یاران خراسانی ۱۲۴؛

چرا شهید نشدم؟

محسن افخمی در خاطرات خود آورده است: «هر زمان که عملیاتی انجام می‌شد و به پایان می‌رسید شهید محمدعلی باقریان پیش من می‌آمد و دست گردنم می‌انداخت و می‌گفت: این عملیات هم تمام شد چرا من شهید نشدم؟ چرا خدا من را نمی‌برد؟»
کد خبر: ۷۱۴۴۲۴
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۷ - 22December 2024

گروه استان‌های دفاع‌پرس‌- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ مدت‌هاست هر کسی را در خیابان می‌بینم توی دلم می‌گویم؛ چه‌قدر قیافه‌اش آشناست. دچار این سندروم شده‌ام. همه‌و‌همه برایم آشنا هستند. 

چرا شهید نشدم؟

-چه‌قدر آشنایید شما؟

-کجا هم‌دیگر را دیده‌ایم؟

-چهره‌ی شما هم برای ما آشناست.

هرچه تلاش می‌کنم به یاد نمی‌آورم کجا هم‌دیگر را دیده‌ایم. چیزی توی ذهنم فرود می‌آید. یک پیغام، یک الهام. چیزی که می‌خواهد جواب این آشناپنداری‌های پشت‌هم و ناتمام را بدهد: «این‌که ما شبیه به‌هم شده‌ایم.».

این شبیه‌به‌هم‌بودن، حالا که پیر شده‌ام و گرد پیری به سر رویم نشسته، بهتر به او فکر می‌کنم و دوباره می‌پرسم؛ کجا هم‌دیگر را دیده‌ایم؟

به یاد آن روز‌ها می‌افتم، شوق شهادت چیزی بود که در جبهه زیاد دیده می‌شد. گاهی آدم‌هایی سر راه آدم قرار می‌گیرد که الگو می‌شود و حالا ستاره‌ای برای سیاه مشق‌های یک نویسنده. «محمدعلی باقریان» ستاره من است که به ظاهر در قوچان به دنیا آمده بود و از همانجا به منطقه اعزام، اما در عالم معنا و بعد معنوی در کربلای ۵ ستاره شد. 

حالا که ریشم سفید شده او را بهتر می‌فهمم و معنای ناله‌ها و گلایه‌هایش را که می‌گفته؛ «چرا شهید نمی‌شوم» را بهتر می‌فهمم و از خودم می‌پرسم؛ راستی! چرا شهید نشدی قاسم؟ 

عاقبت‌بخیر شدن و چگونه رفتن مهم است و محمدعلی، یک الگوی تمام عیار؛ و نمونه‌ای از ده‌ها حبیب بن مظاهر‌های کربلای ایران اسلامی بود که با سن و سال بالایش به جبهه آمد.

چرا شهید نشدم؟

«محسن افخمی» همرزمش می‌گوید؛ «من در منطقه دعا می‌خواندم و این امر باعث شده بود که این شهید عزیز به من علاقه پیدا کند. هر زمان که عملیاتی انجام می‌شد و به پایان می‌رسید پیش من می‌آمد و دست گردنم می‌انداخت و می‌گفت: این عملیات هم تمام شد چرا من شهید نشدم؟ چرا خدا من را نمی‌برد؟»

عملیات میمک، مصادف با ایام محرم بود و او شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماند و گریه می‌کرد. به من می‌گفت: شب عاشورا است و تو خوابیدی. او بین چادر‌ها راه می‌رفت و روضه می‌خواند و گریه می‌کرد.

الگو و ستاره امروزم همان حبیب بن مظاهر است که در شب عاشورا با شمشیرش عشق‌بازی می‌کرد و با شوق شهادت تا سحر عبادت. چه زیبا ستاره شد متولد اردیبهشت ماه، طی عملیات کربلای ۵، آنهم اولین روز بهار، ۱۳۶۶؛ و خاک‌های گرم و خونین شلمچه شاهد تولد ستاره من و آسمانی شدنش بود. ستاره شد تا روشنی‌بخش راهمان باشد و راهنمای گم‌گشته‌گان. 

انتهای پیام/

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار