نقش ارتش و سایر نیروهای نظامی در مقاومت خرمشهر

وحدت و صمیمیت بین ارتش، سپاه و نیروهای مردمی از همه اقشار جامعه از "زن و مرد، کارگر و کشاورز، دانش آموز و دانشجو، پزشک و مهندس، کاسب و تاجر" راز و رمز موفقیت این حماسه بزرگ بود.
کد خبر: ۶۸۲۶۱
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۲ - 30January 2016

نقش ارتش و سایر نیروهای نظامی در مقاومت خرمشهر

به گزارش گروه سایر رسانههای  دفاع پرس، سرهنگ سید محمدعلی شریف النسب در ابتدای متنی نوشت: از آنجایی که پخش  سریال کیمیا و صحنه های مربوط به مقاومت خرمشهر موجب سوال و ابهام در خصوص نقش ارتش و سایر نیروهای نظامی در این حماسه بزرگ شده است  به در خواست مکرر دوستانم روایتی نسبتا جامع را آنگونه که خود شاهد بودم جهت بهره برداری  تقدیم می نمایم. آنچه در پی می آید متن مکتوب این دلاور ارتشی از روزهای مقاومت در خرمشهر است...

31 شهریور ماه سال 59 خورشید با تمامی قدرت و شکوه خویش در آسمان خوزستان پرتو افشانی می کرد و مردم خونگرم و مهربان اهواز چشم بر کارون پرخروش و نخلستان های پربار خویش داشته و سرگرم زندگی آرام خود بودند، که ارتش بعث عراق قصد تجاوز به خاک گهربارشان کرد. صدام به خیال خام خود آمده بود که پس از الحاق خوزستان به کشور خود، چند روزه شکست انقلاب و نظام نوپای ما را در میدان آزادی تهران جشن بگیرد و نمی دانست سرزمین قهرمان پرور ایران کنام شیران بوده و هرگز روباهان و شغالان بد سگال را به خود راه نداده است.

متاسفانه مجموعه ارزنده و پرجاذبه کیمیا در روایت کوتاه و شتاب زده یی که از دفاع جانانه مردم خرمشهر داشته به اصل این حماسه بزرگ ملی لطمه وارد ساخته و روحیه رزمندگان و زن و مرد فداکار حاضر در صحنه را جریحه دار ساخته است.

در گزارش حاضر گوشه ای از تلاش و عشق و ایثار نیروهای مردمی و نظامی را از زاویه دید یکی از فرماندهان ارتش که خود در صحنه حضور داشته ملاحظه خواهید کرد. جای آن دارد که پژوهشگران و هنرمندان ارزنده و پرمایه کشورمان این گونه پدیده های تاریخی را آن گونه که بوده به تصویر کشند، در آن صورت حق ایثارگران بی مزد و منت آن روزگاران محفوظ خواهد ماند و سند پر افتخار و ارزشمندی خواهد شد برای نسل های آینده و مردم ستمدیده جهان.

در جوامع انسانی و در هر نظام و مرامی حماسه ها همیشه تاریخ ساز و قهرمان پرور بوده و هستند. دریغ و درد به حال مردمی که رویدادهای بزرگ تاریخی خود را کوچک شمارند و خدا نکند ما به چنین سرنوشتی دچار آییم چرا که تا ابد سنگینی خون پاک شهیدان، غم و رنج رزمندگان و اندوه بازماندگانشان بر دوش مان خواهد بود.

******

شامگاه روز نهم مهرماه 59 "در جلسه ستاد جنگ های نامنظم در اهواز" باتفاق تعدادی از فرماندهان ارتش و سپاه در خدمت حضرت آیتالله خامنهای بودیم. جلسات به محوریت ایشان و شهید دکتر مصطفی چمران برگزار می شد. آقای فروزنده "معاون استاندار"که بعداً وزیر دفاع شد،به حضرت آقا گفت: خرمشهر سقوط کرده، شریفالنسب را بفرستید، شاید کاری از عهده او برآید. گفتم اجازه بدهید فردا بروم. چون شبها راهها دست عراقیها است. ساعت ۱۰ صبح روز بعد حرکت کردم. ساعت ۱۲ به اتاق جنگ خرمشهر رسیدم. ناخدا حکمت جوادی ، فرمانده منطقه عملیات بود. دیدم در حال جابجا شدن هستند، گفتم کجا میروید؟ گفتند عراقیها به سمت ما می آیند. ناچار برای هدایت عملیات به خسروآباد می رویم که ۲۰ کیلومتر دورتر است.

گفتم اگر ۲۰ نفر رزمنده داشته باشم، خرمشهر را پس میگیرم. فرمانده آن وقت گردان دژ سرهنگ شاهان بهبهانی که در دانشگده جنگ استاد من بود و مرا می شناخت، گفت: نفر اول خودم. گفتم سربازهایتان کجا هستند؟گفت تعداد زیادی از آنها شهید و زخمی شده، بقیه هم زیر پلها مقاومت می کنند. پرسیدم کدام جبهه دشمن قویتراست. گفتند گمرک. گفتم سوار شوید. میخواهیم غافلگیرانه به نقطه قوت دشمن بتازیم. ناخدا صمدی فرمانده رشید تکاوران دریایی سررسید. تعدادی از نفرات او با ما همراه شدند. شهر سوت و کور بود و صدای تیراندازی شنیده نمی شد.

من و فرمانده گردان دژ در خودرو ایستاده بودیم سربازها تا ما را می دیدند سوار می شدند. در راه به مسجد جامع رسیدیم. تعدادی زن و مرد به آرامی از کامیون "کمک های مردمی" هندوانه پیاده میکردند با هیجان گفتم شما که هستید و چرا شهررا ترک نکردهاید. گفتند قسم خورده ایم بمانیم و هر اتفاقی افتاد بپذیریم. پرسیدم در این مسجد چه دارید؟ گفتند چه میخواهید؟ گفتم آب و مهمات. دیدم ذخیره کافی دارند. گفتند نان خشک و خرما هم در طبقه بالا ذخیره کرده ایم. از پله ها به سرعت بالا رفتم. با کمال تعجب بطریهایی را دیدم به تعداد زیاد، که رویش گرد و خاک و روغن نشسته، گفتندکوکتل مولوتوف است و از زمان جنگ با گروهک سیاسی خلق عرب نگه داشته ایم. پائین آمدم جمعیت بیشتر شده بود. با آنان از حمله ای که در پیش داشتیم سخن گفتم و نوید پیروزی دادم. یک نفر روحانی درمیان آنان به طرف من چشم دوخته بود. جلو رفتم گفتم شما؟ گفت شریف قنوتی. پیشانیاو را بوسیدم و گفتم زن و مرد حاضر کوکتل مولوتوف به دست بگیرند و باتفاق بیایید به طرف گمرک . هروقت صدای الله اکبر مارا شنیدید به ما بپیوندید.

ورودی گمرک یکی از نیروهای مردمی که از ناحیه صورت زخمی بود جلوی مرا گرفت، گفت کجا؟ گفتم سرگرد شریفالنسب فرمانده عملیات هستم. آمد به طرف من شلیک کند. گفتم چه میکنی؟ گفت فرمانده عملیات تا حالا کجا بودی؟ گفتم یک ربع ساعت است که فرمانده عملیات شده­ام. تفنگ را رهاکرد و مرا بوسید. گفتم جلو چه خبر است. عراقیها را در 3۰۰ متری به من نشان داد و گفت ۲۰ نفر هم در بین درختها با آنان میجنگند. گفتم من باید نزد آنان بروم. گفت گلولهها را نمیبینی؟ گفتم میدانم چگونه بروم. رفتم خودم را معرفی کردم و دستور توقف آتش دادم. گفتند چرا؟ گفتم نتیجه ندارد. دیوار بلندی آنجا بود، گفتند باغ متروکهاست. دیوار را خراب کردیم ، وارد باغ شدیم.

درانتهای باغ به خانه های محقر و فقیرنشین رسیدیم، که از سکنه خالی بود. جلوتر از همه به سمت دشمن می دویدم تا وارد کوچه ای شدم، که به راست می پیچید. با کمال تعجب دیدم برادران سپاهی نشسته و تفنگ ۱۰۶هم دارند. گفتم برادران: سرگرد شریفالنسب فرمانده عملیات هستم، نیرو آوردهام تیراندازی نکنید. دیدم بلند شدند و با عصبانیت نگاهم می کنند . با خود گفتم جانمان کف دستمان است، اما هنوز به برادری قبولمان نمیکنند. مأیوس و بحالت قهر برگشتم . صدای رگبار که پشت سرم بلند شد فهمیدم اشتباه گرفته ام، آنان عراقی هستند . گفتم همه به پشت بامها بروند، اگر یک جعبه مهمات دشمن را بزنیم پیروزیم. آرپیجیزن هایمان راکه 3 نفربودند به جلو فرستادم و گفتم بروید خبر بیاورید. یک نفرشان برگشت و گفت اینجا منطقه تجمع عراقی هاست، کامیون مهمات، تانک و نفربر و هر چه بخواهید در اینجا دیده میشود و نفراتشان هم پراکنده و گویا در حال استراحتاند. گفتم برادران سپاهی نباشند! گفتند: عربی حرف میزنند و ما آنها را می شناسیم.

درا ین مدت تکاوران دریایی، سپاه خرمشهر، گردان دژ، نیروهای مردمی خرمشهر و آبادان، دانشجویان دانشکده افسری، بقایای شهربانی و ژاندارمری که حاضر به ترک شهر نشده بودند همگی باخبرشده و به ما پیوسته بودند.

با صدای مهیب انفجارها و فریادهای دسته جمعی الله اکبر، عراقی ها احساس کردند محاصره و به دام افتادهاند، تانک ها، نفربرها، خودروها و سلاح های سنگین را رها کرده و منطقه را بسرعت ترک کردند. فرارشان به دیگر نقاط درگیری هم اثر کرد. حجت الاسلام شریف قنوتی زنان و مردان مسلح به کوکتل مولوتف را به موقع رسانده بود. نیروهای مردمی و نظامی قدرت عظیمی را تشکیل داده و تعقیب دشمن صحنه زیبایی را افریده بود. تانک ها و نفر برهای دشمن منفجر می شد و در شعله های آتش می سوخت . منطقه گورستان تانک شده بود. به سرعت به مسجد جامع برگشتم. دیدم سربازانمان تعدادی تانک و نفربر عراقی سوار هستند و مردم نیز هلهله و شادی میکنند. روی یکی از تانکها رفتم، پیروزی مردم را تبریک گفتم و برای حفظ شهر و جلوگیری از پاتک دشمن آموزش دادم.

صحنه هایی از مجاهدت مردم و نیروهای نظامی در این روز توسط شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی ثبت شده است که نشان دهنده اوج پیروزی مقاومت و شکست تحقیرآمیز عراقی ها و تانک ها و نفربرهای سوخته آنان می باشد. این سند ماندگار که در شامگاه روز سیزدهم مهر در مقابل مسجد جامع خرمشهر و در مصاحبه با رزمندگان تهیه گردیده بارها از سیمای جمهوری اسلامی با نام "فتح خون" پخش شده است.

روز یازدهم مهرماه از طریق رادیو آبادان کارمندان را به کارهایشان فراخواندم. هدفم این بود که گمرک فعال شود و ثروت عظیم بیت المال از دستبرد و بمباران دشمن در امان بماند. شب و روز جنگ بود مساجد و حسینیهها و مدارس که از بنای محکم تری برخوردار بودند، پایگاه رزمندگانمان شده بود و همه از مسجد جامع خرمشهر تغذیه و تدارک می شدند . سیل مردم ایثارگر و نیز کمک های مردمی از شهرها و روستاها و عشایر دور و نزدیک کشور به این سمت سرازیر بود. عشایر با هر سلاحی که داشتند می آمدند گاه تفنگ های سرپر و قدیمی نیز همراهشان دیده می شد.

روز 14 مهر مهندس مهدی بازرگان یار قدیمی و فرهیخته امام و انقلاب در مسجد جامع از فرماندهان رشید ارتش و سپاه و نیروهای مردمی تجلیل میکند. او در خاطرات خود مینویسد در خرمشهر از افسری پرسیدم برای اسلام میجنگی یا ایران. گفت: هر دو، مگر فرقی هم می کند؟

شامگاه روز هفدهم مهر در حالیکه از خبر شهادت سرگرد مصطفی کبریایی معاون دلاور و سلحشور گردان دژ شدیداً متأثر بودم، سروان حسن اقارب پرست را در مقابل خود دیدم.او دوست قدیمی من بود و از اداره دوم ارتش برای بازرسی آمده بود. خستگی این چند روز از تنم زدوده شد . شب درسنگری از کیسه های شن مقابل مسجد جامع مهمان من بود. فردای آن روز گفت: می­خواهی بمانم و کمک کنم؟ گفتم اینجا سرزمین خون و آتش است، خودت باید تصمیم بگیری. البته اگر بمانی حضورت برای من و رزمندگان بسیار پربارخواهد بود.

او ماند و روزها در منار مسجد جامع دیدهبانی میکرد و دقیقترین آتش خمپاره هایمان را که در پل خرمشهر مستقر بود برسر دشمن فرو می ریخت. در لحظههای حساس نیز به خط مقدم می رفت ودر نبرد مشارکت میجست. یک بار که پرسیدم کجا بودی و چرا دیر آمدی؟ گفت: دانشجو امان اللهی در پلیس راه در محاصره بود، برای کمک به او رفته بودم. اماناللهی که دنیایی انرژی و تهور بود، در رزم نزدیک آنقدر به دشمن نزدیک شد که سرانجام تنها افتاد و به اسارت در آمد و پس از رهایی و حضور مجدد در جبهه های کردستان به خیل شهیدان پیوست.

دانشجویان دانشکده افسری روز دوم مهرماه همراه سرهنگ نامجو فرمانده دانشکده و سرگرد حسنی سعدی فرمانده تیپ دانشجویان به اهواز آمده بودند و در جبهههای مختلف از جمله خرمشهر بعنوان رزمنده، مربی و سرپرست نیروهای مردمی فعالیت داشتند. عملکردشان بسیار درخشان و مثمر ثمر بود.

شب و روز در حرکت و رزم بودیم مسجد جامع خرمشهر مرکز و قلب مقاومت شده بود. رزمندگان بعد از ساعتی جنگیدن به مسجد جامع میآمدند و با کمی استراحت و تجدید نیرو دوباره برمیگشتند. شبها از صدای گلوله و انفجار در خرمشهر پلک چشم کسی به هم نمیرسید و رزمندگان شبها را بیشتر در آبادان و دور از سر و صدا میگذراندند. و صبح فردا دسته دسته بر میگشتند .

عراقیها که نتوانسته بودند علیرغم حملههای مکرر در هر روز و تحمل تلفات و خسارات سنگین خرمشهر را تصرف کنند به ناچار در 20 کیلومتری خرمشهر در محلی به نام مارد بر روی کارون پل زدند و سحرگاه روز نوزدهم مهر به کویر آبادان سرازیر شدند. عراقی ها به تصور اینکه نیرویی در مقابل خود نخواهند داشت در نظر داشتند ظرف یکی دو ساعت خود را به بهمن شیر و اروند رود رسانده و یکی از آرزوهای دیرینه خود را محقق سازند. با دریافت این خبر ناگوار بلافاصله دو سوم نیروهای رزمنده خرمشهر در جبهه مارد در برابر آنان به مقابله پرداختند و باتفاق تکاوران دریایی تمامی توان خود را برای بستن رخنه دشمن به کار بردند. حجم آتش سنگین و برخورداری آنان از انواع سلاح های مدرن، امکان تأثیرگذاری را از ما گرفته بود و بیم آن می رفت که ظرف چند ساعت محاصره کامل آبادان را از رادیو بغداد اعلام کنند. مقاومت های پراکنده و یکپارچه ارتش، سپاه و نیروهای مردمی در این منطقه و تجربیات خوبی که از مدرسه نظامی و دانشگاه جنگ خرمشهر حاصل کرده بودند سبب شد هجوم سیل آسای دشمن در این منطقه جای خود را به حرکت با احتیاط و گام به گام بدهد که مبادا غافلگیری و تلفات سنگین خرمشهر برایشان تکرار گردد.

از این روز به بعد مقاومت خرمشهر به دو شاخه عمده تقسیم شده بود، شاخه قوی تر در کویر آبادان با عراقی ها در نبرد بود و شاخهی کوچکتر همچنان در برابر حملات سنگین هوایی و زمینی دشمن در خرمشهر مقاومت می کرد.

از آنجا که تمرکز نیرو برای تقویت نظامی دزفول به عنوان کلید پیروزی و حفظ خوزستان در اولویت قرار داشت، رزمندگانمان از حداقل کمک و حمایت برخوردار بودند و این درحالی بود که ارتش صدام در تمامی جبهه ها از کمک های بی دریغ نظامی و تدارکاتی همه کشورهای جهان برخوردار بود.

یکی دیگر از جلوه های ایثار در طول مقاومت خرمشهر فعالیت درخشان گروه امداد بانوان بود که در سراسر منطقه نبرد فرشته آسا به داد زخمی ها میرسیدند و خانم سیده زهرا حسینی در کتاب "دا" شرح کاملی از حماسه ها و تلاش و ایثار آنان بیان کرده است.

روحیه و نشاط نیروهای مردمی و بخصوص مرتضی قربانی و صمد شفیعی (معروف به صمد ترک یا صمد رزمنده) بسیار عالی بود. این دو نفر با لهجه های شیرین خود حال و هوای جبهه را طراوت خاص بخشیده بودند.

عراقی ها روز بیست و چهارم در خیابان طالقانی خرمشهر راهمان را به تنها پل موجود بستند، تا آمدیم محاصره را بشکنیم چندین شهید دادیم. سروان تهمتن، وسروان اصلانی از فرماندهان رشید و فداکار دانشکده افسری وحجت الاسلام شریف قنوتی که دراین دو هفته توزیع مهمات و آب و غذا و سرکشی به پایگاهها را زیر باران گلوله ها به خوبی انجام داده بود، در میان شهدا بودند. آن روز خرمشهرخونین شهر شد. سروان جوانشیر از فرماندهان دانشکده افسری نیز روز 8 مهر به شهادت رسیده بود.

در شکستن محاصره روز 24 مهر باتفاق تعدادی از نیروهای مردمی و مهندس رضا سامعی شهردار خرمشهر در محل درگیری حضور داشتم و شاهد بودم که آن محاصره بامجاهدت کم نظیر تکاوران دریایی و بخصوص فداکاری ناخدا احمدی شکسته شد. از روز بیست و پنجم کار دشوارتر شد رزمندگان ما در خرمشهر به حداقل رسیده بودند.

روز 27 مهر عراقی ها به ساختمان های مسکونی نفوذ کرده بودند و نیروهای ما هنگام عبور از کوچه ها و خیابانها مورد اصابت آتش مستقیم تیربار آنان قرار می گرفتند. از آن روز من بعنوان هماهنگ کننده نیروهای مردمی و نظامی با قرارگاه آبادان در ارتباط و رفت و آمد بودم و جنگ در خرمشهر کوچه به کوچه و خانه به خانه شده بود. اقاربپرست و همرزمانش مانند نخلی که شاخ و برگش سوخته بود به مقاومت خود ادامه می دادند .

ستاد عملیاتی اروند که از روز 27 مهر با پیگیری سرهنگ حسنعلی فروزان فرمانده ژاندارمری در ماهشهر تشکیل شده بود، شاخهی آن به مسئولیت سرهنگ شکرریز و سرگرد حسنی سعدی در ژاندارمری آبادان مستقر بود، به دلیل کاهش نیروی رزمنده در خرمشهر و خمپاره بارانهای شدید دشمن و نفوذ آنان به ساختمان فرمانداری که بر روی پل دید و تیر داشت و تدارک نیرو را غیر ممکن می کرد به رزمندگانمان دستور جابه جایی به شرق خرمشهر داد. وقتی اقارب پرست سحرگاه روز دوم آبان ماه به اتفاق تکاوران دریایی و نیروهای مردمی با قایق به آنسوی کارون آمد، و برابر ماموریت جدید قرارگاه، حفاظت پل خرمشهر را عهده دار شد، هنوز عراقی ها از خالی شدن شهر خبر نداشتند و تا دو سه روز بعد نیروهایی که دورتر از مسجد جامع بودند بدلیل نرسیدن آب و غذا و مهمات، از وضعیت مطلع و با قایق یا از زیر پل به دوستان خود در آن طرف کارون ملحق می شدند.

