به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، برخی از فرماندهان عراقی در عملیات کربلای 5 علیرغم آگاهی از حمله مجدد ایران به عراق پس از عملیات ناموفق کربلای 4 هیچ اقدامی جهت تقویت خطوط خود و استقرار نیرو در منطقه پنج ضلعی انجام ندادند. پس از عملیات کربلای 4، فرماندهان سپاه سوم و هفتم عراق برای خوش خدمتی، اقدام به بزرگنمایی آمار کشته شدگان و اسرای ایرانی کردند به حدی که صدام به این نتیجه رسید که تمام نیروهای عمل کننده ایران از بین رفتهاند و به همین خاطر ایران تا شش ماه دیگر هیچ عملیاتی انجام نخواهد داد و نیروها برای استراحت و گذراندن دورههای آموزشی میتوانند به عقب بازگردند. در این بین برخی از فرماندهان که از حمله مجدد ایران خبر داشتند به دلیل ترس از صدام و خشونتهای او این مساله را به ردههای مافوق خود گزارش ندادند و فرماندهان ارشد نیز به دلیل آماری که پیش از آن ارائه کرده بودند حاضر نبودند آماری جدید که متناقض است ارائه کنند.
فرماندهان ارتش عراق عملیات کربلای 5 در زمستان سال 65 را نبرد پنجم بصره مینامند. پیش از این نبرد نیروهای ایرانی رشته عملیاتهای فریبی را در مجنون و بصره با استفاده از موقعیت هور و اروند انجام داده بودند که در یکی از آنها یعنی عملیات کربلای 4 عراقیها به دلیل اطلاعاتی که از آواکسهای آمریکایی به دست آورده، توانسته بودند مانع پیشروی ایرانیها بشوند و تعدادی از رزمندگان ایرانی را به شهادت برسانند. فرماندهان سپاه عراق که از این پیروزی شاد بودند سعی میکردند در مورد آمار کشته شدههای ایرانی و تجهیزات به غنائم گرفته شد بزرگنمایی کنند و فرماندهان در این امر حتی رقابت هم میکردند و سعی میکردند که در اعلام آمار از همدیگر پیشی بگیرند به حدی که صدام و استخبارات عراق سرانجام به این نتیجه رسیدند که در عملیات کربلای 4 نیروهای ایرانی به کلی از بین رفتهاند.
طالع الدوری فرمانده سپاه سوم عراق و ماهر رشید فرمانده سپاه هفتم که هر 2 از دوستان صدام بودند و به عقیده رشید حمدانی (از فرماندهان گارد ریاست جمهوری عراق) بیعرضه ترین ژنرالهای نیروی زمینی بودند در این بزرگنمایی آمار و ارائه آن به صدام نقش داشتند. رشید پس از ژنرال شوکت فرمانده سپاه هفتم شده بود و مسئولیت منطقه فاو را بر عهده داشت. او به صدام قول داد که فاو را آزاد میکند و صدام هم به نشانه قدردانی از او، دختر رشید را به ازدواج پسرش قصی درآورد.
عملیات کربلای 4 در منطقه مرزی میان 2 سپاه عراق انجام شد. طالع الدوری و ماهر رشید فرماندهان این 2 سپاه بیدرنگ شروع به بزرگنمایی تلفات احتمالی ایرانیان کرده، هر یک به تدریج رقم بالاتری برای کشتههای ایرانیان اعلام میکردند تا صدام را تحت تاثیر قرار بدهند. رشید حمدانی میگوید: «پس از حمله فریب ایرانیها و شکست آنان، اطلاعات ما نشان میداد که ایرانیان قصد حمله مجدد دارند. اما با توجه به این تلفات کاذبی که اعلام کرده بودند، عاقلانه این بود که بپذیریم ایرانیان حمله به بصره را دستِ کم شش ماه به تاخیر میاندازند.»
به دلیل حجم بالایی که برای تلفات دشمن ادعا شده بود، صدام نبرد مقابله با ایرانیان را نبرد روز بزرگ(معرکه الیوم العظیم) نامید و با این احتمال که حمله ایرانیان شش ماه عقب افتاده، به نیروها راحت باش و مرخصی داد و آنها را برای سازماندهی مجدد و گذراندن آموزشهای بیشتر به مناطق پشت جبهه بردند. این برای همه فرماندهان و سربازان عراقی فرصتی برای استراحت بود. همچنین صدام در یک حرکت نمایشی و برای نشان دادن قدرت خود به زیارت خانه خدا رفت. با وجود اینکه نیروها و فرماندهان عراقی از حقیقت ماجرا خبر داشتند و میدانستند که تعداد کشته شدگان و اسرای ایرانی آن مقدار اعلام شده نیست و نیروهای ایرانی مجدد در حال تدارک حمله به سوی بصره هستند و همچنین در عملیات فریب نیروهای ایرانی توانستند از راهکار پنج ضلعی وارد شوند اما از ترس صدام بسیاری از اطلاعات را به او نمیدادند چرا که فرماندهان عراقی از واکنش صدام نسبت به حملهی ایرانیها بیشتر میترسیدند. این همان شناختی بود که محسن رضایی و سایر فرماندهان ارشد سپاه به آن دست یافته بودند به همین خاطر فرمانده کل سپاه به نیروهای تحت امرش دستور داده بود که مقدمات اجرای عملیات کربلای5 در کمترین زمان فراهم شود چرا که صدام سرمست از پیروزی است و از راهکار جدید یعنی شلمچه(پنج ضلعی) خبر ندارد و فرماندهانش تمامی اخبار را به اطلاع او نمیرسانند.
در پی خوش خیالیهای صدام و در تاریخ 16 دی سال 65 یعنی چند روز قبل از آغاز عملیات کربلای 5، ژنرال نزار الخزرجی به جای ژنرال سعدالدین به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش عراق منصوب میشود.
رشید حمدانی درباره این عملیات میگوید: «در شبهای 9 و 10 ژانویه(19 و 20 دی ماه سال 65) دشمن با استفاده از برتری که تنها 16 روز پیش از آن در عملیات فریب(عملیات کربلای 4) نصیبش شده بود به بصره حمله کرد. در آن زمان که الدوری فرمانده سپاه سوم بود مسئولیت دفاع از بصره را برعهده داشت. او حتی اگر فرمانده خوبی هم بود، ایرانیان با برتری عظیمی که داشتند به هرحال به پیروزی کوچکی دست مییافتند. فرماندهان 5 لشکر مستقر در آن منطقه همگی فرماندهان ممتازی بودند. برآورد اولیه ما حاکی از این بود که تعداد نیروهای ایران در این جبهه حدود 300 هزار نفر است، اما ایرانیان اعلام کردند یک میلیون نفر در بخش جنوبی جبهه متمرکز کردهاند. حمله ایرانیان از جزیره امالرصاص آغاز شد که نیروهای ویژه عراق از آن دفاع میکردند و فرماندهی آنها برعهده سرتیپ باراک حنطه بود. این حمله در شبهای 9 و 10 ژانویه انجام شد. لشکر 8 در شرق دریاچه ماهی منهدم و فرمانده آن در قرارگاه این لشکر در پاسگاه مرزی بوبیان مجروح شد. لشکر 11 که در منطقه باغستان مستقر بود به لشکر 8 کمک کرد تا بتواند منطقهاش را حفظ کند. متاسفانه، الدوری فرمانده سپاه سوم به جای آنکه همه تیپهای لشکر 12 را بی درنگ با هم اعزام نماید، آنها را به صورت جداگانه حرکت داد. در نتیجه تیپ 37 زرهی به طور کامل منهدم شد. به طوری که حتی یک سرباز هم از این تیپ باقی نماند و فرمانده آن سرهنگ الشیخلی نیز کشته شد. اداره این عملیات برعهده سپاه سوم بود. الدوری به جای اینکه هربار یک تیپ را وارد عمل کند باید صبر می کرد تا دشمن کاملا در محاصره بیافتد. تیپ 37 به این دلیل منهدم شد که شبانه به منطقه باغستان اعزام شد. اجساد کشتهها در سراسر منطقه پراکنده بود.»
وی ادامه میدهد: «در زمان سقوط فاو تا این نبرد، گارد ریاست جمهوری از سطح لشکر به یک سپاه متشکل از لشکرهای زرهی مدینه منوره، پیاده بغداد و نیروهای ویژه ارتقا یافته بود. در آن زمان، فرماندهی لشکر مدینه منوره به عهده سرلشکر حسین الرشید بود که بعدها در سال 1991 به ریاست ستادکل نیروهای مسلح منصوب شد. نیروهای ایرانی با عبور از پل خالد وارد بصره شدند. گارد ریاست جمهوری با پاتکهایی که انجام داد آنها را در نزدیکی دریاچه ماهی متوقف کرد. اما ایرانیان به شهرک طاهر دست یافته و آن را اشغال کردند. گارد ریاست جمهوری توانست برخی مناطق را از آنها پس بگیرد. در این نبرد که 24 ساعت طول کشید، تیپ 56 عراق منهدم شد. مسئولیت بازپس گیری بخش شمالی دریاچه ماهی هم به من سپرده شد که در 18 ژانویه(28 دی) اقدام به پاتک کردم. گارد ریاست جمهوری 2 جزیره طویلی و شط الاهلاوت را بازپس گرفت. در ادامه، لشکر زرهی مدینه منوره به طرف منطقه اطراف جاسم پیشروی کرد. در این صحنه عملیاتی کوچک، نیروها بسیار متراکم و آتش نیز کاملا متمرکز بود.»
اگرچه بخشی از اطلاعات آنان درباره نحوه عملیات ایران اشتباه است اما حس رقابت جویی بین خود فرماندهان باعث شده است که به بسیاری از شکستهایشان در این عملیات اعتراف و البته اشتباهات خود را پنهان کنند. با وجود اعتراف به شکستهایشان و اقدام به بمباران شهرها و مناطق غیرنظامی با هدف جبران شکست نظامی در جبهههای نبرد اما عراقیها نبرد پنجم بصره را نبردی ناکام برای ایران میدانند! همچنین ژنرال مکی رئیس ستاد سپاه سوم و رئیس اداره توسعه رزمی وزارت دفاع در جنگ ایران و عراق معترف است که ایرانیها رزمندگان خوبی هستند، برای دستیابی به اهدافشان بسیار سماجت میکنند، از مرگ نمیترسند و به رهبرانشان وفادارند. همچنین ایرانیان در فریب دیگران و گرفتن زمان مهارت زیادی دارند.
اصل فریب همان اصل استفاده از غافلگیری دشمن است که فرماندهان ارشد سپاه به دلیل عدم برخورداری از توان زرهی و لجستیکی بر آن تاکید داشتند و عملیاتهای خیبر، بدر، والفجر8 و کربلای 5 با استفاده از این اصل صورت گرفت.
کسب اطلاعات ویژه از ایران
فرماندهان ارشد ارتش عراق علیرغم اشراف اطلاعاتی که داشتند به دلیل ترس از صدام بسیاری از اطلاعات را به صدام نمیدادند. سرلشکر میسر رشید الطرفه العبیدی در دوران جنگ ایران و عراق در اداره اطلاعات فرماندهی کل عراق در بخش ایران خدمت میکرد. او کاردان زبان فارسی است و در سالهای 77 تا 79 به واسطه سمت وابسته نظامی غیررسمی سفارت عراق در ایران حضور داشت. طرفه در طول جنگ از 36 هزار اسیر ایرانی نیز بازجویی کرده است. او میگوید: «همیشه مشغول جمع آوری اطلاعات مربوط به ایران بودهام و این کشور همواره ذهنم را به خود مشغول کرده است. هر موضوع مهم و جزئی مربوط به ایران را دنبال میکردم. در آغاز جنگ تنها سه افسر در بخش ایران مشغول به کار بودیم: من که ستوان یکم بودم، سرگرد السامرایی و سرگرد قاسم عبدالمنعم. نقشههایی که از ایران داشتیم به روز نبود و نمیتوانستیم پیامهای ایرانیان را رمزگشایی کنیم و تنها میشد اطلاعات پراکندهای دریافت کرد که عمدتا افسران ایرانی فراری در اختیارمان قرار میدادند. البته یک عامل نفوذی هم در ایران داشتیم که اطلاعاتی برایمان تامین میکرد. در ابتدای جنگ ایرانیان در ارسال پیامهایشان از رمز استفاده نمیکردند اما متاسفانه یکی از وابستههای مطبوعاتی صدام موضوع را لو داد به همین خاطر اقدام به تشکیلاتی به نام گروه اطلاعات ویژه کردیم. در سال 1982(1361 شمسی) تعدادی از شهروندان عرب اهوازی از طریق خرمشهر و آبادان و تعدادی از کردهای حزب دموکرات ایران و به ویژه هواداران عبدالرحمن قاسملو به تدریج به عراق فرار کرده و همکاری با ما را آغاز کردند. البته ایرانیان نیز تلاش میکردند عوامل نفوذیشان را از همین طریق به سوی عراق روانه کنند.»
او معتقد است که عراق از عملیات فاو(عملیات والفجر8 در سال 64) اطلاع داشته است اما ژنرال محمود شاهین نمیخواست این گزارشها را برای ردههای بالاتر ارسال کند زیر ژنرال عبدالجواد ذنون رئیس ستاد ارتش با این کار موافق نبود. طرفه میگوید: «یک ماه پیش از عملیات ایرانیان یکی از نیروهای غواصشان را دستگیر کردیم و خود من از او بازجویی کردم. او به من گفت در حال بررسی موانع عراقیها در منطقه بوده است و این نشانهای مبنی بر قصد حمله ایرانیان به این منطقه بود. شناساییهای هوایی که با جنگندههای میگ 25 انجام شد نیز نشان میداد ایرانیان در آن سوی شط العرب(اروند رود) در نقطه مقابل فاو مشغول عملیات مهندسی هستند.» طرفه همچنین به استفاده از اطلاعات خارجی که آمریکاییها، فرانسویها و شورویها در سال 1365 برایشان تامین میکردند اشاره میکند و میگوید این اطلاعات بسیار زیاد بود.
طرفه در بخشی از خاطراتش بیان میکند: «در یکی از روزهای اوایل سال 1987(اواخر سال 1365) یک قطار ایرانی قرار بود لشکری متشکل از حدود 5 هزار تن از پاسداران را از تهران به اندیمشک و دزفول حمل کند. به رئیس جمهور پیشنهاد کردیم با جنگندههای نیروی هوایی به این قطار حمله کنیم، از زمانبندی حرکت قطار هم آگاهی داشتیم. رئیس جمهور از دستگاه اطلاعاتی عراق خواست این طرح را دنبال کنند. اما ژنرال سامرایی که مسئول بخش ایران بود از اجرای این طرح امتناع کرد، زیرا این کار میتوانست منابع اطلاعاتیمان را افشا کند و ایرانیان متوجه شوند که میتوانیم پیامهایشان را رمزگشایی کنیم. اینجا بود که ژنرال سامرایی با عصبانیت بر سرم فریاد کشید و از اینکه رئیس جمهور را علیه او تحریک کرده بودم به شدت از من شاکی بود.»
او درباره افرادی که در داخل ایران با آنان همکاری داشتند نیز میگوید: «در آن زمان 10 هزار تن از نیروهای مجاهدین(منافقین) را در تهران داشتیم که از مخالفین حکومت این کشور بودند و با اعضای خانواده و خویشاوندانشان در اروپا و کشورهای خلیج فارس تماس تلفنی داشتند و از طرفی تردد ایرانیان هم به این کشورها آزاد بود. برای نمونه، در سپتامبر 1986(شهریور 1365) به همراه ژنرال وفیق سامرایی برای جذب یکی از فرماندهان ارشد نیروی هوایی ایران که با خانوادهاش برای گذران تعطیلات به ترکیه رفته بود، به آنکارا رفتیم و از طریق وابسته نظامی عراق در ترکیه با او ارتباط برقرار کردیم. سپس با دادن پول و گرفتن مقداری عکس و نوار، او را در مورد اطلاعاتی که در آینده از نیروی هوایی ایران نیاز داشتیم توجیه کردیم. این تنها یک نمونه از این واقعیت بود که مشکل زیادی برای کسب اطلاعات نبود.»
وفیق السامرایی در کتاب ویرانیهای دروازه شرقی در رابطه با عملیات کربلای 4 نوشته است: «هر روز که میگذشت ما به این نتیجه نزدیکتر میشدیم که ایرانیها قصد انجام عملیات تهاجمی گستردهای در سه محور دور از یکدیگر دارند. محور اول در منطقه میانی و جنوب خانقین بود که قرار بود ارتش حمله کند. محور دوم که واقعی و اصلی بود حمله ام الرصاص بود که نیروهای سپاه در آنجا حمله میکردند و محور سوم حمله در منطقه شلمچه بود. ما زمان آغاز حمله را نیز پیش بینی کردیم. ساعت 8 شب تیمهای شناسایی خط مقدم ما تحرکات غیرطبیعی ایرانیها را مشاهده کردند. با منشی رئیس جمهور تماس گرفتم و به او اطلاع دادم که حملهی ایرانیها بسیار نزدیک شده است. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که تلفن به صدا در آمد. تلفن را برداشتم. صدام بعد از سلام وضعیت را جویا شد و گفتم: تا چند دقیقهی دیگر حمله در منطقهی میانی آغاز میشود و به دنبال آن حملهی منطقهی جنوبی آغاز میشود.» او البته در این کتابش از عملیات کربلای 5 یا نبرد پنجم بصره سخنی به میان نیاورده است اما گفتههای فوق نشان میدهد که دشمن میبایست نسبت به منطقهی شلمچه حساس شده باشد چرا که به انجام عملیات در آن منطقه در کربلای 4 آگاهی کامل داشته است.
البته نیروهای ایرانی نیز در مقابل فعالیتهای اطلاعاتی انجام میدادند. به طور مثال واحد شنود یا جنگ الکترونیک یکی از واحدهای مهم و تاثیرگذار در دوران دفاع مقدس بود. این واحد با تلاش بیوقفه، فعالیتها و تحرکات دشمن را در خط مقدم تا عمق خاک عراق و حتی تا بغداد عمدتا از طریق استراق سمع مکالمات رصد میکرد و جمعبندی اخبار و تحلیلهای خود را از اقدامات فعلی و بعدی آنان برای تصمیمگیری صحیح در اختیار فرماندهان قرار میداد. فرمانده این واحد در سپاه علی اسحاقی بود که در اصفهان متولد و در بغداد بزرگ شده بود. کشف چندین پاتک دشمن از جمله تحرک لشکر گارد عراق در حمله به نیروهای ایرانی، ایجاد اختلال در مکالمات ردههای دشمن، نفوذ در شبکههای ارتباطی یگانهای عراقی و گمراه کردن برخی ردههای یگانهای دشمن با دادن اطلاعات غلط به آنها از جمله فعالیتهای این واحد بود.
فرار فرماندهان از صدام
باتوجه به اشراف اطلاعاتی که عراقیها داشتند جای سوال است که چرا فرماندهان ارتش عراق اطلاعات دروغ به صدام میدادند و برخی اوقات نیز اطلاعات به او نمیدادند. در رابطه با ارائه اطلاعات دروغ در قالب بزرگنمایی، دلیل خوش خدمتی عنوان شده است و درباره کتمان و سایر اطلاعات دروغ میتوان ترس از صدام را عنوان کرد.
سرلشکر حسین مکی که پدرش زمان پادشاهی سابق عراق وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش بوده است و خود نیز در زمان جنگ رئیس اداره توسعه رزمی وزارت دفاع بود، میگوید: «صدام تا زمان مرگش هم عربی بادیهنشین بود و با همین طرز فکر بر عراق حکومت کرد. او اگر فکر میکرد که کشتن برادر یا پسرش به تحکیم جایگاه یا موقعیتش کمک میکند، به راحتی این کار را میکرد. صدام زرنگ بود، امام خودساخته نبود و حتی به کسانی که او را دوست داشتند نیز مظنون بود. وجود او و رویدادهای پس از سرنگونی نظام پادشاهی در عراق برای ما مایه بدبختی بود. صدام فرماندهان سپاه و لشکر را اعدام میکرد و اگر کسی تصمیم اشتباهی میگرفت با یک اشاره او اعدام میشد و ما از صدام و فرماندهان خود بیش از ایرانیان میترسیدیم.»
محمد الکعبی فرمانده نیروی دریایی ارتش عراق در دوران جنگ در رابطه با خودکامگی صدام میگوید: «صدام باید از جنگ ایران و عراق که منجر به ویرانی کشورمان شد خودداری میکرد. نمیتوانم خودکامگی او را انکار کنم. این سرنوشتی هم که برای عراق رقم خورد نتیجه همین خودکامگی بود، درست مانند بلایی که هیتلر و موسولینی بر سر کشورهایشان آوردند. صدام تنها فرد تصمیمگیر عراق بود و در مورد حمله به کویت تنها با سه نفر مشورت کرد: خودش، علی شیمیایی(علی حسن عبدالمجید التکریتی که به جرم استفاده از سلاحهای شیمیایی علیه غیرنظامیان کرد در کردستان عراق محاکمه شد) و حسین کامل. او نظر هیچ یک از مشاوران دیگرش را در مورد این حمله نخواسته بود.»
سپهبد حمدانی در مورد اعدامهای فرماندهان پس از شکستها و به خصوص پس از آزادسازی خرمشهر توسط نیروهای ایرانی میگوید: «در جولای 1982(تیر 1361ش) یک دادگاه نظامی صحرایی غیرعلنی در بصره تشکیل شد. وزیر دفاع، معاون وزیر دفاع، عزت ابراهیم الدوری، معاون سیاسی صدام، رهبران حزب بعث و چندین نفر از اعضای ستاد فرماندهی نیروهای مسلح عراق که عمدتا از وابستگان صدام بودند در این دادگاه که شبیه دادگاه سپهبد ویلهلم کایتل و هیتلر بود، شرکت داشتند. جلسه محاکمه هم مملو از داد و فریاد و فحش و ناسزا بود. شکست خرمشهر ضربه سیاسی بزرگی برای عراقیها بود؛ زیر بازپس گیری خرمشهر به معنای آن بود که امکان سقوط بصره نیز وجود دارد. اعدام فرماندهان نیز صرفا واکنشی عصبی به آنچه اتفاق افتاده بود به شمار میآمد و به همین علت پس از چندی نام این فرماندهان هم در فهرست کشتهشدگان جنگ قرار داده شد. این بازجوییها و اعدامها در آن زمان اثری نداشت ولی فرآیند اعدامها پس از هر شکستی تکرار میشد. هر فرماندهی که در جبهه شکست میخورد هیچ چیز نمیتوانست او را از اعدام نجات دهد و حتی پیروزیهایش در گذشته نیز از اعدامش جلوگیری نمیکرد. اعدام فرماندهان مسئلهای جدی بود که ارتش عراق را به شدت تحت تاثیر قرار داد، به گونهای که هریک از فرماندهان به نوعی تلاش میکردند از زیر بار مسئولیت فرماندهی شانه خالی کنند.»
رفتارهای خشن صدام با فرماندهانش باعث شده بود که فرماندهان به هر طریقی از مسئولیتهای خطرآفرین فرار کنند و علیرغم برتری تجهیزاتی و اطلاعاتی که داشتند، در نتیجه این رابطه نوعی خلا فرماندهی در جنگ ایجاد کرد که فرماندهان ایرانی با شناخت این خلا توانستند عملیاتهای سرنوشتسازی همچون کربلای 5 را طرح ریزی و اجرا کنند.
انتهای پیام/