واکنش طنز شهید «رجب‌بلوکات» به موشک‌پرانی صدام علیه ایران

شهید رجب‌بلوکات سال ۱۳۶۶ زمانی که در جبهه‌ها حضور داشت، نامه‌ای را خطاب به خانواده‌اش به‌صورت طنز نگاشته و در آن صدام را به تمسخر گرفته است.
کد خبر: ۶۸۸۱۸۳
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۱ - 10September 2024

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: فرماندهی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را برعهده داشت که خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران را شنید؛ می‌گویند زانوی غم در بغل گرفته بود و گریه می‌کرد؛ نه برای این‌که سایه جنگ از سر این کشور کم شده؛ بلکه برای این‌که جنگ تمام شده و به آرزویش یعنی شهادت دست پیدا نکرده است؛ اما به‌هرحال از قافله شهدا جا نماند و سرانجام هفتم مرداد سال ۱۳۶۷ در شلمچه به شهادت رسید؛ او کسی نیست جز شهید مرتضی رجب‌بلوکات.

شهید رجب‌بلوکات سال ۱۳۶۶ زمانی که در جبهه‌ها حضور داشت، نامه‌ای را خطاب به خانواده‌اش به‌صورت طنز نگاشته و در آن صدام را به تمسخر گرفته است که متن این نامه را در ادامه می‌خوانید:

آخر می‌ترسم یک‌روز توپ «صدام» را پاره کنم!

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا

پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدی‌ها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس‌خون، قبله عالم که هم‌اکنون از ترسش دستم می‌لرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض می‌کنم.

همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیرآب کار سلام. ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود. ان‌شاءالله خداوند بیشترتان بکند.

خوب بگذریم؛ حال این حقیر به حمدلله خوب است، ان‌شاءالله که حال شما نیز خوب باشد. ابتدا خدمت‌تان عرض بکنم به علت کمیِ وقتِ برادران روابط عمومی در منطقه، متأسفانه تا به حال فقط توانستم یک تلگراف بزنم؛ ولی سعی می‌کنم از این به بعد بیش از این تلگراف بزنم؛ در ضمن امروز رفتم خط لشکر سیدالشهداء (ع) که برادران گردان حضرت سجاد (ع) در خط بود. سراغ مجتبی را گرفتم، گفتند: تسویه حساب کرده. از اینکه از سلامتی وی با خبر شدم، بسیار مسرور گشتم.

آخر می‌ترسم یک‌روز توپ «صدام» را پاره کنم!

راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم، این تلگراف زدن‌ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم. فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی‌کنم به جلو بروم و همه‌اش سعی می‌کنم این عقب‌ها باشم؛ هر چند عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد.

ولی با این همه، من خودم می‌ترسم برم جلو؛ این مردک دیوانه شوخی‌های خرکی می‌کنه، گلوله توپ می‌زنه چند متری آدم، اصلا هم نمی‌گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه؛ از این شوخی‌ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی‌شه.

صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدار‌ها و کمیته‌چی‌ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه.

آخر یک روز می‌ترسم ناراحت بشم، این توپش رو که می‌فرسته این‌ور، پاره کنم بیاندازم اونور؛ اون‌وقت دعوامون بشه؛ لعنت بر شیطان.... خوب بگذریم، در آخر از شما می‌خواهم به همگی علی‌الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله‌ها و دایی‌ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید. فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دست‌شان بسوزه.

ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها