«معرفی کتاب»

«در امتداد سطرها»

کتاب «در امتداد سطرها» منتخب آثار داستانی مرحله استانی هشتمین دوره جایزه ادبی یوسف استان اردبیل که به نویسندگی و گردآوری «حاتم رسولی» در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات «خط هشت» به چاپ رسید.
کد خبر: ۶۷۵۶۵۳
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۳ - 29June 2024

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، کتاب «در امتداد سطرها» منتخب آثار داستانی مرحله استانی هشتمین دوره جایزه ادبی یوسف استان اردبیل که به نویسندگی و گردآوری «حاتم رسولی» توسط انتشارات «خط هشت» در هزار نسخه با حمایت مالی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اردبیل به چاپ رسیده است.

ادبیات پایداری و دفاع مقدس در استان اردبیل ظرفیت بسیار هنگفت و ویژه‌ای است علاقه‌مندان به این حوزه در سراسر استان مشتاقانه و بی‌تمنا در این وادی قلم می‌زنند و آثار متفاوت و خلاقانه‌ای را به رشته تحریر در می‌آوردند. جایزه ادبی یوسف فرصتی است تا داستان نویسان در یک رقابت نفس‌گیر و بسیار نزدیک آثار خود را به بوته نقد و داوری بسپارند. مجموعه حاضر منتخبی از آثار رسیده به مرحله استانی هشتمین دوره جایزه ادبی یوسف است.

در بخشی از کتاب آمده است:

گویی در سوگ برادری که همین الان مرده می‌گرید. تنش می‌لرزد. تسبیح در دستش خشک شده، گه گداری دست و تسبیح را با هم به صورتش می‌کشد. دست‌تر، تسبیح تر، زمین تر، زمان‌تر، دیوار‌تر، کف قبرستان‌تر و روی قبر‌ها‌تر. کمی قبل از او آسمان هم گریسته بود. روی سکوی سنگی نشسته و به دیوار گنبد الله الله تکیه داده، رو به شهیدگاه. به سنگ قبر‌های کوچک و بزرگ خیره شده. چند ماهی است که هفته‌ای چندبار اینجا می‌آید. ولی همیشه فقط نگاه می‌کرد. امروز گریه هم می‌کند. فکر کنم نقشه گنجی چیزی به دستش داده‌اند که اینطور به ابنجا دخیل افتاده.

مواظبش بودم، امروز دیگر باید بپرسم. چه چیزی در سرش می‌گذرد؟ چه چیز عجیبی اینجاست که هفته‌ای چندبار اینجا می‌آید و به این پستی بلندی‌های منقش زل می‌زند؟

پیش رفتم. آرنج هایش را روی دو زانو تکیه داده بود، دست هایش جلوتر بودند، با دو دست تسبیح را آرام نگاه داشته بود. با دقت به تسبیح و زمین نگاه می‌کرد گاهی هم شانه هایش تکان تکان می‌خوردند. جلویش ایستادم. همان طور که نشسته بود سرش را بالا آورد و یک چشمی نگاهم کرد. آفتاب پشت سرم چشمش را می‌زد.

- پسرجان هر روز هفته اینجا چی کار داری؟ 
- اذیتی براتون دارم؟
- می‌خوام بدونم برای چی هر روز می‌آیی اینجا می‌نشینی؟ کاری داری؟

یک دستش را از تسبیح ول کرد. با دو انگشت دست راستش دانه‌های تسبیح را به جلو فشار داد. با تسبیح سیخ شده انتهای دیوار سمت راست را نشان داد.
- می گن عده‌ای از شهدای چالدران را اونجا سرپا خاک کردن؟
برگشتم و نگاه کردم آن گوشه را می‌گفت.
- از کجا فکر می‌کنی این طور باشه؟

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار