یاران خراسانی ۱۳۵؛

شهید لعلی پیشاوک: در پیشگاه خداوند احساس شرم می‌کنم

روحانی شهید علی لعلی پیشاوک در فرازی از وصیتنامه خود آورده است: از اینکه در پیشگاه خدا ناقابل‌ترین وجودم را به ارمغان می‌برم احساس شرم می‌کنم.
کد خبر: ۷۳۲۴۷۴
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۸ - 12March 2025

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان رضوی، روحانی شهید «علی لعلی پیشاوک» فرزند خدارحم و ملکان چهارم آبان ۱۳۱۹ در روستای پیشاوک از توابع شهر مشهد مقدس به دنیا آمد.

شهید لعلی پیشاوک: در پیشگاه خداوند احساس شرم می‌کنم

زهرا لعلی پیشاوک خواهر شهید می‌گوید: «نیمه‌های شب بیدار بود و نماز شب و نافله می‌خواند، گفته بود آرزویش این است که امام خمینی را ببیند.»

علی لعلی پیشاوک یک سال در نجف درس خواند و بعد به مشهد آمد و برای ادامه تحصیل به مدرسه عباسقلی خان رفت. 

علی‌اکبر نظام‌دوست پسر دایی شهید می‌گوید: «قبل از انقلاب ما هنوز درس می‌خواندیم و برای گرفتن اعلامیه‌ها به مسجد گوهرشاد رفتیم که درگیری شد در دست هر کس که اعلامیه می‌دیدند آن را از او می‌گرفتند ایشان اعلامیه را از آنها چنگ زد و به همین دلیل او را کتک زدند.»

علی لعلی پیشاوک در ۲۲ سالگی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند پسر بنام‌های مسعودحسین، ناصرحسین و صادق بود. 

زهرا نظام‌دوست همسر شهید می‌گوید: «از غیبت کردن بدش می‌آمد و همیشه به ما می‌گفت غیبت نکنید. همه حرفشان این بود که نماز را در اول وقت بخوانیم و بعد از آن به حجاب اهمیت زیادی می‌دادند.»

علی لعلی پیشاوک چند بار دستگیر شد و مورد شکنجه قرار گرفت و مجروح شد. او حدود ۱۳.۵ همراه و شاگرد امام خمینی (ره) بود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا در قسمت ایدئولوژی کمیته انقلاب اسلامی مشغول به کار شد و با تشکیل سپاه پاسداران وارد این نهاد انقلابی شد و هدفی جز خدمت به جامعه نبود.

این روحانی مجاهد در نهایت یکم مهر ۱۳۵۹ در‌ام‌الرصاص به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه باقی ماند و در زمره شهدای مفقودالاثر قرار گرفت.

فرازی از وصیت‌نامه شهید علی لعلی پیشاوک

همسرم این وصیت‌نامه را وقتی می‌نویسم که در اتاق ایدئولوژی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد کار فکری می‌کردم، یکی از برادران پاسدار آمد و گفت مثل این که شما گفته بودید حاضرم برای تنویر افکار و کارورزی به کردستان بروم و جواب دادم بله، اسمم را نوشت خیلی خوشحال شدم آن حالت روح خدایی که نخستین بار در گل وجودم دمیده شده بود، از سرگرفته شد، آن روح خدایی در کالبد بی‌روح من روحی دمید، حالت پرواز پیدا کردم، چون باد سبک بار از همه قید‌ها آزاد گشتم.

همچنین از پدرم عذر می‌خواهم که فرزند خوبی برای او نبودم و نیز از همسرم که واقعا زنی فداکار است و مرا از رفتن به کردستان مانع نشد؛ و در زندگی شوهر خوبی برایش نبودم، عذر می‌خواهم.

دشمن بداند من ضعیف‌ترین و زشت‌ترین و ناقص‌ترین پاسداری بودم که در این راه قدم گذاشته‌ام و از اینکه در پیشگاه خدا ناقابل‌ترین وجودم را به ارمغان می‌برم احساس شرم می‌کنم. 

خصم بداند که در این راه آنقدر شوق دارم که نتوان گفت! سر در دشت سینه‌ام بسان گلی می‌ماند و حضور گلوله دشمن آهنگ بلبل! و اگر آن قوم مرا در این راه بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند، خاکستر وجودم به خاطر رجعت به سوی الله و شوق شهادت در کوه‌های استراتژیک کردستان غلتان به هوا می‌رقصد و می‌چرخد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار