به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، رحیم مخدومی به مناسبت سالروز شهادت «عبدالرحیم جمشیدی» رزمنده افغانستانی که در سال پایانی دفاع مقدس آسمانی شد، در گفتوگویی اظهار داشت: با توجه به اوضاع اقتصادی افغانستان این نوجوان با گروهی وارد ایران شد و، چون ورامین یک شهرستان مستعد کشاورزی است، اکثرا به روستاهای این شهرستان میآمدند و با کار کردن در زمینهای کشاورزی یا کار ساختمانی مبالغی را برای خانوادههای خود به افغانستان میفرستادند.
وی افزود: برخی از این افراد به دلیل رفتار و عملکرد خوب به عنوان کارگر دائمی، ساکن آن شهرستان میشدند و جمشیدی نیز در روستای داودآباد از توابع باقرآباد قرچک مشغول سبزیکاری شد و من که در آن زمان دانش آموز دبیرستانی بودم، به واسطه یکی از دوستانم به نام حسن کبیری با جمشیدی آشنا شدم.
نویسنده کتاب یک آسمان هیاهو افزود: جمشیدی عضوی از پایگاه بسیج مسجد بود و خاطرات کبیری از این بسیجی مثل نگهبانی و پست دادن در روستا و مراقبت از خانههای مردم باعث دوست داشتنی شدن عبدالرحیم شد.
رحیم مخدومی، نویسنده کتاب جنگ پابرهنه
وی ادامه داد: یکی از خاطرات دردآور این شهید مربوط به زمانی بود که اراذل و اوباش منطقه به دنبال آزار او بودند و یک شب که پس از نگهبانی در بسیج راهی منزل میشود، در تاریکی شب او را به گونهای کتک میزنند که سر و صورتش زخمی میشود.
مخدومی اضافه کرد: رفاقت من در سال ۶۶ با عبدالرحیم آغاز شد و یکی از خاطرات آن دوران مربوط به زمانی است که در منطقه مشغول نگهبانی بوده و بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ زخمی میشود ولی سنگر را ترک نمیکند و زخمهایی را که به دلیل ترکشهای ریز خمپاره، صورتش را خونی کرده بود با کاغذهای کوچک بسته بود و رزمندهای که برای تحویل گرفتن نگهبانی با چنین صحنهای روبهرو شده بود از عبدالرحیم پرسید چرا هنگامی که زخمی شده به عقب نیامده و عبدالرحیم گفته بود هنوز نوبت نگهبانی اش به پایان نرسیده بود.
وی افزود: با وجود این که جمشیدی برای خانواده اش پول میفرستاد ولی به قدری بذل و بخشش داشت که یک بار به اهواز رفت و فیلم دوربین خرید و با گرفتن عکسهای جبهه برای هر یک از همسنگرانش عکس یادگاری چاپ کرد و به آنان هدیه داد.
نویسنده کتاب فرمانده من ادامه داد: یک بار درباره علت حضورش در جبهه پرسیدم که گفت «اگر خونم در افغانستان ریخته شود، مشخص نیست زیر کدام پرچم خواهد بود» درحالی که باید دفاع از افغانستان را اولویت خود قرار میداد. در واقع او این نگاه اعتقادی را داشت که در ایران با فرمان نایب امام زمان (عج) به دفاع برخاسته ولی وضعیت در افغانستان مثل جنگ ۷۲ ملت بود.
وی اضافه کرد: عبدالرحیم میگفت حدود ۱۲ سال پدر و مادرش را ندیده بود و در سال ۶۷ به شکلی مظلومانه به شهادت رسید. چون ما به دلیل جابجایی گردان از او خبری نداشتیم و ظاهراً هنگام عملیات، پلاک شناسایی هم نداشت و او که به دنبال حمله شیمیایی صدام به شدت شیمیایی شده و به بیمارستان منتقل شده بود، توان صحبت کردن هم نداشت و پس از یک ماه به شهادت رسید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس اضافه کرد:، چون هیچ مدرکی از شهید جمشیدی وجود نداشت، تصمیم گرفته میشود تا پیکرش را به عنوان شهید گمنام به تهران انتقال دهند و هنگامی که پیکرش به تهران منتقل میشود، از چهره او تشخیص میدهند که از اتباع افغانستان است و، چون در آن زمان بیشترین اتباع افغانستانی در ورامین بودند، پیکر این شهید را برای دفن به ورامین انتقال میدهند.
وی افزود: جاده ورامین در آن زمان به قدری باریک و خطرناک بود که هر روز شاهد تصادفهای وحشتناکی بودیم. آمبولانس حامل شهید جمشیدی نیز در این جاده تصادف شدیدی میکند، به گونهای که تابوت به بیرون پرتاب میشود و پیکر شهید از تابوت به بیرون میافتد. یکی از اهالی روستای داودآباد که در بین مردم برای کمک آمده بود، این شهید را شناخت و گفت که متعلق به خانواده کبیری است. البته این دومین شهید این خانواده بود. چون مجید امیدزمانی قبل از عبدالرحیم به شهادت رسیده بود.
منبع: ایرنا
انتهای پیام/ 112