روایت­هایی از آخرین روزهای عمر رژیم طاغوت در مشهد مقدس:

خاطره­ حضور مقام معظم رهبری در مشهد بعد از تبعید به جیرفت/ بی حرمتی عمال رژیم شاه به حرم حضرت رضا(ع)/ ایستادگی مردم با پاره آجر در برابر تانک­های ارتش

مقام معظم رهبری می ­فرمایند: مهر یا آبان57 من از تبعید جیرفت به مشهد برگشتم. مسجد کرامت بعد از گذشت چند سال مجدداً مرکز تلاش و فعالیت شده بود. تظاهرات مشهد و جاهای دیگر هم آغاز شده بود. در مسجد کرامت یک ستادی تشکیل دادیم برای هدایت کارها و مبارزات مشهد.
کد خبر: ۷۰۰۹۳
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۸ - 10February 2016

خاطره­ حضور مقام معظم رهبری در مشهد بعد از تبعید به جیرفت/ بی حرمتی عمال رژیم شاه به حرم حضرت رضا(ع)/ ایستادگی مردم با پاره آجر در برابر تانک­های ارتش

به گزارش دفاع پرس از مشهد، این روزها، روزهایی ماندگار و فراموش ناشدنی در تاریخ ملت بزرگ ماست، روزهای پیروزی انقلاب اسلامی است؛ انقلابی که رساترین فریاد تاریخ، یعنی امام امت، آن را رهبری کرد و به فرجام رساند و برای حفظ آن، با تمام وجود تلاش کرد. انقلابی که مبتنی بر بینش عمیق توحیدی و الهام گرفته از انقلاب سرخ عاشورای حسینی بود، که در آن عدهای قلیل، با اعتقادی وسیع و راسخ، نیروهای کفر و باطل را شکست دادند و چشم قدرتمندان را خیره ساختند. با پای گذاردن در دایره معنویت و ایثار و شهادت بود که فرزانگان خاک، از این سرزمین پاک، بهسوی افلاک، پر گشودند و تا نهایت تاریخ جاودانه شدند.یاد تمامی شهیدان انقلاب اسلامی همیشهسبز باد.

پناهگاه مردم

آن زمان تنها امید و پناهگاه مردم خانه علما بود. بیوت آیات عظام شیرازی، قمی و مرعشی.

 از شر مأمورین ساواک یا ایجاد مزاحمت به آنجا پناه میبردند، حکم خدا در مورد دزد و قاتل را آنجا اجرا میکردند، احتیاجاتشان را آنجا مطرح میکردند و هم آنجا به یاری هم میآمدند؛ تصمیمات مهم، قرارهای راهپیمایی، اجازه برای راهپیمایی، نحوه عمل، نوع شعارها، نوع شعار و خیلی چیزهای دیگر همه و همه در این خانه و پاتوقهایی مثل مسجد کرامت شکل میگرفت.

بعد از روی کار آمدن ازهاری، فرمانده نظامی مشهد دستور داد راه مردم به این خانهها مسدود کنند و پناه مردم را بیپناه. 

مسجد کرامت

مهر یا آبان57 من از تبعید جیرفت به مشهد برگشتم. مسجد کرامت بعد از گذشت چند سال مجدداً مرکز تلاش و فعالیت شده بود. تظاهرات مشهد و جاهای دیگر هم آغاز شده بود. در مسجد کرامت یک ستادی تشکیل دادیم برای هدایت کارها و مبارزات مشهد.

در آن ستاد شهید هاشمینژاد و برادرمان آقای طبسی، شهید موسوی قوچانی، شهید کامیاب و یک عده از طلاب جوان با ما همراه بودند. عجیب این است که نظامیها و پلیس از چهار راه نادری- که مسجد آنجا بود- از ترس هیجان مردم، جرأت نمیکردند این طرفتر بیایند. این سبب شده بود که ما در مسجد روز را با امنیت بگذرانیم و هیچ واهمهای نداشتیم که بیایند مسجد را تصرف کنند یا ماها را بگیرند.

مقام معظم رهبری

حمله به حرم

26 آبان، مثل روزهای قبل رفتیم حرم برای راهپیمایی. همیشه از مسجد کرامت که پاتوق انقلابیون بود و برای سخنرانی آقای خامنهای میرفتیم آنجا، تا حرم، مأمورها مزاحم مردم نمیشدند. چون هم از خیل جمعیت انقلابی که همیشه آن دور و ور بود میترسیدند و هم میخواستند ظاهر مذهب دوستی خودشان را حفظ کنند.

مردم داخل و خارج حرم شعار میدادند که ناگهان مأمورها ریختند توی حرم و شروع کردند به تیراندازی، خیلیها از بیرون به امام رضا(ع) پناه آورده بودند به خیال اینکه آنجا امن است ولی مأمورها همه را به گلوله بستند.

چهار روز بود بعد هم این کار را تکرار کردند. چون قبح قضیه ریخته بود. این بار با پوتینهایشان تا نزدیک ضریح آمدند و گاز اشکآور زدند.

سربازها فرار کنند     

11 آذر محرم شروع شد و ما هرلحظه منتظر اخبار تازه بودیم. همان اول محرم شنیدیم که در تهران کشتار بزرگی راه انداختهاند. بعد اعلامیه آیتالله شیرازی به دستمان رسید که دوم محرم را عزای عمومی اعلام کرده بودند.

یک بخش از اعلامیه این بود:«به عموم سربازان و افسران و مأموران شهربانی و سایر قوای انتظامی و قضات و دادستانها و افراد دادگستری یادآور میشوم که در هیچ شرایطی نمیتوانند برادران خود را بکشند یا موردحمله قرار دهند، یا با صدور احکام جابرانه، آنان را به ناحق محکوم نمایند... و در صورت اجبار باید پستهای خود را ترک نمایند.» 

از حرم تا فرودگاه

جمعیت عظیمی روز عاشورا فاصله طولانی حرم تا فرودگاه را طی کردند و آیتالله خامنهای و شهید هاشمینژاد در طول مسیر برایشان سخنرانی کردند. اوضاع آنقدر به نفع مردم بود که در گزارشهای ساواک آمده برخی علمای محافظهکار هم همراه دیگر علما و اساتید در صف اول تظاهرات بودند.

مردم عکسهای امام و دکتر شریعتی و شهدا را بر سردست داشتند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند. در پایان هم آیتالله واعظ طبسی قطعنامهای 9 مادهای خواند که مردم در آن مراجعه امام به ایران و برکناری شاه و ... را خواسته بودند.

از «خود» نمینویسم

آخرین نامه شهید اسماعیل توکلی، از شهدای انقلاب اسلامی به یکی از دوستانش در اصفهان این بود:

«سلام محمود جان. من هر وقت به حرم میروم یک زیارت امینالله به نیت تو میخوانم. دل امام این روزها خون است، چون این روزها انسانهای بیگناه به خاک و خون کشیده میشوند و هنوز اشک چشم مردم خشک نشده که اتفاق دیگری میافتد. دیروز تعدادی سرباز و درجهدار و افسر به داخل بیمارستان ریخته و یک راست بهطرف بخش کودکان رفتند و چه بیناموسیهایی که نکردند. یک دکتر را در بیرون بیمارستان به گلوله بستند و به شهادت رساندند و چند نفر را مجروح کردند و بعد لولههای مسلسلها را متوجه اتاقهای بیماران کردند و تمام شیشهها را خورد کرده و کودک مریضی را به قتل رساندند و بعد داخل بیمارستان سِرُم از دست بچهها کشیدند که الآن آثار آن در بیمارستان هست و هنوز صدای رگبار مسلسلها از گوش کودکان و مریضان محو نگشته. چهار روز پیش هم در میدان شاه مردم را سه ساعت تمام به گلوله بستند و وقتی از مغازه به میدان رفتم پر از کشته و زخمی بود که به بیمارستان میبردند...

محمود جان، اگر میبینی از خودم نمینویسم، بدان که در این زمان از تاریخ«خود» وجود ندارد بلکه«ما» هستیم. و ما هستیم که باید سرنوشت محتوم خودمان را تغییر دهیم.

آتشسوزی در زندان وکیلآباد

همان روزها دو جوان زندانی در زندان وکیلآباد را به بهانه اینکه پدرتان به ملاقات آمده به اتاقی خارج از زندان میبرند و با چند گلوله هر دو را شهید میکنند؛ بدون دادگاه، بدون قاضی و بدون حکم. اسم یکی محمدرضا حسین زاده بود.

زندانیان شورش میکنند و مأموران برای ساکت کردن آنها گاز اشکآور میاندازند. زندانیان هم برای در امان ماندن از این گاز هر چه دم دستشان بوده آتش میزنند. زندان آتش میگیرد و مردم بهسوی زندان میآیند که با راههای بسته مواجه میشوند.

مأمورها از ترس برخورد این زندانیان عصبانی، نه خودشان جرأت داشتند وارد زندان شوند و نه اجازه میدادند مردم به کمک آنها برود.

بالاخره از استانداری به بیت آیتالله شیرازی تماس گرفتند که کاری کنید؛ آیتالله سید محمدعلی شیرازی همراه چند نفر از طرف بیت رفتند و با نردبان آتشنشانی وارد زندان شدند و زندانیان را آرام کردند.

سنگفرش خونین خیابان

مردم روی تانکها سوار بودند و عکس امام را روی دست گرفته بودند. برای سربازان دست تکان میدادند و غرق شادی بودند که صدایی همه را سر جایشان میخکوب کرد.

صدای شلیک گلوله...یک تانک و چند جیپ ارتشی مردم را غافلگیرانه به رگبار بستند.

خون، سنگفرش خیابان را رنگین کرده بود. هر کس به سویی فرار میکرد. هر طرف که نگاه میکردی، لنگهکفشهای کهنه و چادرها و کلاه دهاتی مردانه و عبا و عمامه روی زمین رهاشده بود. گاهی لابهلای آنها گوشت و خون متلاشی شده میدیدی. تانکها بدشان نمیآمد کسانی را که سر راهشان بودند را زیر بگیرند.

پارهآجر در برابر تانک

فرمانده تانکی که جلوتر از همه و بدون دستور شروع به تیراندازی کرد، سرهنگ کلامی بود. عدهای با دستخالی به تانک او حمله کردند. رفتند روی تانک. خود فرمانده تانک را هدایت و بهطرف مردم تیر شلیک میکرد. در تانک را باز کردند و به سرش چاقو زدند. تانک به دست مردم افتاد و با آن، تانک دیگری را هم به طرفشان میآمد آتش زدند.

بعضیها هم با کوکتل مولوتوف یا با پارهآجر به تانکها و نفربرها حمله میکردند. خیابان شده بود محل جنگوگریز... .

زنها نباید راهپیمایی بروند!  

خشکه مقدسها خیلی ایراد میگرفتند به اینکه زنها بروند راهپیمایی. اما ما جزو مقلدین امام بودیم. آن روزها هم مثل هر روز با دخترهایم رفته بودیم راهپیمایی. صدای تیراندازی که بلند شد، هر کس یک طرف خزید. نزدیک چهارراه لشکر دیدیم در یک کاروانسرا باز شد. هر کس آن اطراف بود رفت توی کاروانسرا. از آنجا بردندمان به یک خانه بزرگ و پذیراییمان کردند. ماندیم تا سروصداها بخوابد. بعد از نماز مغرب، چند نفر با ماشینهایشان آمدند و دستهدسته همه را رساندند به خانههایشان. آن روزها همه باهم بودند، به هم کمک میکردند، یکی بودند.

مشهد را حمام خون میکنم

خبر تحویل سلاحها و فرار سربازها رسید به اویسی، فرماندار نظامی تهران. بلافاصله به بیت آیتالله شیرازی زنگ زد و به محمدعلی شیرازی گفت:«شما شهر را به آتش کشیدید، سربازان ما را کشتید، سلاحها را غارت کردید. به ولای علی قسم، به شرفم قسم، اگر تا فردا سربازان را آزاد نکنید و سلاحها را تحویل ندهید، میآیم مشهد را حمام خون میکنم.»

شیرازی در جواب اویسی گفت: چه طوری مشهد را آرام کنیم وقتی منزل ما در محاصره تانکهاست؟!

منزل آیتالله شیرازی، انبار اسلحه

شایعه پیوستن ارتش به مردم آن قدرها هم دروغ نبود.چون از اوایل شب نهم،سیل اسلحه بود که از طرف سربازهای فراری ارتش به منزل آیتالله شیرازی میرسید،طوری که زیرزمین پرشده بود حتی چند سرباز یک تیربار را روی دوش گرفته بودند آورده بودند.

عدهای،از سربازها محافظت میکردند که به دست مردم خشمگین نیافتند.سربازها را میآوردند داخل منزل و از آن­ها بازجویی میکردند، بعد که مطمئن میشدند که در کشتار نقشی نداشتهاند به آن­ها لباس مبدل میدادند و راهی شهر و دیار خور میکردند.

کارناوال مرگ

صبح روز دهم مردم مشهد بیخبر از همهجا، سر کار و زندگیشان آمده بودند،عدهای هم جلوی منزل آیتالله شیرازی جمع شده بودند،مثل هر روز.

صبح خیابانهای آرام شهر پر از تانک و نفربر و ارتشی شد نظامیان ارتش،آن روز ننگی به یادگار گذاشتند که تا ابد فراموش شدنی نیست.قرار بو د که «هر»رهگذری را که میبینند با تیر بزنید.یک نفر در حال باز کردن مغازهاش تیرباران شد،دیگری پشت در خانهاش،خیلی­ها در صف نان یا نفت تیرباران شدند.حتی زنی که به داخل خانه فرار کرده بود با عبور گلولهها از پشت در جان سالم به در نبرد. مردم اسم این برنامه ارتش را گذاشته بودند«کارناوال مرگ» تمام شهر را سکوت مرگ پر کرده بود...

خشم مردم

مردم آنچه را آن روز صبح دیده بودند باور نمیکردند.خون در رگهایشان میجوشید.یک عده عصر همان روز خودجوش ریختند توی خیابان و سینما فرهنگ(آفریقا)را که مرکز ترویج فساد بود آتش زدند، شورای فرهنگی انگلیس توی خیابان کوهسنگی را که نماد وابستگی رژیم بود، به همچنین کلانتری 2و4و6 را که منشأ همه سرکوبها و کشتارها بود هم آتش زدند. کارخانه پپسی کولا را هم،چون متعلق به صهیونیستها بود.

کار به اینجا تمام نشد. حمله کردند به اداره آگاهی که محل حبس و شکنجه انقلابیون بود. مردم یادشان نرفته بود که مأموران این اداره یک روز عابرین معمولی که از جلوی آنجا رد میشدند را به گلوله بسته بودند و مهندس جوانی به نام محمد سالیانی را کشته بودند.

مردم در حمله به اداره آگاهی،یک افسر درجهدار و یک پلیس وظیفه را مجروح کردند.یک اسلحه برداشتند و یک دستگاه جیپ و چند تا اتومبیل و موتورسیکلت اسناد اداره را آتش زدند.عصر مردم به زندان زنان هم حمله کردند و همه زندانیانش را آزاد کردند.

 

 

  

 

 

نظر شما
پربیننده ها