به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سخن گفتن از شخصیتی که هم نظامیها او را دوست داشتند و هم اهل فرهنگ و هنر سخت است. سردار شهید مدافع حرم "سعید سیاح طاهری" مردی با نگاه تکلیفمدارانه بود و هرجا که احساس میکرد نیاز به حضورش است، درنگ نمیکرد.
در ادامه بخش اول گزیدهی ماحصل گفتوگوی ما با "کاظم فرامرزی" از دوستان و همرزمان این سردار شهید را میخوانید:
** اولین آشنایی
سال 62 در تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) برای نخستین بار با شهید سعید سیاح طاهری در منطقه عملیاتی والفجرمقدماتی آشنا شدم. من در ادوات و حاج سعید در واحد زرهی تیپ بود. من متولد اهواز و او اهل آبادان بود.
رفاقت صمیمی ما از تابستان 1365 در تیپ ضدزره 201 ائمه شکل گرفت. من فرمانده گردان امام علی(ع) و او فرمانده گردان امام حسین(ع) بود. یک گردان دیگر نیز به نام قمر بنی هاشم(ع) مخصوص ادوات در این تیپ داشتیم. این رفاقت ما روز به روز افزایش پیدا کرد.
** رقابت برای حضور در عملیات
پیش از عملیات کربلای 4 در اطراف شهر آبادان مستقر شدیم. قرار بود یک گردان عمل کننده و گردان دیگر در احتیاط باشد. با همدیگر رقابت زیبایی داشتیم که کدام گردان عملکننده باشد. حسین کلاه کج فرمانده تیپ، 24 ساعت قبل از آغاز عملیات، من و شهید سیاح طاهری را دعوت کرد تا به محل فرماندهی برویم. کلاهکج طرح موضوع کردند و گفتند امشب میخواهیم گردان عمل کننده را انتخاب کنیم و پیشنهادم این است که هر کدام از شما استدلالهای خود برای اینکه گردان نخست باشید ارائه کنید. ابتدا من ادلهام را بیان کردم. شهید طاهری نیز شمرده شمرده دلایلش را گفت. من نگران بودم که اگر گردان برای عملیات انتخاب نشود، چه باید بکنم چرا که نیروهای بسیجی گردان داوطلب حضور در عملیات بودند. در نهایت آقای کلاه کج، با تن صدای آرام گردان ما را برای عملیات معرفی کرد.
با اعلام آقای کلاه کج من سرم را کمی بالا آوردم و تبسمی زدم و شهید سیاح طاهری سرش را به زیر انداخت و آهی کشید. سپس هر دو را در آغوش گرفتیم. به سراغ نیروها رفتم و وسایل و تجهیزات را آماده کردیم تا پس از شروع عملیات و صبح به خط برویم. صبح به خط رفتیم اما دیدیم خبری نیست که خبر دادند عملیات موفق نبوده است و برگردید. نیروها را به عقب برگرداندیم که عراق بمباران شیمیایی کرد و هفتاد درصد نیروهای گردان ما که در مدرسهای اسکان داشتند(روبروی مسجد بهبهانیها در آبادان) از رده عملیاتی خارج شدند. آنها را به بیمارستان صحرایی انتقال دادیم تا مقدمات درمان آنها صورت بگیرد.
بین عملیات کربلای 4 و 5 فاصله بسیاری کمی و در حدود 2 هفته بود. چند روزی گذشته بود که مسئول عملیات تیپ و جانشینش شهید مهدی نجمه السادات به سراغ من آمدند و گفتند باقی مانده گردانت را آماده کن که باید به منطقه دیگری در نزدیکی شلمچه برویم. در این عملیات باتوجه به وضعیت گردان ما، گردان امام حسین(ع) عمل کننده شد و انگار تقدیر این بود که حتما گردان حاج سعید گردان عمل کننده باشد. آنجا که قرعه به ناممان بود عملیات نشد، اینجا که عملیات است، سیاح طاهری به خط میرود.
صبح روز اول عملیات نیروهای گردان حاج سعید با قایق به منطقه پنج ضلعی منتقل شدند. حوالی ساعت یازده نیز گفتند گردان امام علی(ع) نیز وارد عمل شود که از دژ تصرف شده وارد منطقه عملیات شدیم. حاج سعید در همان روز مجروح شد و از آنجایی که زخمش سطحی بود منطقه را ترک نکرد.
چند روز بعد یعنی در 23 دی ماه، مجدد خمپارهای به نزدیکیش اصابت کرد که از ناحیه چشم آسیب دید و چشمش تخلیه شد. جانشینش احمد آذرمهر نیز در آن عملیات شهید شد که اکنون پیکر شهید سیاح در کنار قبر آن شهید در آبادان دفن است. حاج سعید 23 دی در عملیات کربلای 5 مجروح شد و دقیقا 29 سال بعد در 23 دی پیکرش دفن شد.
** آماده اعزام به بوسنی بودیم که مقصدمان به لبنان تغییر کرد
پس از پایان جنگ تا سال 72 من و شهید سیاح طاهری در تیپ 201 ائمه در اهواز بودیم. با ادغام سازمانهای رزم سپاه به لشکر 7 ولیعصر(عج) پیوستیم. شهید سیاح طاهری در سال 73 به بخش بازرسی نیروی زمینی سپاه آمدند که همان زمان درگیری در بوسنی و هرزگوین صورت گرفت و درخواست شد که به آنجا برویم. من و شهید سیاح طاهری آماده اعزام به بوسنی شدیم که در دقیقه نود رفتن ما لغو شد اما آن وقت اعلام کردند که در لبنان برای آموزشها نیروهای حزب الله نیاز به متخصصان داریم که به آنجا رفتیم. در همان سالها یگان ضدزره حزب الله نیز شکل یافت. آقای سیاح مسئول آموزش موشک تاو و من مسئول آموزش موشک مالیوتکا بودم.
دوره آموزشی ما در لبنان تمام شد. روز آخری که قرار بود برگردیم، خبر دادند که مراسمی از سوی حزب الله است و شما هم حضور داشته باشید. اکثر افراد حاضر در جلسه نیروهای آموزشی خودمان بودند. پس از آغاز مراسم دیدیم سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان وارد شد. سیدحسن سخنرانی کردند. من عربی بلد نبودم اما حاج سعید بلد بود. پرسیدم حاج سعید، سید چه میگوید؟ گفت: از ما تشکر میکند! آن شب از من، شهید سعید سیاح طاهری و شهید عبدالله رودکی از نیروی دریایی سپاه بابت آموزشهای انجام شده تشکر کردند و یک هدیه هم از دست سیدحسن نصرالله گرفتیم.
** آخرین ماموریت
سال گذشته برای اولین بار به سوریه رفتند. بار اول، یکی دو ماه آنجا بود و بار دوم سه چهار ماهی به آنجا رفت به این دلیل که عملیاتهایی در حال انجام گرفتن بود و هم اینکه میخواست در ایام اربعین در کربلا حضور داشته باشد چرا که مسئول کاروان هم بود. سفر اربعین نیز در کنار او بودم.
بار آخری که میخواست به سوریه برود، یک هفته قبل از رفتن به محل کار بنده آمد. برایم از سوریه گفت و شرایط را تشریح کرد و گفت به نیروهای ادوات نیاز داریم. گفتم پس بنویس. اسم یک نفر را دادم و گفتم نام خودم را نیز بنویس. نگاهی به من کرد و پرسید: میتوانی بیای؟ خانواده مشکلی ندارند؟ گفتم: با خانواده صحبت کردم.
بعد حاجی شرایط را جوری بیان کردند که من منصرف شوم اما گفتم حاجی من هستم. گفتند: پس کارتان چه میشود. گفتم: من با مسئول جدیدمان صحبت میکنم و رضایت ایشان را جلب میکنم.
در آن دیدار به دوستان گفتم که حاج سعید شهید میشود و بیاید یک عکس یادگاری با او بیاندازیم. ایشان هم گفتند که بادمجان بم آفت ندارد. یک عکس دسته جمعی و دو نفری با شهید گرفتیم.
با مسئول جدیدمان صحبت کردم. گفتم قراردادم تا پایان سال تمام میشود و از شما میخواهم که بهمن و اسفند به بنده مرخصی بدهید. وقتی گفتم که میخواهم به سوریه بروم ایشان مخالفت کردند. من به ایشان گفتم که حضور من تکلیف است اما با حضور دو هفتهای موافقت کردند اما حضور دو هفتهای فایدهای نداشت. من نیز با حاج سعید تماس گرفتم و گفتم امکان نیست که در کنار شما باشم.
ادامه دارد...