جانباز کرمانشاهی مطرح کرد؛

جانباز بودن یعنی در مسیر عشق قدم برداشتن

«بیژن سلیمانی» گفت: کلمه جانبازی برای من، فقط یک عنوان نیست. جانباز بودن یعنی در مسیر عشق قدم برداشتن، یعنی از جان گذشتن برای آرمان‌های والایی که به آن ایمان داری.
کد خبر: ۷۲۳۸۷۹
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۱ - 03February 2025

به گزارش دفاع‌پرس از کرمانشاه، در سرزمین ایران، قصه‌های ایثار و فداکاری بی‌پایان‌اند. قصه‌هایی که با جوهر خون نوشته شده و در دل تاریخ حک شده‌اند. در میان این حماسه‌ها، برخی نام‌ها نه‌تنها به خاطر رشادت‌هایشان که به سبب روح بزرگ و اراده‌ی پولادین‌شان جاودانه می‌شوند.

جانباز بودن یعنی در مسیر عشق قدم برداشتن

جانبازان این سرزمین، نگارگران این داستان‌های بی‌بدیل‌اند؛ مردانی که با از دست دادن بخشی از جسم خود، به جهانی از افتخار و سربلندی دست یافتند. امروز، به مناسبت روز جانباز، قدم در دنیای مردی می‌گذاریم که نفس‌هایشان بوی ایثار می‌دهد و زخم‌هایشان نشان افتخار؛ نامش با خاطرات پرغرور جبهه و جهاد گره خورده است؛ «بیژن سلیمانی زنگنه»، جانبازی که نه فقط در میدان نبرد، که در لحظه‌های رفاقت و برادری، همرزم سرداری بود که هر وجب از خاک این وطن را با خون دل‌های عاشق حفظ کرد.

سلیمانی؛ جانباز سرافراز و همرزم سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛ متولد سال ۱۳۵۰، از رزمندگان دلیر سپاه قدس است، که در سال ۱۳۸۷ حین انجام مأموریت به درجه‌ی جانبازی نائل آمد.  او که از ناحیه گردن و کمر آسیب دیده و دچار قطع نخاع شده، هنوز هم قامتش در برابر سختی‌ها استوار است و امروز هم با همان صلابت و ایمان از روز‌هایی می‌گوید که در کنار سردار دل‌ها ایستاده بود.

از جبهه‌های نبرد تا خط مقدم انسانیت

بیژن سلیمانی سخنانش را با نگاهی سرشار از افتخار، آغاز می‌کند: کلمه جانبازی برای من، فقط یک عنوان نیست. جانباز بودن یعنی در مسیر عشق قدم برداشتن، یعنی از جان گذشتن برای آرمان‌های والایی که به آن ایمان داری.

من افتخار می‌کنم که همرزم حاج قاسم بودم؛ مردی که فقط یک فرمانده نبود، بلکه یک مکتب بود. حاج قاسم یک مرد تمام‌عیار بود؛ هم در میدان نبرد و هم در دل‌های ما... او در حالی که یاد و خاطره همرزم دیرینه‌اش، حاج قاسم سلیمانی را زنده می‌کند، می‌گوید: حاج قاسم فقط یک فرمانده نبود؛ او یک مرد تمام‌عیار بود.

من از سال ۷۶ تا سال ۸۷ کنار ایشان بودم. یازده سالی که در هر لحظه‌اش، درسی از شجاعت، تدبیر، و محبت می‌آموختم. او نه‌تنها فرمانده میدان‌های نبرد، بلکه مرهم دل‌های زخمی رزمندگان بود. سردار شهید همیشه جویای حال رفقایش بود؛ حتی وقتی در مأموریت‌های سخت بودیم، دلش پیش بچه‌ها بود. تماس می‌گرفت، سر می‌زد، انگار نه یک فرمانده که یک برادر بود.

نماز در خط مقدم؛ شجاعتی فراتر از گلوله

بیژن با چشمانی که از شوق و اندوه می‌درخشند یکی از خاطراتش را تعریف می‌کند که نشان می‌دهد شجاعت حاج قاسم فقط در میدان نبرد نبوده، بلکه در کوچک‌ترین رفتارهایش جاری بوده است. سلیمانی تعریف می‌کند: سال ۸۰ یا ۸۱ بودبعد از حمله آمریکا به عراق، مشاور ایشان بودم در منطقه‌ای مقابل آمریکایی‌ها مستقر بودیم. شرایط امنیتی سختی حاکم بود، چون آمریکایی‌ها درست روبروی ما مستقر بودند و جلوی دید بودیم. وقت نماز جماعت شد. به حاج قاسم گفتم: «حاجی، اینجا امنیت نداره. ممکنه خطری پیش بیاد». ایشان با لبخند همیشگی‌اش، گفت: «فلانی، مگر ما برای کاری بیش از شهادت آمده‌ایم». در همان شرایط دشوار در مقابل آمریکایی‌ها نماز جماعت را برپا کرد؛ با آرامشی از سوی سردار که ترس را از دل همه ما زدود.

شجاعتی که لرزه بر اندام دشمن می‌انداخت

بیژن از روز‌هایی می‌گوید؛ که نام حاج قاسم به‌تنهایی کافی بود تا لرزه بر اندام دشمن و داعش بیندازد: داعشی‌ها از شنیدن نام حاج قاسم وحشت می‌کردند. وی می‌گوید؛ به یاد دارم یکی از مسئولان آمریکایی‌ها پیام داده بودند: «فقط به ژنرال سلیمانی بگویید دست از سر ما بردارد ما با کسی کاری نداریم»، حاج قاسم در پاسخ به این پیام گفت: «ما اینجا هستیم تا از حیثیت مردم عراق و اماکن متبرکه دفاع کنیم، نه برای ترساندن کسی، کاری با کسی نداریم». همین حضورش، همین اراده‌ی قوی‌اش، بزرگ‌ترین ضربه به دشمن و دلگرمی برای نیرو‌ها و مردم عراق بودند.

بیژن با نگاهی که پر از افتخار است، ادامه می‌دهد: اگر زمان برگردد، باز هم همین مسیر را انتخاب می‌کنم. جانبازی فقط یک وضعیت جسمی نیست؛ یک افتخار است. حتی امروز که جسمم آسیب دیده، روحم زنده‌تر از همیشه است. هر وقت اسم حاج قاسم را می‌شنوم، انگار دوباره قدرت می‌گیرم. بیژن می‌گوید: نام حاج قاسم که می‌آید، دلم آرام می‌شود. هنوز هم وقتی یادش می‌کنم، انگار صدایش را می‌شنوم. رفاقت ما با شهادت او تمام نشد؛ فقط از دنیای خاکی به دنیای دل‌ها رفت.

همرزم خاموش میدان ایثار؛ فداکاری همسر بیژن سلیمانی

اما داستان ایثار بیژن سلیمانی تنها به میدان جنگ ختم نمی‌شود. او در جایی دیگر از روایتش، از کسی یاد می‌کند که در سکوت، اما با همان میزان از شجاعت و فداکاری، دوشادوش او ایستاده است؛ همسرش، بانویی که مهر و صبرش، ستون خانه‌شان شد.

بیژن با صدایی که پر از احترام و قدردانی است، می‌گوید: همسرم نه فقط همسر، بلکه شریک واقعی جانبازی من است. وقتی پس از مجروحیتم جابجایی‌های مداوم داشتیم، او همیشه کنارم بود. اما همین جابجایی‌ها باعث شده او هم دچار آسیب شود؛ از ناحیه گردن و کمر دچار مشکل شده و ایشان هم با درصدی به افتخار جانبازی نائل شده‌اند، او به‌خاطر مراقبت از من، خودش هم جانباز شد، اما هیچ وقت شکایتی نکرده، حتی یک بار.

در حالی که چشمانش از خاطره آن روز‌ها پر از اشک می‌شود، ادامه می‌دهد: همسرم ستون زندگی من است. اگر امروز هنوز هم ایستاده‌ام، مدیون صبر و فداکاری او هستم. او در سکوتش، قهرمانی می‌کند که شاید کمتر دیده شود، اما در دل من، او یک رزمنده واقعی است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها