مروری بر زندگی‌نامه چند تن از شهدای انقلاب؛

شهید مهدی مجیدیان: اگر من نروم چه کسی برود؟

مادر دل نگران، او را از درگیری با نظامیان شاه بر حذر می‌داشت اما در پاسخ می‌شنید، اگر من نروم چه کسی برود؟ به راستی که همین بود، اگر او در هفتم دی ماه 57 جان کودک هفت ساله را در بحبوحه شلوغی‌ها نجات نمی‌داد؛ چه کسی نجات می‌داد؟!
کد خبر: ۷۰۲۵۳
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۶ - 12February 2016

شهید مهدی مجیدیان: اگر من نروم چه کسی برود؟

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، روزگاری در جریان نهضت شکوهمند اسلامی جوانان انقلابی اعم از زن و مرد، پیر و جوان برای رسیدن به انقلاب اسلامی جانشان را از دست دادند. آنها جانشان را فدای عقیده و مذهب کردند.

امام خمینی (ره) فرمودند: "شهدا امام زادگان عشقتند که مزارشان زیارت گاه اهل یقین است. در سی و هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی یاد و خاطره شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی گرامی میداریم و به معرفی چند تن از شهدای انقلاب میپردازیم.

***

شهید محمدجواد ناصرشریعتی

مادر آرزوی دامادیاش را داشت، قبل از اینکه شهید شود میخواست برایش همسری بگیرد. هر بار که صحبتش را پیش میکشید، پاسخ میشنید، انشالله پس از پیروزی انقلاب، میدانم چه آرزوهایی برایم داری ولی خدا مرا به میهمانی دعوت کرده است، باید عاشقانه به ملاقاتش بشتابم.

گویی به قلبش افتاده بود، با چه دل قرصی میگفت پس ا زپیروزی انقلاب. انگار پیروز برایش به روشنی آیهای بود که میگوید؛ حق آمد باطل رفت. محمد جواد متولد 1344 در همدان بود. اگر از مردم محله، مهم ترین خصیصه اخلاقیاش را میپرسیدی، امانت داریاش را مثال میزدند. محمد جواد پیشهاش طلاسازی بود و شاید به همین دلیل شناخته بود که چه رهبری و چه مردمی دارد؛ بیهوده نمیگویند که قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری. در بیست و دوم بهمن 57 پس از تسخیر کلانتریهای مختلف در درگیریها محمد جواد ناصر شریعتی هم به شهدای انقلاب پیوست.

شهید رسول قدیمی

یکی از صحنههای خونین دوران انقلاب، در مراسم تشییع جنازه "استاد نجات الهی" بود. روزی که مزدوران پهلوی با یورش بر مردم مسلمان و بی دفاع بیش از 250 نفر را به شهادت رساندند. رسول که شش ماه بیشتر از عقدش نمیگذشت به همراه همسرش، روز ششم دی ماه 57 در مراسم تشییع شهید نجات الهی شرکت کرد.

از زمان تحصیل متوسطه به مبارزه با رژیم پرداخته بود. آن روز شعار "دانشگاه دانشگاه مزدور به خون کشیده / دانشجو دانشجو در خون خود غلتیده" رساتر به گوش میرسید و آتش خشم سرسپردگان رژیم را شعله ور می ساخت. ازحام و شلوغی دو چندان شد.

شهید رسول قدیمی سال 1335 در تهران متولد شد. در پی تعقیب و گریز در کوچه پس کوچههای شهر به گلوله آتش جلادان رژیم خونخوار، بر روی زمین افتاد و به شهادت رسید.

شهید احمد مرادی

پس از روزها؛ آفتاب از گوشه پرده اتاق، بی دریغ به بسترش تایید و بر پهنای صورتش نشست. سرم را برداشت به سختی خودش را به رادیوی جاخوش کرده روی طاقچه پنجره رساند؛ صدای آن را تا آخر بالا برد. بانگ الله اکبر در بیمارستان پیچید و احمد مرادی آرام اشک ریخت، اشک شوق. خودش روز گذشته به میدان ارگ رفته بود تا غریو الله اکبر از رادیو به گوش همه ایران برساند که هدف گلوله رژیم شاهنشاهی قرار گرفته و مجروح شده بود.

هر کس این مبارز انقلابی را می شناخت. او را به اخلاق نیکو یاد می کرد. سختی و فقر دوران کودکی از او بزرگ مردی ساخته بود که به دنبال احماق حقوق مردمی از جنس خودش از مبارزین علیه حکومت شود و در این راه همیشه کلام مادر به دلش تسلی می بخشید که دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.

احمد مرادی متولد 1333، سرانجام در روز 21 اسفند ماه 57 در حالی که هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب ایران نگذشته بود به شهادت رسید.

شهید مهدی مجیدیان

وقتی از مسافتی دور سیل جمعیت حاضر در خیابانها را میدیدی گمان میکردی، رودخانهای است که امواجش به صخرههای اطراف کوبیده میشود و میگوید دیگر کسی یارای رویارویی با ما را ندارد، دیگر هیچ غباری بر آسمان حیاط نمینشیند و تیغههای نور برای همیشه بر قلبهای سرشار از ایمان و اعتقادمان می دود. آن سالها، مثال زدنی ترین سال های زندگی مردم ایران است همه همراه و هم صدا پای بر زمین، مشت بر هوا نوای آزادی سر دادند.

قبل از پیروزی انقلاب، هنگام تبعید امام در پاریس، مهدی مجیدیان اعلامیههای ایشان را تکثیر و توزیع میکرد. او گروهبان سوم وظیفه بود که در آبان 57 به دنبال فرمان امام مبنی بر پیوستن نظامیان به آحاد ملت شریف ایران از پادگان گریخت.

مادر دل نگران، او را از درگیری با نظامیان شاه بر حذر می داشت اما در پاسخ میشنید، اگر من نروم چه کسی برود؟ به راستی که همین بود، اگر او در هفتم دی ماه 57 جان کودک هفت ساله را در بحبوحه شلوغیها نجات نمیداد؛ چه کسی نجات میداد؟!

شهید حسین محمودنژاد

حسین زاده شهر خون وقیام، جایگاه و خاستگاه انقلاب، در خانوادهای مذهبی و ولایی و پیرو قرآن به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج عباس بنا، از بنهای قدیمی معروف شهر به شمار میرفت.

پدر علاقه خاصی به قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت داشت، اگر چه سود آن چنانی نداشت ولی قرآن را میخواند، خصوصا در ماه مبارک رمضان، ختم قرآن از جمله کارهای مستمر و دائمی او بود. مادر حسین هم همچون همسرش با کلام الهی انس داشت و در جلسات قرآن شرکت مینمود. پسرش حسین در بیست و دوم بهمن 57 دلاورانه به شهادت رسید.

شهید حسین محمودنژاد، اولین شهید در صحنههای تظاهرات که حضور پر رنگی داشت، بود. او با توزیع اعلامیه و عکس امام حمایت خود را از نایب امام زمان، "ولی فقیه" ابراز میکرد تا با آمدن رهبرش به ایران، خورشید شوق تابیدن بگیرد و ندای آمدن حق و رفتن باطل به گوش تمام کائنات برسد.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار