به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، نورانی بود و دنبال نور میگشت. راه میانبرش را پیدا کرده بود و هیچ چیز نمیتوانست جلودارش باشد. تنها یک چیز به او آرامش میداد و آن شهادت بود. همان چیز که به گفته مادرش به عنوان اولین کلام در کودکی به زبان آورد. نامش مهدی بود و تاب دیدن اسارت دوباره حضرت زینب (س) را نداشت چرا که رسم پروانگی در تار و پود وجودش بافته شده بود.
جنگ ۳۳ روزه یا جنگ سوریه برایش فرقی نداشت چرا که حرف پیر مسجدشان هر روز در گوشش نجوا میشد که میگفت راه شهادت را در دوران خودت بیاب. او نه برای اسد رفت و نه برای پول بلکه برای بی بی زینبی رفت که ندای هَل مِن ناصر یَنصُرنی اش را میشنید و تاب ماندن در خود نمییافت. از او عکسهای کمی به یادگار مانده؛ شاید حرف پیر جماران را شنیده بود که میگفت اینها دنیاست.
شهید مهدی عزیزی در دوران دبستان
مهدی عزیزی کوچک سربازی بود که در کوچه پس کوچههای تو در توی شهر قد کشید و با سرو قامتی به پایان خط دنیایی خود رسید. از او چند چیز بیشتر به یادگار نمانده، یک لباس رزم با درجه سروانی و دو جلد قرآن و نگاه مادری که هر روز قامتش را در چارچوب خانه میجوید. مادرش میگوید از کودکی مهدی خاص بود حتی اولین کلامی که وی آموخت و بر زبان آورد شهیدم من بود چرا که وی در دوران جنگ به دنیا آمد و هم در خانواده و هم در تلویزیون بحث شهادت بسیار به گوشش رسید.
پدر مهدی ارتشی بود و در زمان جنگ در جزیره خارک به انجام ماموریت میپرداخت. مادر شهید میگوید در آن زمان مهدی ۳ سال بیشتر نداشت که من به فرزندانم میگفتم دعاکنید پدرتان و دیگر رزمندگان سالم برگردند که با همان سن کم مهدی میگفت من میخوام بزرگ بشم و جبهه کار بشم. خانم عزیزی از روحیه جهادی فرزندش سخن به میان میآورد: وقتی پدر خانه نبود مهدی احساس بزرگی میکرد و سعی داشت هوای خواهر و برادرش را داشته باشد.
مادر شهید در روحیه جهادی چیزی از فرزندش کم ندارد. در صحبت هایش به راحتی میتوان استقامت را لمس کرد و به چشمانش خیره شد که از راه رفته پشیمان نیست. با اینکه فرزندش افلاکی شده، اما هنوز خم به ابرو نیاورده و دفتر خاطرات ذهنش با ذوق نام مهدی ورق میخورد. وی از زمانی سخن به میان میآورد که مهدی گرایش به یادگیری قرآن پیدا میکند. قرآنی که سالها بعد چراغ راهش میشود تا به عنوان اولین شهید مدافع حرمی که نامش رسانهای میشود شناخته شود.
شهید مهدی عزیزی در دوران کودکی
قرار بر این شده بود که مهدی را به کلاس زبان و شنا بفرستند، اما شهید با همان سن کم اصرار میکند که به کلاس قرآن برود. کلاسی که برای وی ۴ سال به طول انجامید. شاید دور از حقیقت نباشد وقتی میگویند همه شهدا شبه هم هستند. نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محلهای بود خالی از این واقعیت نیست؛ واقعیتی که گره خورده به نامش شد در ساخت مسجد محل، مکبر بودنش و روزههایی که بر خود از ۹ سالگی واجب کرد.
فعالیتش هایش در بسیج او را شیفته حضور در سپاه کرده بود لذا پس از پیش دانشگاهی در دانشکده افسری سپاه ثبت نام کرد و تا سال سوم ادامه داد. آنطور که مادر شهید میگوید مهدی تنها متعلق به خانواده اش نبود بلکه برای همه دلگرمی بود. هیچ وقت از کارهایش که برای رضای خدا انجام میداد سخن به میان نمیآورد و هر بار خانواده از او جویای کارهایش میشدند حرف را عوض میکرد.
شمسی عزیزی مادر شهید مهدی عزیزی که شهید وی را سردار خطاب میکرد
مادر شهید میگوید: هر بار از او میپرسیدم که پول هایت را چه میکنی و آیا سبد کالایی به تو میدهند یا خیر تنها یک جواب میداد و آن اینکه مادر مگر چیزی نیاز داری. نمیگفت که اینها را به کسی میدهد. همیشه میگفت مادر هر چیز که میدهیم مال ما است، ولی مابقی چیزها برای دنیاست. بعد از شهادتش بود که تازه فهمیدم چه میکرده و کجاها کمک رسانی میکرد.
وی از واریزهای اول ماه مهدی در شورای محله سخن به میان میآورد و بیان میدارد: پس از شهادتش اعضای شورای محله گفتند که در ابتدای هر ماه کمکهایی را برای نیازمندان میآورد و طی دو ماه مانده به عید کمکهایی را برای نیازمندان تهیه و تدارک میدید. مادر شهید از توالی حضور مهدی عزیزش در جبهههای جنگ در سوریه و لبنان و از وصیتی که آخرین سخنهای رد و بدل شده وی با مادر بود سخن به میان میآورد.
شهید مهدی عزیزی در مناطق عملیاتی سوریه
مادر شهید اظهار کرد: کوله بار او همیشه یک ساک با لباسهای خاکی بود. اما آخرین بار رفتن مهدی با همه رفتنها فرق داشت. این را میشد به راحتی از سکنات شهید خواند.
حرف که به اینجا میرسد نفسهای مادر شهید تندتر میشود و اشکی که دیگر یارای استقامت در چشم را ندارد حرف دل را به گونه سرازیر میکند.
مادر شهید از آخرین سوال و جواب رد و بدل شده بین خودش و دردانه دلش سخن میگوید: روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت. یکبار من را صدا کرد و گفت مادر یک سوال میپرسم صادقانه جواب بده. پرسید اگر زمان امام حسین (ع) بود و من میخواستم بروم شما چه میگفتید؟ گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین (ع). گفت مادر هم اکنون هم آن زمان است و هیچ فرقی نمیکند. اگر ما نرویم گویی دوباره دست حرامیها به حضرت زینب (س) رسیده است و او را به اسارت برده اند. اگر امروز نرویم بر خلاف دستوررسول خدا (ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی کافری. با این حرفها اجازه رفتنش را از ته دل دادم.
شهید مهدی عزیزی در مناطق عملیاتی سوریه
شهید قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز میخواست و آن اینکه بعد از خبر شهادتش آبرو داری کنند و نگویندای کاش ... وی به پدر مادر گفت که با اختیار خود میرود و هیچ اجباری در رفتن نیست. آنطور که مادر شهید میگوید؛ شهید از مال دنیا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام فاطمیه از وی دزدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به مادر داد گفت درویش بودیم و درویشتر شدیم.
مهدی در ۳۱ سالگی و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت سوریه میبندد، اما هنوز نام کسی به نام همسر در شناسنامه اش نقش نبسته بود.
مادر شهید در پاسخ به این سوال که چرا شهید ازدواج نکرد چنین پاسخ میدهد که ما برای وی دختر شهیدی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود، اما مهدی میگفت نه دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم همسر شهید باشد
** مشتهای گره شده مهدی
مادر شهید میگوید: هر بار سوریه را نشان میدادند میدیدم که مشت هایش گره میشد و وقتی هم که میرفت میدانستم که در دل جنگ هست، ولی هیچ وقت از وی نمیپرسیدم چرا که میدانستم جوابی دریافت نمیکنم. مهدی بسیار به مسائل حفاظتی دقت داشت برای همین اطلاعاتی در مورد کارش به ما نمیداد حتی زمانی که محرم ترک اولین شهید مدافع حرم را آوردند به ما گفت یکی از دوستانم در غرب کشور شهید شده و میروم به استقبال وی حتی به ما نگفت که این شهید در سوریه بوده است.
وی ادامه میدهد: مهدی یکبار تصادف کرده بود و ردی بر روی پایش مانده بود میگفت مادر اینا نشونه هست، اگر یک روز سر نداشتم از این شناساییام کنید.
شهید مهدی عزیزی و برادرش مجید در حال تلاوت قرآن
** وصیت مهدی به مادر در زمان شنیدن خبر شهادت
مادر شهید میگوید: شبهای قدر بود و خیره به آسمان بودم. آن شب ماه بیشتر از شبهای دیگر میدرخشید از خدا خواستم بهترین آرزوهای فرزندانم براورده شود. خدا زود این دعایم را برآورده کرد. وقتی مهدی عازم سوریه میشد از من و پدرش قول گرفت که شیون نکنیم و اگر قرار است اشکی ریخته شود برای حضرت زینب باشد.
وی ادامه میدهد: وقتی خبر شهادت عزیزم را شنیدم تنها گفتم شیرم حلالش و از حاضرین خواستم تا نماز به جای آورم و بعد از آن راهی معراج شهدا شویم. بعد از نماز از همه همراهان خواستم که وقتی به معراج رسیدیم کسی شیون نکند چرا که مهدی از من قول گرفته بود. هنوز صدای مهدی در گوشم میپیچد که از من قول گرفته بود گریه نکنم.
مادر شهید عزیزی خاطر نشان میکند: وقتی به معراج رسیدیم جمعیت زیادی از مسجد ارک آمده بودند چرا که مهدی زیاد به مسجد ارک میرفت و دوستانش برای وداع با او آمده بودند. فضای معراج بسیار سنگین بود قبل از آوردن مهدی، تابوتهایی در معراج بود که در بین آنها شهید گمنامی وجود داشت که تنها یک پا از وی برگشته بود، لذا از همه میخواستم که ابتدا بروند بالای سر این شهید چرا که مادر بالای سر این شهید نبود. مهدی را با آمبولانس گل زده به مانند ماشین عروس آوردند. بالای سر تابوت پسرم نشستم و گفتم از ما قول گرفته بودی صدایمان را بلند نکنیم و نکردیم پس شفاعت ما یادت نرود
** خوابی که خبر از شهادت مهدی داد
دو روز مانده به شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی میبیند. وی در این خواب میبیند که از یک زیر زمین تاریک و غبار آلود آقایی نورانی بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست؟ وی پاسخ داد آمده ام سرباز خسته دمشقم را ببرم.
این خواب دو روز بعد با خبر شهادت مهدی تعبیر شد و با صحنههایی که خانواده شهید در معراج شهدا دیدند مطابقت پیدا کرد.
مادر شهید میگوید: صد در صد از راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش میآمد من باید شک میکردم. شهادت لیاقتش بود. مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمیتوانستم وی را با دل سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت میآمد جلوی پایم مینشست سریع بلند میشدم یا میآمد جلویم میایستاد سرم را پایین میانداختم گویی قلبم کنده میشد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز مینشست ساعتها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمیدانم این چه میخواهد هر چه میخواهد حاجت روایش کن.
قرآن اهدایی رهبر معظم انقلاب اسلامی به خانواده شهید مهدی عزیزی
** آرزوی رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با خانواده شهید عزیزی
مادر شهید در ادامه سخنانش از دیدار با مقام معظم رهبری سخن به میان میآورد ومی گوید: حدود یک ماه از شهادت مهدی میگذشت که خبر دیدار با رهبری تسکینی بر دل داغ دیده ما شد. در این دیدار خانوادههای شهید کنعانی، شهید اسماعیل حیدری، شهید باغبانی، شهید کارگر برزی و ... حضور داشتند. رهبر هر خانواده را صدا میکرد و قرآن متبرکی را به خانواده شهدا میدادند. وقتی که نوبت به ما شد ایشان در اولین سوال پرسیدند آقا زاده ازدواج کرده بودند؟ جواب دادیم خیر. ایشان پرسیدند چرا؟ جواب دادم همیشه آرزوی ایشان شهادت بود، مهدی هیچ وقت به فکر این دنیا نبود که رهبر در پاسخ به این صحبت گفتند ما هم آرزویمان همین است پس شما خانواده شهدا دعا کنید ما هم به آرزویمان برسیم.
آخرین وداع شهید عزیزی با مرقد حضرت رقیه (س)
ارامگاه ابدی شهید مهدی عزیزی در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران
انتهای پیام/ ۱۱۲