گروه حماسه و جهاد دفاعپرس ـ علیرضا جلالیان: در کوچه پس کوچههای محله فرحزاد تهران وقتی از فضای شهری دور میشوی، دیگر خبری از آن نماهای درهم و متراکم نیست. با بافت روستایی و خانهباغها همراه شده، پیش میرویم تا به کوچه شهید «حسین لآلی» میرسیم. انتهای کوچه خانهباغی است که منزل مادر شهیدان لآلی آنجاست.
«ابراهیم و حسین لآلی» دو شهید این خانه هستند، دو شهید از محله فرحزاد. همراه با برخی مسئولان هلال اهمر در بازدیدهای پیش از برگزاری کنگره شهدای امدادگر به این خانه آمدیم تا دقایقی را در محضر این مادر شهید نفسمان را متبرک کنیم. خانهای باصفا در میان درختان؛ وارد خانه میشویم در حیاط خانه که دو طبقه است، بالابر داخل حیاط، نشان از حضور یک سالمند در طبقه دوم دارد.
وارد خانه میشویم، مادر شهیدان به واسطه کهولت سن روی تختی نشسته، برادران شهیدان همراه برادرزادهها هم حضور دارند. تعدای از مسئولان سازمان هلال احمر هم وارد شدهاند، حجتالاسلام والمسلمین «سید مهدی موسوینیا» به عنوان مسئول دفتر نمایندگی ولیفقیه در سازمان داوطلبان جمعیت هلالاحمر در راس مهمانان این خانه به همراه چند تن دیگر حضور یافته و آنجایی که بحث هیأتهای خانگی با سابقه این خانه مطرح میشود و مراسم با قدمت سمنوپزانی که خیلیها حاجت گرفتهاند، حجتالاسلام موسوی خیلی استقبال میکند. بحث هیأت باسابقه این خانه هم خیلی برای مهمانان حاضر جالب توجه بود. هیأتی که حداقل دو شهید از آن بیرون آمده است.
کار به بیان خاطرات از شهیدان میرسد، برادر بزرگتر خاطراتی نقل میکند: ابراهیم سابقه مبارزه قبل از انقلاب دارد، بعد وارد کمیته میشود و در یک اداره دولتی مسئولیت میگیرد. با شروع جنگ خیلی اصرار داشت جبهه برود، در دوران دفاع مقدس برای بحث پشتیبانی از رزمندگان وارد جبههها شد، در عملیات بیتالمقدس به عنوان فرمانده یکی از واحدها شرکت کرد و همانجا بر اثر اصابت توپ، حسینوار همانطور که خودش آرزو داشت و بارها گفته بود، شهید میشود.
مادرش با همان حال کهنسالی میگوید: وسط عملیات وقتی همرزم ابراهیم میبیند که به او گلوله توپ خورده و پرتاب و بدنش تکه تکه و دست و پاها و سرش جدا شده، اول روی سینه ابراهیم اسمش را مینویسد، چون که سر ندارد تا بتوانند او شناسایی کنند. خود همرزم ابراهیم الآن مشهد بنگاه معاملات ملکی دارد، او برایمان این صحنه را تعریف کرده است. بدنش را آوردند تکه تکه بود و سر نداشت، دست و پاهایش قطع بود.
ماجرا به تعریف مراسم چهلم اولین شهید خانواده رسید، برادرش میگوید: حسین برادر دیگرم در مراسم چهلم ابراهیم پرچم قرمزی که او همراه خود میبرد جبهه را از وسایلش درآورده بود و اعلام کرد من هم به جبهه میروم و اجازه نمیدهم این پرچم روی زمین بماند. کارهای اعزام را انجام داد و اعزام شد. نکته مهم برادرم حسین علاوه بر این که هیأتی بود، این است که روز عاشورا متولد شد و روز عاشورا هم شهید شد.
حسین از طرف هلال احمر اعزام شد و به عنوان امداگر و راننده آمبولانس در جبهه حضور داشت، خیلی هم طولی نکشید که در عملیات محرم در منطقه عینخوش در آمبولانس بر اثر اصابت توپ شهید شد و پیکرش داخل آمبولانس سوخت. هر دو برادرم مظلومانه شهید شدند.
مادرش میگوید: حسین که شهید شد همان لحظه من در حسینیه در مراسم عزاداری بودم. قلبم تیر کشید، پدرش میپرسید چه شده؟ گفتم این قلب پسرم هست. مرا دکتر بردند، دکتر گفت چه شده؟ بچهها گفتند قلب مادرمان درد میکند، گفتم این قلب من نیست، قلب پسرم هست، میدانم شهید شده، تا خبر شهادتش را آوردند و همه باور کردند.
پیکر حسین البته به اشتباه با بیش از ۳۰۰ شهید اصفهانی رفته بود اصفهان که پیگیری کردیم و پیدایش کردند و آوردند. برادر شهدا میگوید: ابراهیم متولد سال ۱۳۳۶ بود و پنج شش سال کوچکتر بود، متولد سال ۱۳۴۱ است.
برادر دیگر شهدا میگوید: پدر ما هم همزمان در آن دوران در جبهه برای پشتیبانی رزمندگان حضور داشت.
انتهای پیام/ 119