معرفی کتاب؛

«طلایه دار شیخ احمد»

کتاب «طلایه دار شیخ احمد» شرح حال و بخشی از زندگینامه شهید «هاشم دهقانی نیا» که به نویسندگی «اکبر دهقانی نیا» در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات «خط هشت» به چاپ رسید.
کد خبر: ۶۸۲۸۹۱
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۳ - 06August 2024

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، کتاب «طلایه دار شیخ احمد» شرح حال و بخشی از زندگینامه شهید «هاشم دهقانی نیا» به نویسندگی «اکبر دهقانی نیا» توسط انتشارات «خط هشت» در هزار نسخه با حمایت مالی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان اردبیل به چاپ رسیده است.

اکبر دهقانی و سیدسیعد اطهر نیاری زندگی‌نامه یکی از مدافعان حرم را به نگارش درآورده‌اند. شهیدهاشم دهقانی‌نیا در اوج مظلومیت و در کنار همرزمان غیور خود جان عزیزش را در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) فدا کرد  و به فیض عظمای شهادت نایل آمد. کتاب طلایه‌دار شیخ احمد بازگو کننده زندگی این جوان رشید و ولایتمدار است.

در بخشی از کتاب آمده است:

هاشم تازه از ماموریت کردستان آمده بود. بیست روز مرخصی گرفته بود و استراحت کرد.

مادرش گفت: هاشم جان! دلم می‌خواد با تو به سوریه برم. به تمام زیارتگاه‌ها رفته ام و فقط زیارت حضرت زینب (س) و حضرت روقیه (س) مانده. تو هم که پسر آخر منی، باید با تو برم. برادرانت مرا به کربلا، مکه و مشهد برده اند. می‌خوام سوریه رو با تو برم.

هاشم بدون تامل گفت: مادر جان! شما پاسپورت دارین. امید به خدا، منم پاسپورت می‌گیرم و میریم.

مادر مکثی کرد و ادامه داد: پسرم تو نظامی هستی و تازه کار، احتمالا به تو پاسپورت ندهند.

هاشم بلافاصله گفت: من میگیرم. چرا ندن. برای چه نگذارن؟

رفت و در عرض سه روز، پاسپورت را تهیه کرد و آمد.

به مادرش گفت: آماده شو بریم تا به آرزوت برسی. راستش رو بخواهین منم مشتاق زیارتم.

وقتی هاشم این حرف را زد، مادر زن برادرش که مهمان آن‌ها بود، رو به هاشم گفت: پسرم می‌شه منم باهاتون بیام؟

هر دو مادر، بالای شصت سال، سن داشتند و پذیرفتن مسئولیت سخت بود. اما هاشم با آرامش و تبسمی که همیشه بر لبش بود، گفت: زود آماده باشین که باید حرکت کنیم.

هاشم، با دو مادر پیر، همراه کاروان زیارتی به سوریه رفت. مادر زن برادرش می‌گوید: بهترین لحظات عمرمان در سوریه گذشت. زیارت حرم خانم زینب (س) و خانم روقیه (س)، آرزوی قلبی ما بود. هاشم، تمام و کمال در خدمت ما بود و نگذاشت ذره‌ای اذیت شویم. ما را به زیارت می‌برد و هرچه لازم داشتیم، می‌خرید. فرقی بین من و مادرش نمی‌گذاشت. احساس می‌کردم که با فرزند خودم در سوریه هستم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار