به گزارش گروه بینالملل دفاع پرس، پاتریک کاکبرن، خبرنگار ایرلندی روزنامه ایندیپندنت در گزارشی مینویسد: « یکی از دیپلماتهای ارشد سابق در خاورمیانه میگوید: ترکیهایها و سعودیها همیشه در تلاشند تا آمریکا را به سمت اعزام نیروی زمینی به سوریه ترغیب کنند اما خودشان قصد ندارند مداخله نظامی وسیعی ترتیب دهند. با وجود آنکه سیاست ترکیه و عربستان سعودی در سوریه تاکنون مملو از تهدید و مبالغه بوده نمیتوان این مساله را رد کرد که این سیاستها شامل اقدامات غیرقابل پیشبینی و یا برخی اقدامات نظامی نمیشود؛ حتی اگر آمریکا و روسیه با چنین اقداماتی مخالف کنند.
آمریکا میداند که اقدامات نظامی ترکیه در وهله اول متوجه کردهای سوریه و یگانهای مدافع خلق بوده که موثرترین متحد آمریکا در مبارزه با داعش محسوب شدهاند. گزارش شده که اوباما در جریان تماس تلفنیاش با اردوغان گفته است که یگانهای مدافع خلق نباید به دنبال سوءاستفاده از دستاوردهای اخیر ارتش سوریه در شمال حلب برای تصرف قلمروهای بیشتر باشند. اما در همین لحظه که اوباما و اردوغان با یکدیگر صحبت میکنند، با پیروزی کوچک گزارش شده در شمال شرق سوریه، بر موفقیت همکاری آمریکا و یگانهای مدافع خلق تاکید شده است؛ جایی که "نیروهای دموکراتیک سوریه"، نایب یگانهای مدافع خلق با کمک حملات هوایی آمریکا شهر شدادی، یکی از پایگاههای مهم داعش را تصرف کردند.
البته دلیل دیگری نیز برای آنکه آمریکا دوست ندارد ائتلاف نظامیاش با کردهای سوریه را پایان دهد، وجود دارد. دیپلمات مذکور میگوید: طی یک سال گذشته آمریکاییها متوجه شدند که ترکیهایها قصد ندارد مرزشان با سوریه را بر روی داعش و دیگر افراط گرایان ببندند. در نتیجه آمریکاییها تصمیم گرفتند تا این مرز را به کمک کردهای سوریه مسدود کنند؛ این برنامهای است که در حال حاضر تحقق آن نزدیک است.
سیاستهای اوباما در سوریه از زمان ظهور داعش در تابستان سال 2014 میلادی همواره منطقیتر از آنچه که منتقدان گمان میکردند، بوده است. پیش از سقوط موصل، کاخ سفید در برآوردهای خود مبنی بر اینکه جنگ سوریه بدون بیثبات کردن باقی منطقه ممکن است شدت یابد، اشتباه کرده بود. باراک اوباما با بیعقلی داعش را به عنوان یک تیم بسکتبال دسته دو که میخواهد در لیگهای بزرگ بازی کند، مقایسه کرده بود.
اما اوباما در مقایسه با سایر سیاستمداران درباره مداخله قدرتهای خارجی در سوریه، عراق یا افغانستان بسیار دقیقتر و تیزبینانه تر عمل کرده است؛ مداخلهای که میتواند به نزاع و تقابل داخلی کشیده شود. یکبار از ژنرال دیوید پترائوس، فرمانده لشکر صد و یک هوابرد در موصل در سال 2004 میلادی پرسیدم که مهمترین توصیه و نصیحتی که برای جانشینش دارد چیست؟ او پس از کمی تامل گفت: توصیه من این است که به یک گروه قومی، حزب سیاسی، قبیله، گروه مذهبی یا جنبش اجتماعی خیلی متعهد و با آن خیلی هم سو نشود.
این رویکرد بسیار حساس اما به ندرت عملی است چرا که یک قدرت خارجی تحت فشار، متحدان محلی را بدون تحقیقات دقیق درباره خصوصیت و انگیزههایشان پیدا میکند. به طور مثال ترکیه آمریکا را تحت فشار گذاشته تا از ایجاد پناهگاههای امن برای آوارگان و مخالفان میانه روی مسلح در شمال سوریه حمایت کند. این اظهارات لطیف و حتی بشردوستانه به نظر میرسند اما سپس متوجه میشوید که این ایده در وهله اول برای متوقف کردن کردها از به دست آوردن کنترل قلمروهای بیشتر مطرح شده و تعریف ترکیه از میانه رو شامل افراط گرایانی همچون شبه نظامیان "احرار الشام" است که معمولا در کنار جبهه النصره، شاخه القاعده میجنگند.
کاملا منطقی است نسبت به اینکه قدرتهای بزرگ تقصیر اقدامات مجرمانه خودشان را به گردن متحدان محلی میاندازد، تردید نداشته باشیم. اما حقیقت دارد که یکی از اصلیترین دلایل برای نتیجه فاجعه آمیز مداخلههای خارجی در لیبی، عراق و افغانستان از سال 2001 میلادی این است که این مداخلهها به عنوان اقداماتی علیه یک دشمن بسیار اهریمنی و به نفع یک اپوزیسیون سکولار، میانهرو و تایید شده که وجود خارجی نداشته، توجیه شدهاند.
سال 2003 میلادی در عراق، آمریکا ارتش این کشور را منحل کرد. این اقدام عمدتا به عنوان اقدامی احمقانه و غیر ضروری از سوی پل برمر، حاکم غیرنظامی آمریکا در عراق پس از سرنگونی صدام توصیف شده که یکی از پیامدهای فاجعه آمیزش به حاشیه رانده شدن افسران سنی و ظهور القاعده در عراق بوده است. اما در آن زمان من در بغداد بودم و واقعیت این است که انحلال ارتش عراق از سوی رهبران شیعه و کرد که 80 درصد از عراقیها را تشکیل میدهند، به آمریکاییها توصیه شد؛ رهبران شیعه و کرد، نیروهای امنیتی عراق را مهمترین نهاد میدانستند که اقلیت 20 درصدی سنیها به طور سنتی کنترل و قدرت آن را برعهده داشتند. آمریکاییها و متحدان همچون انگلیس سهوا رهبری یک انقلاب قومی و فرقهای را برعهده داشتند که پیامدهای فاجعه آمیزی به همراه داشته است.
از فاصله 10 ساله در این بین میگذریم و مستقیما به سراغ حملات شیمیایی اوت سال 2013 میلادی در دمشق می رویم؛ هنگامی که آمریکا و انگلیس به طور نظامی علیه دولت سوریه مداخله کردند. با نگاه به گذشته این رویداد به عنوان لحظهای که شانس حمایت از مخالفان میانه رو را در سرنگونی بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه از دست دادیم، تلقی شده است. در حقیقت در آن زمان ارتش سوریه کنترل اکثر بخشهای پر جمعیت این کشور را برعهده داشت در نتیجه هر گونه کمپین حملات هوایی خارجی باید به روشی مشابه لیبی به صورت پایدار و مداوم صورت میگرفت و نتیجه آن نیز احتمالا مشابه نتیجه به دست آمده در لیبی میشد چرا که داعش، جبهه النصره و دیگر افراط گرایان بر مخالفان مسلح سلطه داشته و قدرت را به دست میگرفتند.
از قرار معلوم اوباما در همان مراحل اولیه متوجه این مساله شد و بیصبری قابل درکی را نشان داد که به مرسومترین درایت و خرد در بین سیاستمداران و رسانهها تبدیل شد. او در سال 2014 میلادی گفت: این ایده که اگر ما تعدادی سلاح و جنگ افزار ارسال کنیم آن وقت اپوزیسیون میانه رویی وجود خواهد داشت که به طور ناگهانی نه تنها به اسد بلکه به افراط گرایان بیرحم و آموزش دیده حمله میکند، یک خیال و توهم است و فکر میکنم بسیار مهم است که مردم آمریکا این مساله را درک کنند.
جالب است بدانیم که تفکر اوباما در مورد برنامه مشهور دیوید کامرون، نخست وزیر انگلیس مبنی بر آموزش 70 هزار شبه نظامی میانه رو که انگلیس از آن حمایت میکند، به همان اندازه گزنده است.
جنگ یا قیام سوریه از سه مرحله عبور کرده است: دورهای کوتاه در سال 2011 میلادی هنگامی که نیروهای محلی آنچه را که در این کشور در حال وقوع بود پیش بینی کردند؛ 2012 تا 2014 میلادی هنگامی که قدرتهای منطقهای همچون ترکیه، عربستان سعودی و ایران نقش کلیدی و برجستهای ایفا کردند و 2014 تا 2016 میلادی هنگامی که جنگ سوریه بینالمللی شد. سه رویداد دوره آخر را که در آن آمریکا و روسیه به تصمیم گیرندگان بازی تبدیل شدند، برجسته میسازد: ظهور داعش، پیامد آغاز حملات هوایی آمریکا و آغاز حملات هوایی روسیه در اواخر سپتامبر سال 2015 میلادی.
آمریکاییها و روسها امروزه بازیکنان نظامی مهم در سوریه هستند و برای ترکیه و عربستان سعودی بسیار دیر شده که بخواهند با این روند مخالفت کنند و در این کار موفق شوند؛ البته این بدان معنا نیست که آنکارا و ریاض برای رسیدن به این هدف خود تلاش نخواهند کرد.»