به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از رشت؛ همهجا سخن از حضورشان و استقبال گرم مردم از خادمین حرم مطهر امام رضا بود؛ شادی و نشاط و شوق زیارت در چهره عاشقان امام رضا را از قاب تلویزیون دیده بود؛ او هم بیقرارِ آن لحظه بود تا اینکه خبر دادند میهمان داری؛ میهمانان عزیزی که سفیران عشقند.
به همه گفت منزل را مهیای پذیرایی از میهمان کنید؛ خودش هم بیصبرانه انتظار لحظه دیدار را میکشید؛ بالخره میهمانانش از راه رسیدند، تا چشمش به پرچم سبز امام رضا افتاد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد دیگر حریف اشکهایش نمیشد. به خودش که آمد به پهنای صورت اشک ریخته بود؛ دست به نشانه ارادت روی سینه میگذارد و بوسهای بر پرچم متبرک امام رضا میزند و با خوش رویی تمام از میهمانانش استقبال کرد.
میهمانان در کنارش مینشینند و پرچم متبرک را در کنار قابِ عکس شهید قرار میدهند؛ مادر با لهجه شیرینش شروع میکند به تعریف کردن خوابی که ۲ هفته پیش دیده بود؛ خادمان با شوق و هیجان سر تا پا گوش مجذوب لهجه شیرین مادر بودند.
مادر همانطور که اشک میریخت رو به خادمین میگوید "دو هفته قبل خیلی بیقراری و گریه کردم تا اینکه فرزند شهیدم به خوابم آمد؛ مرا آرام کرد؛ میگفت مامان چرا گریه میکنی؟ من از مشهد میام"
مادر ادامه میدهد:" قلبم دلتنگ سیمای نورانیاش بود، اما دیگر آرام شده بودم".
دو هفته بعد از دیدنِ این خواب، به او اطلاع دادند میهمانانِ ارجمندی برای عرض ادب در منزلش حضور پیدا میکنند؛ وقتی فهمید میهمانانش سفیران عشق از مشهدالرضا هستند دلش هوایی شد و به یاد حرفهای فرزندش در خواب افتاد.
مادر رو به خادمین با گریه میگوید: "نمیدانستم شما قرار است به دیدنم بیایید. من جگرگوشهام را در خواب دیدم انگار میخواست مرا از این دیدار باخبر کند".
به راستی که شهدا زندهاند؛ قرآن میگوید شهدا زندهاند؛ شهدا شاهدان این عالمند و بهتر از زمان حیات ظاهری خود، از پس پرده خبر دارند!
شهیدی که خادمان امام رضا (ع) میهمانش منزلش بودند و پای درد و دلهای مادرش نشستند، شهید صمد حبیبی شعبان از شهدای اهل تسنن روستای قرهسو بخش لوندویل آستارا است؛ این شهید متولد ۱۳۴۵ بود که در سن ۲۱ سالگی در منطقه حاج عمران به درجه والای شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/