به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، مردم کرمان ارتباطی ویژه با شهید حاج قاسم سلیمانی دارند؛ ارتباطی خاص و قلبی که در یک سفر به این دیار میشود به آن پی برد. ارتباطی دوطرفه؛ چراکه حاج قاسم هم علیرغم اینکه میتوانست جای قبرش را در هر نقطهای از ایران یا عراق و سوریه انتخاب کند؛ ولی کرمان را بر میگزید، گلزار شهدای کرمان.
در فیلمهایی که پس از انفجار تروریستی در مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی از کرمان مخابره میشد، مردی دیده میشد که هشت تن از عزیزان خود را از دست داده بود و با اشکهایی جاری و صدایی گرفته، این بیت را همنوا با حاج قاسم میخواند: «هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست. بیشهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند».
در سفر به کرمان قرار شد بهاتفاق «سید محمدجواد هاشمینژاد» دبیرکل بنیاد هابیلیان به منزل این مرد برویم، «حسین سلطانینژاد» در یکروز، هم همسر شهید شد و هم پدر شهید؛ هم برادر شهید شد و هم دایی شهید. مردی که دخترش، همسرش، ۲ خواهر و چهار خواهرزادهاش را در مسیر گلزار شهدای کرمان از دست داده بود و تنها پسرش هم بهطور معجزهوار عمری دوباره یافته بود. شاید مردم ایران او را در فیلمهای مربوط به کرمان زیاد دیدند؛ ولی کمتر کسی میتواند حتی یک لحظه حال وی و غمی که بر دلش نشسته را به معنای واقعی درک کند.
پس از هماهنگی، به خان «حسین سلطانینژاد» رفتیم. خانهای که تا چند ماه پیش از این هشت شهید در آن رفت و آمد داشتند. خانهای که بهمحض ورود به آن، یک میز بزرگ در سالن پذیرایی آن خودنمایی میکرد. میزی که روی آن پر از خاطره بود؛ از دستنوشتهها و نقاشیهای دخترانه تا کادوها و اقلامی یادگاری و تندیسهایی که به این خانواده اهدا شده بود.
حس عجیبی توأم با غم و اندوه داشتیم که چطور با او روبهرو شویم و چه بگوییم که بتواند اندکی از غم این مرد بکاهد؛ اما تمام آن حس با دیدن او و گرمی رفتارش برطرف شد. حقیقتاً صبر و استقامتش مثالزدنی و یادآور این آیه شریفه بود که میفرماید: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون». تنها ایمان است که میتواند چنین صبری را بر چنان مصیبتی بر قلب آدمی وارد کند. «خداکرم سلطانینژاد» پدر ۲ تن از شهدا و پدربزرگ پنج تن دیگر نیز در منزل حضور داشت؛ ولی غم بزرگی در چشمانش بود، غمی که بهراحتی میتوانستی از دور آن را تشخیص دهی. داغی که بر دل این پدربزرگ نشسته بود، صحبتکردن درباره نوهها، دختران و عروسش را سخت میکرد و مشخص بود که اگر بهخاطر احترام به مهمانان نبود، حتی نشستن در آن جمع و یادآوری خاطرات تلخ ۱۳ دی برایش عذابآور بود. امیرعلی، فرزند حسین آقا که خداوند عمری دوباره به او داده بود و جانباز آن حمله تروریستی ناجوانمردانه بود نیز در منزل حضور داشت.
پس از سلام و احوالپرسی و عرض تسلیت، دبیرکل بنیاد هابیلیان درخصوص مقام پدر و مادر شهید گفت: روایتی از حضرت محمد (ص) وجود دارد که میفرمایند همان مقام شهید را پدر و مادر شهید نیز دارند. در این مصیبت، در این مسیر که بسیار سخت است، خداوند به شما صبر دهد و کمکتان کند.
وی مختصری از بنیاد هابیلیان و فعالیتهای حقوق بشری این بنیاد را بیان کرد و گفت: نقش خانواده شهدا بهعنوان سند زنده قربانیان تروریسم میتواند در پرونده حقوقی شهدا، تأثیر بگذارد. در دنیا نقش تأثیرگذاری قربانیان از دولتها پررنگتر است.
هاشمینژاد ادامه داد: در بنیاد هابیلیان بهعنوان یک گروه مردمی تلاش داریم با اقداماتی که با کمک خانواده این شهدای مظلوم انجام میدهیم، بتوانیم صدای مظلومیت این شهدا را به گوش جهانیان برسانیم.
دبیرکل بنیاد هابیلیان به برگزاری دادگاه محاکمه منافقین در تهران هم اشاره کرد و گفت: ما بهدنبال قطع دست حامیان و پشتیبانان اصلی تروریسم در ایران هستیم. ما باید اسناد حقوقی را از خانواده قربانیان تروریسم در ایران جمعآوری کنیم تا بتوانیم در جوامع بینالمللی پیگیری حقوقی علیه این گروهکهای تروریستی انجام دهیم.
نوبت به حسین سلطانینژاد رسید. نحوه صحبتکردن حسین آقا نشان از سطح سواد بالا و اشراف او داشت. وی ضمن قدردانی از حضور هابیلیان گفت: من از قبل با مجموعه شما آشنا بودم؛ ولی اکنون با صحبتهای شما، بیش از پیش، این مسیری را که میروید برایم شفاف شد.
وی افزود: وظیفه ما در قبال خون این شهدا سنگین است.
پدر شهید سلطانینژاد گفت: من کارمند سازمان اسناد کتابخانه ملی کرمان هستم، علاقه زیادی به جمعآوری اسناد دارم، به همین خاطر هر دستنوشتهای که از دخترم موجود است، آن را جمعآوری کردم.
وی ادامه داد: دوست دارم نام شهدا در دنیا بدرخشد و به دنیا مظلومان را معرفی کنیم تا نتوانند حامیان تروریسم جای جلاد و شهید را عوض کنند. باید عاملین و حامیان تروریسم در ایران در دادگاهها و جوامع بینالمللی محاکمه شوند و ما تلاش میکنیم که هر چه زودتر پرونده شهیدمان را تکمیل کنیم.
همسر شهید گلزاری اشارهای هم به زخمزبانها به خانواده شهدا کرد و گفت: هشت نفر از عزیزان ما شهید شدند، ما در روز مراسم شهید سلیمانی، موکب داشتیم. بدخواهان در فضای مجازی میگفتند که این جمعیت بهخاطر غذا در مراسم شرکت کردند، واقعیت این است که این هشت نفر خودشان به مردم غذا میدادند.
حرف از زخمزبانها که شد، امیرعلی هم که خود قربانی این حملۀ تروریستی است به سخن آمد و گفت: در ایام شهادت شهدای حادثه کرمان، در فضای مجازی عدهای شهدا را مسخره میکردند و میخندیدند، خیلی از افراد ناآگاه از مسائل، این جریان را همیاری میکردند.
حسین سلطانینژاد ادامه داد: امیرعلی خودش جانباز این حادثه تروریستی است، در روز حادثه، ساچمه از سمت راست به سرش اصابت کرده است و در سرش مانده است، شش عمل جراحی (۲ مرتبه سرش، ۲ مرتبه شکمش و ۲ مرتبه پایش) روی آن صورت گرفته است، امیرعلی را خدا برای ما نگه داشت.
امیرعلی گفت: بعضیها معجزه را رد میکنند و میگویند فقط پزشکها در سلامتیام نقش داشتند. اینجور مسائل را تمسخر میکنند.
هاشمینژاد که خود ۴۰ سال است فرزند شهید است و آشنا به این زخمزبانهاست در ادامه گفت: بزرگان دین ما را هم با این حرفها و زخمزبانها اذیت میکردند. این نشان میدهد که راهی که میروید راه درستی است و باید صبر کنید تا اجرتان بیشتر شود. پس از شهادت حضرت علی (ع) که او را در محراب نماز شهیدش کردند، عدهای میگفتند مگر حضرت علی (ع) نماز میخواند؟! این موضوع نشان میدهد که در همان زمان هم دستگاه تبلیغاتی دشمن قوی بوده است. صبر بر این مشکلات و مصیبتها باعث میشود تا خداوند به شما ثواب بیشتری بدهد. تاریخ در حال تکرار شدن است و ما باید از گذشتگان درس بگیریم.
پدر شهید سلطانینژاد گفت: این حادثه باعث شد تا بیش از پیش با حضرت زینب (س) احساس همدردی کنم، من کوچکتر از این هستم که خودم را جای ایشان بگذارم؛ ولی بهشدت مصیبتهای ایشان را در روز عاشورا احساس میکنم.
کمکم به نقطه حساس دیدار میرسیدیم؛ وی نحوه شهادت اعضای خانواده سلطانینژاد که اینگونه آغاز کرد: فاصله موکب ما تا محل انفجار اول حدوداً ۱۶۰۰ متر بود. فوراً همه محل را ترک کردیم. من آنها را به جای ایستگاه واحد رساندم تا به خانه بروند. خودم هم برگشتم جای موکب. همسرم بعد از چند لحظه به من تماس گرفت و گفت ما منتظرت میمانیم تا به ما ملحق شوی. من گفتم نه شما بروید، ولی او اصرار کرد که ما هستیم تا با هم برویم. لحظهای نگذشت که انفجار دوم صورت گرفت. خیلی نگران و هراسان بودم. هر کسی را که نگاه میکردم در حال تماس با خانوادهشان بودند تا از نگرانی دربیایند. من هم چندبار با همسرم تماس گرفتم؛ ولی پاسخگو نبود. خودم را فوراً به آنجا رساندم. دیدم همهجا پر از جمعیت و خون است، همسرم و بچههایم را ندیدم.
او ادامه داد: خسته بودم. مدتی گذشت. به من خبر مجروحشدن امیرعلی را دادند، خیلی ترسیدم و با خودم گفتم خدا کند که فقط زخمی شده باشند. بیمارستانها را گشتم و امیرعلی را پیدا کردم. او گفت حالم خوب است نترسید. در آن لحظه من خیالم راحت شد و اصلاً به مجروحیتش توجه نکردم. او را ترک کردم. با تعدادی از نزدیکان دنبال سایر افراد خانواده میگشتیم. تا اینکه ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که عکسی از همسرم را در بیمارستان به من نشان دادند که در کاور بود. آنجا فهمیدم که او شهید شده است. ساعت ۵ صبح خبر شهادت دخترم را به من دادند. خیلی بهم ریختم. ساعت ۸ صبح خبر شهادت خواهرزادهام را آوردند. ساعت ۱۰ صبح خبر شهادت خواهرزاده دیگرم را به ما دادند. حدود ۲۴ ساعت طول کشید تا خبر شهادت هشتمین فرد از خانواده را به ما دادند.
پدر شهید سلطانینژاد تصریح کرد: در روز خاکسپاری خانوادهام، به مصیبتهایی که برای حضرت زینب (س) در عاشورا اتفاق افتاد فکر میکردم و از ایشان مدد میخواستم که بتوانم در این مصیبت صبر کنم. بسیار سخت بود، خودم دختر و همسرم را در قبر گذاشتم. برای اولینبار در زندگیام بود که کسی را در قبر میگذاشتم. من در آن لحظه جمله حضرت زینب (س) را تکرار میکردم، ما رأیتُ الّا جمیلاً. همیشه دعا میکنم که خداوند ما را در امتحانهایی که میگیرد، کمک کند تا بتوانیم در این مسیر عاقبت به خیر شویم.
هاشمینژاد در ادامه گفت: شهدا خصوصیات اخلاقی خاصی نسبت به سایر نزدیکانشان داشتند. این موضوع را خود خانواده شهدا تأیید میکنند. خداوند بهترینها را انتخاب میکند.
همچنین حسین سلطانینژاد در ادامه خاطرهای از دخترش مربوط به ۲ ماه پیش از روز حادثه تعریف کرد و گفت: آبان بود. یک روز مریم از من درخواست کارت بانکیام را کرد. من به او هرگز جواب منفی نمیدادم. همسرم گفت کارت را نده شاید گم کند. من گفتم اگر گم کرد دوباره صادر میکنم. به مریم گفتم برای چه میخواهی؟ او گفت: نمایشگاهی در مدرسه برگزار شده که میخواهم از این نمایشگاه خرید کنم. من کارت را به او دادم، ظهر که از سر کار به منزل برگشتم، او به من عطری را هدیه داد و گفت این را از نمایشگاه برای تو خریدم. روی عطر نوشته عطر نسیم فردوس. برای همسرم گلسر و دستبند خریده بود. برای برادرش یک دفتر خریده بود؛ ولی حتی یک چیز کوچک هم برای خودش نگرفته بود. اینگونه رفتارش بود که او را خاص کرده بود.
وی در ادامه از همسرش شهید «نغمه گلزاری» اینگونه یاد کرد: ۱۴ سال در کنار هم با خوشی زندگی کردیم. بسیار قانع بود، چون ما همسایه پدرم بودیم، با محبت به پدرم خدمت میکرد، جای خالیاش را همه احساس میکنیم.
اما نوبت به «خداکرم سلطانینژاد» رسید. پدربزرگی که تمام مدت ساکت بود و با شنیدن اسم عروسش دیگه نتوانست سکوت کند و گفت: تا قبل از این حادثه، هر روز ۲تا دخترهایم، عروسم و نوههایم، به خانه من میآمدند. زندگی بسیار خوبی داشتیم. خیلی با هم صمیمی بودیم. عروسم هروقت کاری داشتم بیمنت انجام میداد. اگر خریدی داشتم انجام میداد. اگر ظرفی کثیف بود آن را میشست. غذا درست میکرد. خانه را جارو میکرد. خستگی برایش معنا نداشت. من هرچه از خوبیهای عروسم بگویم، باز هم کم گفتم. مریم هم هر موقع از مدرسه بر میگشت، کیفش را زمین میگذاشت و شروع میکرد به شعر خواندن. شروع میکرد به آیتالکرسی خواندن. او نابغه بود. خیلی مهربان بود.
در انتهای این دیدار، آقای سلطانینژاد دست به میزِ خاطرهها برد و برخی از خاطرات و دستنوشتههای دختر شهیدش را برایمان ورق زد و مکث کرد و با اشکهایی که دیگر اختیارشان را نداشت و با صدایی لرزان، گفت: دخترم بینظیر بود.
انتهای پیام/ 113