال آینده به فضل الهى خواهى دید که این محلول به ظاهر بی مصرف به دست همین مردم محروم چه کارها خواهد کرد. " بعداً در جریان انقلاب فهمیدم که آن بمب آتشزاى دستساز، کوکتل مولوتف نام دارد.»
در همان دوران، چندین بار به اماکن فساد با پرتاب بمب آتشزا حمله و مأموران ساواک را به تعقیب وى کشاند. در یکى از ان حملات، به هنگام پرتاب بمب آتشزا به داخل یکى از اماکن فساد در اصفهان، شیشه مغازه شکست و موجب بریدگى رگ بالاى ساعد داور شد. در حالى که پلیس و ساواک، تمام چهارراهها را تحت کنترل درآورده بود، اما عباس مبشرى دوستش را که بر موتور، سوار بود از مسیرهاى خلوت و جاده خاکى به یکى از شهرهاى اطراف منتقل کرد. در تمام این مدت، خونریزى ادامه داشت و به علت خونریزى زیاد با مرگ فاصلهاى چندان نداشت که او را به بیمارستان رساندند. اما مأمورین ساواک از طریق ردیابى خون به جاى مانده، محل اختفاى آنها را شناسایى و هر دو را دستگیر کردند.
عباس مبشرى در این باره می گوید:
«داور را به داخل حمام پاسگاه (زرین شهر) بردند و با باطوم لاستیکى حدود نیم ساعت او را به نوبت می زدند. من فقط صداى الله اکبر او را می شنیدم تا اینکه صداى او آرام آرام به ضعف گرایید و بی هوش شد»
او در زیر شلاق دژخیمان، تکبیر می گفت و با هر ضربه، حسرت آه گفتن را به دل مزدوران می گذاشت و آنان را، چون گرگى در کشتن خود حریص می نمود. او همچنان در زندان، مقاومت می کرد تا آنکه در اثر تظاهرات مردم در سال ۱۳۵۷ رژیم ناچار به آزاد کردن تعدادى از زندانیان سیاسى شد و بدین ترتیب داور از چنگ ساواک رهایى یافت. داور در مرداد ماه ۱۳۵۷ از مرکز آموزشى متالوژى اصفهان به دلیل محکومیت سیاسى و فعالیت علیه رژیم شاه۱ پهلوى محمدرضاشاه، ۲۶ اخراج شد. بعد از اخراج از دانشگاه، به زادگاه خود (اردبیل) بازگشت و از شهریور ۱۳۵۷ تا پیروزى انقلاب حضور فعالانهاى در مبارزات مردم اردبیل داشت و رهبرى برخى جناحهاى شهر را برعهده گرفت. نادر برادر کوچکتر داور در روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ و در جریان مبارزه مردم اردبیل علیه رژیم شاه۱ پهلوى - محمدرضاشاه، ۲۶، در درگیرى با عناصر ساواک و شهربانى اردبیل به شهادت رسید. با پیروزى انقلاب، داور به عنوان یکى از چهرههاى انقلابى و مؤثر شهر اردبیل با مشورت عدهاى از مسئولین شهرى به تشکیل گروه ضربت کمیته انقلاب اسلامى همت گماشت.
برادر شهید داور یسری نقل می کند:
«زمانى که قاتل برادرم دستگیر شد به دیدار او رفتم و به خاطر اهانتى که به من کرد سیلى محکمى به گوش او زدم. داور که درس عدالت را در مکتب على (ع) آموخته بود چنان برآشفت که رنگ صورتش از شدت خشم سرخ شد و رو به آن افسر کرد و از او خواست تا قصاص کند و زمانى که با اعتراض شدید ما روبرو شد گفت: "درست است که او قاتل است و مجازات مرگ دارد، اما او اسیر ما است و اسیر از نظر ما مهمان است. " و سپس گفت: "اگر این افسر (قاتل) قصاص نکند من به جاى او قصاص می کنم. "»
داور براى اجراى حکم خدا به برادرش سیلى زد.
در همین زمان، جوسازی هایى علیه داور شد به گونه اى که امکان ادامه فعالیت در گروه ضربت از وى سلب گردید و او تصمیم به ترک گروه ضربت و عزیمت به سوریه و لبنان گرفت. داور به هنگام ترک گروه، اورکت را از تنش خارج کرد و محتویات آن را که یک جلد کلام الله مجید و مهر و تسبیح و چند سکه بود روى میز گذاشت و گفت: «با وجود این که این ها از اموال شخصى است، تحویل می دهم تا همه بدانند که داور، دست خالى از اینجا می رود.»
داور، یک ماه بعد، در ۴ شهریور ۱۳۵۸ از فرودگاه مهرآباد به قصد جمهورى عربى سوریه حرکت کرد و بعد از سه ماه اقامت در سوریه، عازم لبنان شد و به مبارزین فلسطینى پیوست و ضمن فراگیرى عملیات چریکى و تخریب در جنبش امل لبنان بارها علیه غاصبین صهیونیست مبارزه کرد.
بعد از بازگشت از لبنان، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد و به آموزش فنون نظامى در پادگان سعدآباد پرداخت و به دلیل لیاقت و شایستگى به عضویت شوراى فرماندهى پنج نفره پادگان سعدآباد درآمد.
وی همچنین به همکارى مستمر و تنگاتنگ با شهید دکترمصطفى چمران پرداخت. او در یکى از نشست هاى دوستانه با دکترچمران، ضمن برشمردن نکات ضعف و کاستى اکثر گروه هاى فعال در لبنان، به جمعبندى و نتیجه گیرى پرداخت و پیشنهاد کرد گروهى منسجم و متکى به اهداف اصلى در مسیر حکومت الله تشکیل شود. با شروع جنگ تحمیلى به سوى جبهه شتافت و همراه شهید محمد جهان آرا فرمانده وقت سپاه خرمشهر ۱ در عملیات هاى مختلف شرکت کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۹ در خرمشهر مورد اصابت خمپاره قرارگرفت و به علت شکستگى استخوان لگن و قطع عصب پا از ناحیه پاى چپ معلول شد.۴۶ بعد از ترخیص از بیمارستان مجدداً به جبهه جنوب شتافت و در عملیات آزادسازى خرمشهر ۱ خرمشهر، ۲۶ - در بهار ۱۳۶۱ - شرکت کرد. در ۲۸ دى ۱۳۶۱ با خانم منصوره کاظمى شیرزاد که معلم پرورشى بود، ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، تولد یگانه فرزند داور به نام فاطمه - متولد ۲۳ خرداد ۱۳۶۳ - است. مدتى بعد از این ازدواج و به دنبال شهادت ابوالفضل پیرزاده - فرمانده وقت سپاه پاسدران اردبیل - به دست منافقین، به پیشنهاد جمعى از دوستان و مسئولین و حجةالاسلام هادى غفارى مسئولیت فرماندهى سپاه اردبیل را پذیرفت. با ورود داور به سپاه اردبیل تحول معنوى خاصى در برادران سپاه به وجود آمد. نماز جماعت هرروز برپا و هفتهاى دو بار مراسم سخنرانى انجام مىشد. به پیشنهاد داور، هفتهاى دو روز روزه مىگرفتند و بدین ترتیب بر حالات روحانى و معنوى محیط سپاه افزوده شد. آیتالله مروج درباره این مقطع از زندگى داور مىنویسد:
«بعد از برگشت از لبنان بنا به پیشنهاد و اصرار جمعى از دوستان و مردم و ابلاغ مسئولین، فرماندهى سپاه اردبیل را به عهده گرفت و در این وقت کمالات نفسانى ایشان بیشتر اوج گرفته بود.»
بعد از فرماندهى سپاه اردبیل در سال ۱۳۶۳ به عضویت دفتر نمایندگى امام (ره) در ستاد مرکزى سپاه درآمد و مسئولیت دفتر پیگیرى فرمانهاى حضرت امام خمینى (ره) را برعهده گرفت و تا سال ۱۳۶۵ به فعالیت هایش در دفتر نمایندگى حضرت امام (ره) در سپاه ادامه داد. در خلال فعالیت در دفتر نمایندگى امام (ره) در سپاه در چندین نوبت جهت ارزیابى از وضعیت جبهه ها عازم منطقه می شد و در منطقه هاى پرخطر حضور می یافت. او در جبهه ها به انجام سختترین و پرخطرترین کارها مبادرت می کرد.
یکى از همرزمان داور در جنگ، تعریف می کند:
«داور چند روزى به گردان ما آمد و در دسته انتقال شهدا کمک می کرد. کار دسته هاى انتقال شهدا سخت و پرخطر بود و آنجایى که حجم آتش زیاد است و یا منطقه آنقدر ناامن است که یگان نمى تواند شهید خود را به عقب بکشد، اینها وظیفه داشتند شهید را به عقب بیاورند. آدم تا در خط نباشد نمىداند آنجایى که خود یگان نمى تواند شهیدش را عقب بکشد یعنى چه؟ ایشان روحیه عجیبى داشت و همیشه می خواست مشکلترین کارها را بکند.»
او شش بار در جریان این اعزامها مجروح شد. از آن جمله مجروحیت شیمیایى وى در سال ۱۳۶۳ در عملیات خیبر بود. محمدحسین محمدپناه مىگوید:
«یک بار جهت خنثی سازى مین که به منطقه دشمن قدم گذاشته بود مورد شناسایى دیده بانان عراقى قرار گرفت و با تیر مستقیم که به شکمش اصابت کرد، به شدت مجروح شد و در اثر پارگى شکم خون زیادى از بدنش خارج شد. اما با همان حال از مهلکه گریخت و با ماشین جیپ - که شخصاً رانندگى می کرد خود را به پشت خاک ریزهاى خودى رساند و بیهوش افتاد.»
یکى از همرزمانش در این باره می گوید:
«نمى دانم براى چندمین بار قرار بود به اتاق عمل برود. از ناحیه شکم چنان جراحت عمیقى برداشته بود که رودهاش نمایان بود. از آنجا که بارها از قسمت هاى سالم بدنش بریده و براى ترمیم اعضاى دیگرش استفاده کرده بودند، وجود نازنینش به گل پرپر شدهاى می ماند. جراحان می خواستند بار دیگر پیکرش را تحت عمل جراحى قرار دهند. یکى از پرستاران با حیرت و شگفتى تعریف می کرد: "من تا به حال چنین مجروح مقاوم و صبورى ندیده ام. با این حال زمانى که بسترى بود و از شدت درد کسى نمی توانست حتى به او دست بزند، باز هم مشتاقانه با خدا راز و نیاز می کرد. "»
بُعد دیگر شخصیت داور، ابعاد روحى، معنوى اعتقادى واخلاقى او بود. بی شک این بُعد از شخصیت وى برجسته ترین ویژگى اوست.
حجت الاسلام والمسلمین محمدى عراقى (قائم مقام نماینده امام در سپاه) که داور مدتها از نزدیک با وى در دفتر نماینده حضرت امام (ره) همکارى داشته است، می گوید:
«گاهى انسانى را به تقوى و گاهى به اخلاص و نیز به شجاعت، بعضى را به صفا و وفا و برخى را به تواضع و فروتنى و مبارزه و خستگی ناپذیرى توصیف می کنند. هریک از کمالات فوق می تواند قامت انسانى را بیاراید. هریک از صفات فوق را در وجود یک انسان، شاید راحتتر بتوان یافت، اما انسانى که مجمع فضائل و کمالات باشد به سختى هم یافت نمىشود. داور، هنرمندى بود که ارزشهاى عالى را در وجود خود با ظرافت کامل به تصویر کشیده بود. قامت داور، آراسته با پوشش فضیلتها بود. او به میدان جنگ و جهاد، مشتاقانه مىشتافت، اما شجاعتش تنها در میدان رزم ختم نمى شد بلکه هم شجاعت در مبارزه با نفس و هم میدان نبرد را توام داشت. زهد و سادگى در زندگى از ویژگیهاى بارزش بود.»
حجت الاسلام والمسلمین خدامى مسئول کمیسیون پیگیرى فرمان امام (ره) در دفتر نمایندگى امام در سپاه نیز درباره داور چنین می گوید:
«ایمان و تقوى و اخلاص در وجود داور، عینیت یافته بود. او در زمینه خودسازى، در جمیع ابعاد آن، در حد وسع و توان خود راهى را پیموده و درهاى رشد و تعالى را بر خویشتن گشوده بود. اهل ذکر و دعا و ملازم قرآن و مفاتیح [بود]و در هر فرصتى روح و روان خویش را با زلال وحى سیراب می کرد و با یاد خدا و تعلق به او، بندهاى اسارت تعلقات دنیوى را می گسست. کار و خدمت را با نیت و هدف عبادت و بندگى خدا تقبل می کرد و از تعلقات دنیوى، رفاه، آسایش، پست و مقامى که او را به خود مشغول و از خدا دور سازد دل بریده بود.»
داور، مصداق کلام امام (ره) بود چرا که حجاب تن را شکسته بود و در تمام حالات و سکنات خود به خدا نظر داشت. او حتى شهادت را هدف نمى دید بلکه وسیله اى براى رضاى خداوند می دانست. در آخرین دیدار با همسرش گفت: «براى من آرزوى شهادت نکنید، بلکه آرزوى رضاى پروردگار را کنید و اگر در این راه شهادت نصیبم شد که زهى سعادت.»
آیت الله مروج در این باره می نویسد:
«داور یسرى به هر گامى که برمی داشت فکر می کرد و در آن هنگام رضاى حق را جستجو می کرد و به رضاى دیگران ترجیح می داد.» همسر وى می گوید: "داور یسرى، انسانى بود که هم کردار و هم گفتارش در جهت جلب رضایت الهى بود.» روزهدارى منظم و سه روز در هفته او شاید تا آخر عمر ادامه داشت. از دیگر مشخصات بارز وى نمازها و راز ونیازهاى عاشقانه بود که در کمتر کسى می توان سراغ گرفت. تعبد و اخلاق او به حدى بود که ذکر خدا و حمد و تکبیر در هیچ شرایطى از زبان صادقش فراموش نمى شد. انجام نوافل و مستحبات مورد علاقه شدید داور بود. بعد از هر نمازى، با حالت مخصوص، زیارت عاشورا می خواند، آنگاه به سجده میرفت و مدت مدیدى در این حالت باقى می ماند. به تهجد و شب زنده دارى مقید بود و به صلوات و اذکار اهمیت فراوانى می داد. با وجودى که نماز و روزه قضا نداشت غالباً روزه دار بود و نماز به جاى می آورد و دائم الوضو بود. روحیات معنوى و عبادى داور از دوران جوانى در ایشان پدیدار شده بود.
یکى از دوستان و همکلاسی هایش در دوره دبیرستان نقل می کند:
«هنگام اذان ظهر و به هنگام کلاس درس که صداى اذان از مسجد شنیده می شد شور و حالى در جان داور مى افتاد و بی آنکه دم برآورد و اشتیاق درونى خود را در حرکات و سکناتش بروز دهد خیلى آرام به بهانهاى از معلم اجازه می گرفت و بی آنکه کسى متوجه شود نماز ظهر و عصر را اقامه می کرد و به کلاس باز می گشت.»
هر موقع در مدرسه امکان اقامه نماز نمی شد بعد از تعطیلى مدرسه نماز ظهر را در سر راهش در مسجد سرچشمه می خواند.
یکى از ویژگیهاى اخلاقى داور تواضع و ساده زیستى بود. زمانى که فرمانده سپاه اردبیل بود، فردى به اتاق فرماندهى سپاه وارد شد و از کسى که مشغول جارو کردن اتاق بود درخواست کرد نامه اى جهت امضا به فرمانده سپاه برادر یسرى برساند. داور هم نامه را گرفته و امضا می کند. آن فرد بعد از خارج شدن از اتاق متوجه می شود که فردى که اتاق را جارو می کرده، فرمانده سپاه بوده است. در همان زمان، به ندرت از محافظ و وسیله نقلیه که در اختیارش قرار می دادند استفاده می کرد. داور، در دیگر ابعاد زندگى هم فردى ساده و متواضع بود. لباس و پوشش سادهاى داشت معمولاً از دو دست پیراهن، یکى معمولى و دیگرى رنگ مشکى استفاده مىکرد و همسرش مجبور بود شب لباس را بشوید تا براى فردا آماده شود.
همسر وى، خانم منصوره کاظمى شیرزاد در مورد سلوک خانوادگى داور می گوید:
«در منزل همیشه در کارها به من کمک می کردند و اجازه کارهاى سنگین به من نمى دادند. بعضى اوقات که از کار برمی گشتند، بدون اینکه استراحت کنند و لباس شان را عوض کنند شروع به کار مىکردند. یادم نمىآید تا زمانى که با ایشان بودم به تنهایى سفره را پهن و جمع کرده باشم. علاوه بر خرید، جارو کردن، گردگیرى، قند شکستن و خرد کردن گوشت، حتى در بعضى مواقع سبزى را خودشان تمیز می کردند. با این احوال می گفتند اگر امکان داشت فردى را می آوردم تا در کارهاى منزل به شما کمک کند. زمانى که خسته بودند و می خواستند استراحت کنند با عذرخواهى زیاد استراحت می کردند و با وجود قطع عصب پا - که هنگام نشستن قادر به جمع کردن پا نمى شدند - با این وصف با ناراحتى زیاد عذرخواهى می کردند و پاى خود را دراز می کردند. داور به این حقیقت نائل آمده بودند که همه چیز عوامل و اسباب براى حرکت به سوى محبوب است. اگر مىخوردند، اگر مىخوابیدند، و اگر صحبتى مىکردند براى قرب الىالله و نیرو گرفتن براى انجام فرایض الهى بود. به ایشان تفضل فرموده بودند که خودشان را به او شناسانده و محبت خود را در دل او جارى ساخته و با ادب خودشان مویدشان فرموده بودند.»
داور یسرى در ۲۷ مهر ۱۳۶۵ وصیتنامهاى نوشت که در آن دیدگاه ها، آرمانها و باورهاى خود را تبیین کرده است.
وصیتنامه را با حدیث قدسى، این چنین آغاز کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
"من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلىّ دیته و من علىّ دیته فانا دیته"
بنده با نداى ملکوتى ایشان (امام خمینى (ره)) که آواى "هل من ناصر ینصرنى" را سر داده است، با تمامى آگاهى، عشق و ایمان، لبیک و خط اصیل اسلامی اش را انتخاب کردهام و با عرض تأسف و کمال شرمندگى، که تا حال فوز عظیم شهادت نصیبم نشده است به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده و به فضل خداوند بزرگ هنوز در انتظار شهادت هستم، به این دلایل آیا شهید، پیام فرق شکافته على علیه السلام و سر بر نیزه رفته حسین علیه السلام را بانثار خون خود، به گوش تاریخ نمی رساند. آیا اسلام نیازمند به خون شهید و شهید نیازمند به ارتقاى درجه و انسانیت نیازمند به تزریق خون نیست و شهید با شهادت خود همه این نیازها را برآورده نمی کند. آیا شهیدان، پویندگان راه انبیا و وارثان صلابتها، استقامتها، بصیرتها، هدایتها وانسانیتها و خداخواهیها و کمالها نیستند؟ آیا شهید، چون بمبى نیست که بر سر چپاولگران و غارتگران غرب و شرق می افتد؟ آیا شهید با خون خود غسل ننموه و به لباس رزم خویش، خود را کفن نمی کند؟ آیا شهید، شهادت را براى خود، زندگى ابدى و فوز عظیم و شرف انسانى نمىداند؟ آیا شهید با شهادت خود پلى نمی زند تا از ساحل درد و رنج این دنیا، به ساحل سعادت و کرامت و بهشت هاى وسیع عبور کند؟
آیا شهادت، تنها سلاحى نیست که دشمن را یاراى مقابله با آن نیست؟ آیا شهادت، پایان بخش مرگ و مردگی ها نیست و شهید با خون خود به این مردگىها پایان نداده و ضامن ضربان مداوم رگهاى امت اسلامى نمى شود؟
پس اى زمان به پاخیز و واژه عظیم شهادت را در صفحه بزرگ طبیعت به یادگار اعصار بنویس. مگر ندیدى که على بزرگ چگونه عاشقانه در محراب عشق به گروه شهادتدهندگان تاریخ پیوست؟
مگر نمى بینى که هنوز هم ملت ما عاشقانه در پیروى از مکتب شهادت گام برمىدارد؛ و مگر نه این است که "خون"، بهاى اندکى است که شهید در قبال "حق" و "حریت" مىپردازد تا پرچم توحید را بر فراز قله انسانیت بر اعلا درجه بشریت به اهتزاز درآورد.... ما باید کوشش کنیم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پیدا کند.
یاران یاران عزیز جان مىآید
سرمایه عمر جاودان مى آید
آرام دل دلشدگان مىآید
والله که صاحب الزمان مىآید
خدایا اگر توفیق شهادت نیست ما را از منتظرین حضرت مهدى (عج) قرار بده زیرا انتظار ظهور مهدى (عج) انتظارى است جهت آماده شدن براى انتظارى بزرگتر که آن دیدار خداوند تبارک و تعالى است. خدایا توفیق بده که از افق توحید سرزده و در پس ایثار همان در الی الله المصیر، نه غروب که دوباره طلوع کنیم.
خدایا به جبهه سرخ حق علیه باطل آمده ام. نمى دانم آیا زنده به کاشانه ام باز می گردم یا این که توفیق شتافتن به لقاى تو را پیدا می کنم. در هر دو صورت، هر دو برایم سعادت و کامیابى است ... با ایمان راسخ به مفاهیم این آیات شریفه "عسى ان تکره وا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شرٌ لکم والله یعلم و انتم لا تعلمون...»
روز جمعه ۱۹ دى ۱۳۶۵ مدتى پس از شهادت آیت الله شیخ فضلالله محلاتى نماینده امام (ره) در سپاه پاسداران - داور بدون اطلاع قبلى، به اردبیل آمد و اصرار کرد که همه بستگان و آشنایان حضور به هم رسانند. برخلا همیشه که از مصاحبه روى گردان بود درخواست ضبط صوت کرد تا براى آخرین بار در منزل پدر به تلاوت آیاتى از کلام الله مجید بپردازد. پس از تلاوت قرآن، وصیت خود را بیان داشت و از آرزوى دیرین خود پرده برداشت:
«آرزو داشتم در تمام طول عمرم یک بار به زیارت خانه خدا بروم و در خانه وحى، در زادگاه على علیه السلام در کانون وحدت مسلمین و در قبله جاویدان موحدین، در جایگاه اولین مؤذن اسلام - بلال حبشى - قرار گیرم و براى نخستین بار مؤذن اذانى باشم که ولایت و امامت على علیه السلام را صلا دهد و فریاد "اشهد ان علیاً ولى الله" من در سرتاسر حرم امن و تمامى مکه و در جاى جاى سرزمین غاصبان ولایت مولا على علیه السلام طنین انداز باشد.»
همان روز، هنگام غرب بعد از خداحافظى از والدین و بستگان، از اردبیل روى به جبهه گذاشت.
همسر داور یسری می گوید:
«روز شنبه ۲۰ دى ۱۳۶۵ ساعت ۱۱ صبح بود که تلفن زنگ زد. داور گفت: "ما راهى جبهه هستیم و براى ساعت یک بعد از ظهر بلیط تهیه شده و فرصت اینکه براى خداحافظى به منزل بیایم نیست. اگر دوست دارید شما به ترمینال جنوب بیایید. " ما قبول کردیم و به همراه فاطمه به ترمینال رفتیم. در آنجا بعد از اقامه نماز صحبتهایى که بیشتر به وصیت شبیه بود با ما کردند.»
سرانجام، داور یسرى در ۲۶ دى ۱۳۶۵ پس از سالها مجاهده، در جریان عملیات کربلاى ۵ در شلمچه به شهادت رسید.
احمد مخبریان - از واحد اطلاعات و پیگیرى مفقودین نیروى زمینى قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) - درباره چگونگى شهادت داور مىگوید:
«در جریان عملیات کربلاى ۵ در یکى از محورهاى شلمچه جهت انتقال پیکر پاک شهدا به خط مقدم رفته بودیم. من که جلوى ستون حرکت مىکردم، خمپاره اى پشت سرم خورد و مجروح شدم. در پشت سر من، عزیز دیگرى هم مجروح شد و ما دو نفر به زمین افتادیم. ما را به عقب وانت گذاشتند. دوست عزیزمان داور، سریع پرید عقب وانت و دیدم بالاى سر من است. به ایشان گفتم که شما از عقب ماشین پیاده شوید. چون منطقه دست انداز زیاد داشت. گفتند: "من پیاده نمى شوم، به خاطر اینکه سر شما به کف ماشین می خورد. می خواهم سر شما را نگهدارم. " حدوداً ده پانزده متر عقب تر آمدیم. دوباره به ایشان گفتم که شما از ماشین پیاده شوید. اینجا جاى خطرناکى است. هر آن امکان اصابت خمپاره هست. جایى بود که خمپارههاى شصت دشمن می رسید. ایشان یک دستى به سر و صورت من کشیدند و مقدارى از خاک و خون صورتم را تمیز کردند و گفتند: "بگذار من همین جا باشم و سر شما را نگهدارم تا از این جا رد بشویم. " در همین موقع خمپاره اى به زیر چرخ عقب ماشین خورد و بلافاصله در پاهایم حس کردم که چند ترکش خورده. در همین موقع یک آن که سرم را بلند کردم دیدم ایشان از ناحیه سر ترکش خورده اند و در همین حالت روى صورت من افتادند و شهید شدند.»
همسر شهید در مورد نحوه اطلاع از شهادت داور می گوید:
«ساعت یک نیمه شب ۲۶ دى ۱۳۶۵ فاطمه یک دفعه با گریه از خواب بیدار شد. فقط گریه می کرد. هر قدر خواستم ساکتش کنم نتوانستم به مدت بیست دقیقه فقط گریه می کرد و هیچ صحبتى نمى کرد تا بالاخره توانستم او را آرام کنم و فردا صبح که از خواب بیدار شد دستش را به طرف راست سرش قرار داد و گفت: "مامان اینجاى سر بابا چى شده؟ " گفتم که بابا جبهه است و طورى نشده. بچه ساکت نمى شد. تا دو روز دائماً می گفت: "سر باباى من چه شده؟ " هنگامى که خبر شهادت را آوردند اطلاع نداشتیم که ترکش خمپاره به کدام ناحیه بدن شهید اصابت کرده است. گفتم احتمالاً ترکش خمپاره به سر شهید اصابت کرده، چون دخترش به ما اطلاع داده اند و این اطلاع یا از الهام و یا خواب فاطمه بوده که حتى نحوه شهادت پدر را براى ما گفت.»
در اردبیل نیز خبر شهادت داور توسط آیت الله مروج به خانواده و والدین ایشان اطلاع داده شد؛ و بعد از شهادت داور، پیام هاى متعددى از سوى آیت الله مشکینى و جمعى از علما و مسئولان کشور صادر شد.
یکى از دوستان داور می گوید:
«وقتى خبر شهادتش در محله پیچید همه همسایگان در خانه جمع شدند... عصر بود خواستیم از مهمانها با چاى پذیرایى کنیم. تصور می کردیم با توجه به سمت هایى که داور داشت امکانات لازم براى تعدادى میهمان را داشته باشد. اما هر چه گشتیم بیشتر از یک دست وسایل پذیرایى استکان و نعلبکى پیدا نکردیم. ناگزیر از خانه همسایگان تعدادى به امانت آوردیم... وقتى شام آماده کردیم. باز متوجه شدیم که بیشتر از یک دست قاشق و چنگال در خانه موجود نیست.»
پیکر پاک شهید داور یسرى پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهداى اردبیل (قبرستان ججین) به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/