سرگرد ژاندارمری بهرام آریافر و ستوان یکم قادر شفائی از فرماندهان دانشکده افسری آخرین نفراتی بودند که خرمشهر را ترک کردند. اولین قایق آنان حامل نفرات زخمی بر اثر اصابت گلوله زیر آب رفت و دومین قایق به ساحل رسید. سرود مهیج و حماسی "خلیج فارس می خواهی" سرگرد بهرام آریافر "در کنار کارون و در سنگری بی سقف و حفاظ" خطاب به صدام فراموش ناشدنی است و با کمال تاسف یکبار بیشتر از سیمای جمهوری اسلامی پخش نشده است.

رزم آوران آن روزهای سخت ، فداکاری های محمد جهان آرا و سپاه خرمشهر و گردان دژ را که از یک هفته قبل از آغاز جنگ سینه به سینه دشمن بوده اند و ستوان قمری از دلاوری های آنان دنیایی خاطره در سینه دارد از یاد نخواهند برد.

وحدت و صمیمیت بین ارتش، سپاه و نیروهای مردمی از همه اقشار جامعه از "زن و مرد، کارگر و کشاورز، دانش آموز و دانشجو، پزشک و مهندس، کاسب و تاجر" راز و رمز موفقیت این حماسه بزرگ بود. ایثارگران سپاه و بسیج وتکاوران دریایی و فدائیان اسلام به فرماندهی (سید مجتبی هاشمی و شاهپور ضرغام) داوطلبان هوانیروز اصفهان، و مهمتر از همه پایمردی و اخلاص زنان و مردان بومی و شور و نشاط نوجوان خرمشهر و آبادان در طول این مقاومت 35 روزه برگ زرین و ماندگاری بر افتخارات سرزمین قهرمان پرور ایران افزود. پایداری آنان در مقابل ارتش تا دندان مسلح عراق حرکت سریع عراقی ها را کند کرد و مانع آن شد که تانک های مهاجم بعثی بتوانند در کمتر از نصف روز خرمشهر و آبادان را از نقشه ایران جدا کنند و با نام های موهوم "محمره و عبادان" ضمیمه خاک خود سازند.

قرارگاه اروند بعد از گذشتن عراقی ها از مارد به کمک دو گردان پیاده مردانه در مقابل عراقیها ایستاد. یک مرحله در کیلومتر 17 ماهشهر آبادان با گردان پیاده 144 به فرماندهی شاهین راد که باعث شگفتی و توقف موقت دشمن شد و در مرحله دوم با گردان 154 پیاده و به کمک نیروهای مردمی که به شکست پل آنان بر روی بهمنشیر و انهدام نیروهایشان و مصون ماندن خرمشهر و آبادان از الحاق حتمی به کشور عراق گردید. متاسفانه پیروزی بزرگ و کم نظیر ذوالفقاری که با درایت فرمانده و جانشین قرارگاه اروند در آبادان و رشادت سرهنگ منوچهر کهتری رقم می خورد در جدالهای سیاسی آن زمان رییس جمهور وقت رنگ باخت و به فراموشی گرایید.

حضور موثر و حمایت های بی دریغ آیت ا... جمی، امام جمعه آبادان، آیت ا... موسوی، و آیت ا... محمدی ماهشهری، آیت ا... نوری و دیگر روحانیون مبارز منطقه از فرماندهان و رزمندگان چشمگیر و ستودنی بود و بر اعتبار مقاومت پرشکوه مردم می افزود.

منبع:مشرق

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار