دوست صمیمی شهید لطیف رنجبری؛

هنوز هم "لطیف" مونس تنهایی من است

دوست دورانلطیف رفت تا آخر ماه بازگردد، او بازگشت اما با پیکری بی جان. زمانی که خبر شهادت او را به من دادند باور نمی کردم و تا زمانی که به محله زندگیمان علی آباد رسیدم با خودم می گفتم: دروغ است.
کد خبر: ۷۴۳۰
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۱ - 06December 2013

هنوز هم

خبرگزاری دفاع مقدس: سید "توفیق" دوست صمیمی "لطیف" بود، رفاقت این دو به سال ها قبل از اعزام لطیف به جبهه برمی گردد. هر دو در روستای "آله کبود" شهرستان بیجار زندگی می کردند اما لطیف بعد از ازدواج به تهران رفت و در ارتش مشغول خدمت شد. سالهاست که  لطیف شهید شده و سید توفیق پناهی از خاطرات خود با وی به خبرنگار ما میگوید:

با اینکه لطیف درآمد زیادی نداشت ولی به کسانی که مشکل مالی داشتند کمک می کرد. زمانی که من به تهران آمدم او کمک زیادی به من کرد تا در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شوم؛ حتی زمانی که می خواستم ازدواج کنم لطیف نیمی از مخارج مراسم ازدواج را به من کمک کرد.

من و لطیف همانند دو برادر بودیم زیرا ما هر دو به تنهایی در تهران زندگی می کردیم و هر جایی که مشکلی برایم پیش می آمد از لطیف مشورت می گرفتم او راهنمای بسیار خوبی برای من بود.

سید توفیق از روزهایی که شهید رنجبری از جبهه برمی گشت گفت: لطیف هر وقت برای مرخصی می آمد به من هم سری می زد و از اتفاقات و خاطرات جبهه برایم تعریف می کرد. لطیف حدود پنج ماه در جبهه غرب (بانه) بود و به روستاییان منطقه دارو و غذا می رساند. شهید همیشه به من می گفت: همین قدر که می توانم دل مردم کشورم را شاد کنم برایم کفایت می کند.او برای بخشیدن و کمک کردن آفریده شده بود، بخشش و بزرگی در ذات او بود. در نهایت هم جان خود را در همین راه از دست داد و خودش را فدای خاک و دینش کرد.

آخرین مرخصی لطیف که هنوز نگاه آخرش در یادم است

لطیف آخرین باری که برای مرخصی به تهران آمده بود او و چند نفر از دوستان دیگرش را برای شام به خانه یمان دعوت کردیم. آن شب ساعت ها کنار هم نشسته و حرف زدیم. نگاه های لطیف طوری بود که انگار خودش می دانست که دیگر برنمی گردد. زمان رفتن به او گفتم: لطیف چه زمانی برمی گردی؟ او گفت: آخر همین ماه ماموریتم تمام می شود و برمیگردم، وقتی می رفت چند بار برگشت و مرا در آغوش گرفت و بوسید هنوز نگاه آخرش در یادم است.

روزی که لطیف از کنار ما پر کشید و رفت

لطیف رفت تا آخر ماه بازگردد، او بازگشت اما با پیکری بی جان. زمانی که خبر شهادت او را به من دادند باور نمی کردم و تا زمانی که به محله زندگیمان علی آباد رسیدم با خودم می گفتم: دروغ است ولی وقتی رسیدم دیدم تمام مردم روستا و اقوام در میدان جمع شده اند و بزرگ و کوچک گریه می کردند.

با دیدن پیکر شهید لطیف دیگر باور کردم که او شهید شده است برایم خیلی سخت بود که بهترین و مهربان ترین دوستم را از دست دادم.

هنوز هم لطیف مونس تنهایی من است

توفیق هنوز هم زمانی که دلتنگ شهید لطیف می شود بر سر مزارش می رود و در تنهایی و خلوت با او درد دل می کند گویی لطیف زنده است و او می گفت: تا زمانی که زنده ام خوبیهای که لطیف در حق من کرده بود را فراموش نمی کنم و امیدوارم او در آن دنیا ما را شفاعت کند.

برای کسب اطلاعات بیشتردرباره این شهید بزرگوار به آدرس www.shahidlatif.ir مراجعه کنید.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار