معرفی کتاب؛

«اَدی»؛ خاطرات شهید مدافع حرم «رحیم کابلی»

کتاب «اَدی» خاطرات شهید مدافع حرم «رحیم کابلی» به قلم «سمیه اسلامی»، با ۲۹۸ صفحه در قطع رقعی بهار ۱۴۰۴ به همت نشر شهید کاظمی به چاپ رسید.
کد خبر: ۷۴۵۰۴۲
تاریخ انتشار: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۵ - 10May 2025

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، کتاب «اَدی» خاطرات شهید مدافع حرم «رحیم کابلی» به قلم «سمیه اسلامی»، با ۲۹۸ صفحه در قطع رقعی بهار ۱۴۰۴ به همت نشر شهید کاظمی به چاپ رسید.

«اَدی»؛ خاطرات شهید مدافع حرم «رحیم کابلی»

این کتاب دهمین اثر از آثار این نویسنده است؛ آثاری، چون برای زین‌اَب (خاطرات شهید محمد بلباسی)، رد پای پدر، بازسازی سوسنگرد چیزی مثل جنگ، این شانزده رفیق و ...! نیز از او به چاپ رسیده است.

اَدی

کتاب «اَدی» چهار وجه جالب دارد که آن را خواندنی می‌کند: اول؛ روایتی جالب از روستای قره‌تپه و اتحاد شیعه و سُنی در آن به خوبی توسط نویسنده به قلم درآمده و اتفاق‌های جالبی از این موضوع را می‌توان در کتاب خواند.

دوم؛ زندگی خانوادگی شهید، سرشار از عاشقانه‌های جذاب حاج‌رحیم با همسر و فرزندان و حتی اطرافیانش هست که می‌تواند الگویی عالی برای مردان سرزمین‌مان باشد.

سوم؛ شهید تا اوایل فصل آخر کتاب، خودش به عنوان یک راوی در کتاب حضور دارد و با مخاطبانش حرف می‌زند و خاطره تعریف می‌کند. این جذابیت اثر را دوچندان کرده است.

چهارم؛ آشنایی و رفاقت نویسنده جوان کتاب با شهید از ۵ سال قبل از شهادت حاج‌رحیم، خاطرات جالبی را رقم می‌زند که نویسنده با ظرافت آنها را در کار آورده. روایت این رفاقت دو نسل در کتاب هم به جذابیت کار افزوده است.

مختصری در مورد سوژه کتاب:

«رحیم کابلی» متولد ۱۱ مهر ۱۳۴۲ در روستای قره‌تپه از شهرستان بهشهر است. این شهید در روستایی بزرگ شد که شیعه و سُنی سال‌ها در کنار هم به‌خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. رحیم در این فضا به کمک اَدی، مذهب شیعه را برای خود برمی‌گزیند. قصه‌ی «ادی» در این کتاب بسیار خواندنی است.

حاج‌رحیم پس از سال‌ها نقش‌آفرینی در جنگ، سپاه، مجمع راویان استان، هیئت‌ها، امور فرهنگی و ... در بامداد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ در خان‌طومان سوریه آسمانی شد و پیکر پاکش شش سال بعد به کشور بازگشت.

برشی از کتاب

«عکس شهید مهران کابلی را گذاشتم جلویش و گفتم: «حالا بنویسین.» 

ـ «چی رو؟ اسم شهید رو؟»

ـ «نه، قولی که سال ۹۰ دادین رو بنویسین. یادتون که نرفته؟»

لبخندی زد و گفت: «نه، من یادم نرفته. شما چی، شرطم یادت نرفته؟»

همان سال ۹۰، وقتی قبول کرد شفاعتم کند، شرط گذاشت: «باید توی همین مسیری که هستی بمونی و برای نشر سیرۀ شهدا کار کنی. نباید به اسلام و این انقلاب پشت کنی و از راه ولایت خارج بشی. اگه این‌جوری زندگی کنی، شفاعتت می‌کنم.»

 آن روز برگه‌ای را که تصویر شهید مهران رویش خودنمایی می‌کرد، برداشت. نگاهی از سر حسرت به عکس رفیقش انداخت. بعد خودکار را گرفت و با خط زیبایش کنار تصویر نوشت ...»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار