گروه فرهنگ دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ پیامبر اسلام (ص) در خصوص شهادت امام حسینن علیه السلام فرمودند: «برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمیشود.» شهادت آن حضرت تنها مرثیه و سوگواری نیست آنچه که سبب تازگی داغ آن حضرت شده فریاد زنده آن حضرت است که در گوش زمان بعد از قرنها در گوش زمان طنین انداز است. فریاد هل من ناصر حسین بن علی علیه السلام هنوز ما را به سوی خود میخواند. به همین دلیل است که در لحظه لحظه عاشورا درسها میتوان آموخت.
متن زیر بخشی از مقتل سیدالشهدا علیه السلام از کتاب سلیمان کربلا نوشته رسول حسنی است که در ادامه میخوانید:
اگر دین ندارید آزاده باشید
بعد از آنکه جناب حسین (ع) همه یاران و برادران خویش را کشته دید عازم قتال شد و در آن حال از محبت امت دست نکشید و مىخواست بلکه چند تنی را هدایت کند لاجرم ندا کرد: «آیا کسى هست که ضرر دشمن را از حرم رسول خدا (ص) بگرداند؟ آیا خداپرستی هست که از خدا بترسد؟ آیا فریادرسى هست که امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینى و یاورى هست که به جهت خدا یارى ما کند؟».
چون حضرت حسین (ع) دید لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآنی برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر فریاد کرد: «بَیْنى وَ بَیْنَکُمْ کِتابُ الله وَ جَدى محمد رَسُولُ الله (ص). اى قوم براى چه خون مرا حلال مىدانید آیا پسر دختر پیغمبر (ص) شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدم در حق من و برادرم حسن (ع)؛ هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟»
بعد از آن بهسوی کارزار رفت درحالیکه شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانى دنیا شسته و دل به شهادت و لقاى خدا بسته بود مبارز طلبید و هر که در برابر آن حضرت مىآمد او را به خاک میافکند تا آنکه دیگر کسى جرأت میدان آن حضرت نکرد.
بهدرستی که هرگز مردى شجاعتر و قوىالقلبتر از حسین (ع) نبود که لشکرهاى بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را جمله کشته باشند و اهل بیت (ع) او محصور و مستأصل باشند، اما همچنان در جهاد با دشمنان خویش قدمی راسخ داشته باشد، چه اینکه تمام این مصائب بر قلب او فرو آمده بود علاوه بر آن تشنگى و کثرت حرارت و بسیارى جراحت بر او سنگینی میکرد با وجود اینها، گَرد اضطراب و اضطرار بر دامنش ننشست بود.
هنگامیکه لشکریان خصم بر او حمله مىکردند چنان بر ایشان مىتاخت که ایشان، چون گله مىرمیدند و از پیش آن حضرت مىگریختند، دیگر باره لشکر گرد هم درآمدند و حاضر به جنگ او شدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله افکند که مانند ملخهای پراکنده از پیش آن حضرت متفرق و پراکنده شدند. حسین (ع) از جناح لشکر به قلب لشکر حمله میآورد و پیوسته کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت میفرمود.
پس لختى اطراف حسین (ع) از دشمن تهى شد. در این وقت عمر بن سعد دانست که هیچکس را آن قوت و توانایی نیست که با حسین (ع) درافتد لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت: «واى بر شما آیا مىدانید که با که جنگ مىکنید و با چه شجاعى رزم مىدهید این فرزند غالب کلّ غالب، على بن ابیطالب (ع) است، این پسر آن پدر است که شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاک هلاکت افکنده. همگى همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید.»
لشکریان، چون این دیدند از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان تیرها بر کمان نهادند و بهسوی حسین (ع) رها کردند. دور آن غریب مظلوم را احاطه کردند و ما بین او و اهل حرمش حائل شدند و جماعتى جانب سرادق عصمت گرفتند. حضرت، چون چنین دید بانگ بر آن قوم زد و فرمود: «اى شیعیان ابیسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز معاد نمىترسید پس در دنیا آزادمرد باشید.»
شمر بن ذیالجوشن رو به آن حضرت کرد و گفت: «چه مىگویی اى پسر فاطمه؟»
حسین (ع) فرمود: «من با شما جنگ دارم و شما با من نبرد مىکنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع کنید سرکشان خود را که متعرض حرم من نشوند تا من زندهام.»
شمر بن ذیالجوشن فریاد زد و به لشکریان خود گفت: «اى لشکریان از سراپرده حسین دور شوید و قتل او را مهیا شوید.»
پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک با آنکه جراحات بسیار دیده بود در روى ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک میافکند که باد خزان برگ درختان را، به هر سو که روى مىکرد لشکریان پشت مىدادند. پس آن حضرت از کثرت تشنگى راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتى آب بنوشد بیش از این بکوشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود کردند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مىکرد بر او حمله مىکردند و او را بازمىگرداندند.
عمرو بن حجّاج که با چهار هزار مرد کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زد: «راه شریعه بر حسین ببندید.».
چون حسین (ع) از آب منع شد به سراپرده خویش بازگشت پس دگرباره اهل بیت (ع) را وداع گفت، اهل حرم (ع) همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شکسته نزد آن حضرت جمع شدند. حسین (ع) ایشان را وداع گفت و به صبر و شکیبایی وصیت کرد و فرمان داد تا چادر اسیرى بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا شوند پس از آن فرمود: «بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت میکند و شما را از شر دشمنان نجات میدهد و عاقبت امر شما را به خیر خواهد کرد. آگاه باشید دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا میسازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد کرامت میفرماید. پس زبان به شکوه مگشایید و سخنى مگویید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد.»
این سخنان بفرمود و رو به میدان کرد و عنان مرکب بهسوی میدان بگردانید و بر صف لشکر مخالفان تاخت به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را به خاک معرکه مىریخت و مىآمیخت. لشکر از هر طرف او را تیرباران کردند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر روی و گلو و سینه مبارک خود مىخرید و از کثرت خدنگ که بر چشمههاى زره آن حضرت نشست سینه مبارکش، چون خارپشت شد.
در این وقت حضرت از بسیارى جراحت و کثرت تشنگى و بسیارى ضعف و خستگى توقف فرمود تا ساعتى استراحت کرده باشد که ناگاه ظالمى سنگى انداخت بهجانب آن حضرت، آن سنگ بر جبین مبارکش رسید و خون پیشانی بر صورت نازنینش جارى شد. حضرت جامه خویش را برداشت تا چشم و چهره خود را از خون پاک کند که ناگاه تیری که پیکانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مبارکش رسید و آنسوی سر به در شد و حضرت در آن حال گفت: «بسمالله وَ باللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ.»
آنگاه رو بهسوی آسمان کرد و به خدای خویش عرضه داشت: «اى خداوند تو مىدانى که این جماعت مىکشند مردى را که در روى زمین پسر پیغمبرى (ص) جز او نیست.»
پس دست برد و آن تیر از قفا بیرون کشید و از جاى آن تیر مسموم مانند ناودان خون جارى شد. حضرت دست به زیر آن جراحت برد، چون از خون پر شد بر سر و روى و محاسن خود کشید و فرمود: «با سر روى و محاسن به خون خویش خضاب شده، جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم کرد و نام کشندگان خود را به او عرضه خواهم داشت.»
در این وقت ضعف و ناتوانى بر آن حضرت غلبه کرد و از کارزار باز ایستاد و هر که بهقصد او نزدیک مىآمد یا از بیم یا از شرم کناره مىگرفت و برمىگشت. تا آنکه مالک بن یسر از قبیله کنده بهجانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتى بر سر مبارکش زد کلاهخودی که بر سر مقدس آن حضرت بود شکافت و شمشیر بر سر مقدسش رسید و خون جارى شد. حسین (ع) وی را نفرین کرد و فرمود: «با این دست نخورى و نیاشامى و خداوند تو را با ظالمان محشور کند.»
پس آن کلاه پر خون را از فرق مبارک بیفکند و به دستمالى زخم سر را ببست و عمامه بر روى آن پیچید.
پس روی به یاران شهید خود کرد و فرمود: «ای حبیب بن مظاهر وای زهیر بن قین وای مسلم بن عوسجه،ای دلیران وای پا در رکابان روز کارزار، چرا شما را فرامیخوانم ولی مرا اجابت نمیکنید؟ شما خفتهاید و من امید شنیدن جوابتان را دارم، سربردارید و ببینید اینان پردگیان آل رسولند (ع) که بعد از شما یاوری ندارند، از خواب برخیزیدای کریمان و در برابر این طاغیان عصیانگر از آل رسول (ص) دفاع کنید.»
انتهای پیام/ 161