گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «گرامیداشت سالروز آزادسازی خرمشهر» فرصتی شد برای دعوت از فرماندهان دفاع مقدس جهت حضور در ویژهبرنامهی تصویری «منور» برای ثبت خاطرات عملیات «الیبیتالمقدس» که در خبرگزاری دفاع مقدس تهیه شده است. امیر سرلشکر «حسین حسنیسعدی» از فرماندهان ارتشی دوران دفاع مقدس، که در سازماندهی دانشجویان افسری و اعزام آنها به جبهههای جنوب کشور و کند کردن سرعت پیشروی ارتش عراق در سه ماه اول جنگ نقش داشت و سازماندهی قرارگاه اروندرود و آبادان را برعهده گرفته بود، آن روزها را چنین روایت میکند.
تجهیز ۵ گردان افسری برای اعزام به خرمشهر
سلام و درود بر راه پاک و طیبه شهدای انقلاب، شهدای اسلام، شهدای هشت سال دفاع مقدس، امام شهیدان، رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران. روز سیویکم شهریور که جنگ آغاز شد، اینجانب در دانشکده افسری بهعنوان فرمانده تیپ دانشجویان مشغول به خدمت بودم. وضعیت به گونهای پیش رفت که ما آماده اعزام به خرمشهر و آبادان شدیم. بلافاصله دو گردان سال دوم و یک گردان سال سوم که میبایست فارغالتحصیل و افسر میشدند را در قالب پنج گردان سازمانی رزمی سازماندهی کردیم. تمامی تجهیزات و جنگافزارهای لازم که در دانشگاه موجود بود، تأمین و آماده شدیم تا ظرف ۴۸ ساعت به خرمشهر و آبادان اعزام شویم.
یادم میآید هنگامی که اولین هواپیمایی که به سمت خوزستان پرواز میکرد رسید، منطقه در وضعیت زرد و قرمز قرار داشت و هواپیماهای دشمن در آسمان بودند. پس از رسیدن، خلبانها با سرعت فرود آمدند و دانشجویان را پیاده کردند. حتی لحظه پیاده شدن دانشجویان در فرودگاه، اقدامات پدافند غیرعامل اجرا میشد تا در صورت بمباران آسیبی به آنها نرسد؛ سپس با اتوبوسهایی که از لشکر ۹۲ آمده بودند، سوار شده و به سمت ستاد لشکر ۹۲ زرهی اهواز حرکت کردیم.
در مسیر فرودگاه تا ستاد، چندین مرتبه آژیر قرمز زده شد و در خیابانهای اهواز، دانشجویان از اتوبوس پیاده شده و در قالب پدافند غیرعامل مستقر میشدند تا در صورت بمباران آسیب نبینند. سه ماه قبل از شروع جنگ، ساختار و سازمان لشکر ۹۲ زرهی اهواز به شدت دچار تغییرات و آسیب شده بود که واقعاً باید مردم ما بدانند وقتی جنگ آغاز شد، لشکر ۹۲ که مسئول منطقه خوزستان بود، چه وضعیتی داشت و چگونه سازماندهی شده بود. متأسفانه وضعیت خرمشهر و آبادان و لشکر ۹۲ به آن صورت در تاریخ ثبت نشده و مردم از آن بیاطلاعاند.
حضور مردم در حمایت از رزمندگان با کوکتلمولوتوف
پس از مستقر شدن دانشجویان در آسایشگاه، ما به ستاد رفتیم و در جریان اوضاع قرار گرفتیم. مردم اهواز نیز با کوکتل مولوتوف پشت دیوار پادگان در ورودی جمع شده بودند و اعلام کردند که میخواهند بدون اسلحه وارد جنگ شوند و کمک کنند. به آنها گفتیم آماده شوند و فردا صبح شماره سازماندهی و منطقه استقرار آنها مشخص خواهد شد. علاقه و شور مردم قابل تحسین بود. ماموریت در خوزستان را با دانشجویان دانشگاه افسری ادامه دادیم. این دانشجویان اولین یگان رزمی بودند که وارد خوزستان شدند و تیپ دانشجویان دانشگاه افسری بهطور کامل مجهز به سلاحهای سازمانی مستقر شده بود.
نامگذاری خرمشهر به خونینشهر
روز بیستوپنجم مهر، عراق از زمین و آسمان به طور کامل خرمشهر را زیر آتش گرفت و آن روز به عنوان «خونینشهر» نامگذاری شد. ما وارد خرمشهر شدیم و با همان امکانات شروع به دفاع کردیم. روز بیستوهفتم، قرارگاه اروند نیز تشکیل شده بود و سرهنگ «حسنعلی فروزان» استاد دانشکده فرماندهی و ستاد ارتش و چهارمین فرمانده ژاندارمری پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان فرمانده عملیات اروند منصوب شده بود. عصر روز بیستوهفتم که با سرهنگ فروزان ملاقات کردیم، چند ساعت بعد ما را احضار کرد. ایشان پاکتی به من داد و گفت: «این پاکت برای شماست، سریع حرکت کنید به آبادان بروید و فرماندهی عملیات آبادان و خرمشهر را به عهده بگیرید. با همان بالگردی که دارید بروید و فرمانده قبلی را به تهران بازگردانید.»
سرهنگ حسنعلی فروزان
بلافاصله حکم را باز کردم و دیدم حکم رسمی است. سپس سوار بالگرد شدم و به طرف آبادان حرکت کردم. وقتی به آبادان رسیدم، وضعیت بسیار خاص و غیرقابل بیان بود. مسئولین محلی را ملاقات کردیم و از عصر روز بیستوهفتم مهرماه مسئولیت خرمشهر و آبادان به ما واگذار شد. عراق تمام تلاش خود را میکرد تا به هر طریق ممکن خرمشهر را اشغال و سپس به سمت آبادان پیشروی کند. به فاصلههایی که به ۴۰۰ تا ۵۰۰ متری و یک کیلومتری و بعضی جاها به ۲۰۰ تا ۳۰۰ متری کارون رسیده بود، اما در اینجا پیشروی کرده بود. وقتی که عراق با این شدت عملیات خود را ادامه میداد و ما نیز در حال دفاع بودیم، من دیدم اگر این وضعیت ادامه پیدا کند و عراق نیرو وارد کند، به کارون میرسد و از از آن عبور کرده، وارد آبادان میشود و آبادان را نیز اشغال خواهد کرد.
نقش شهید جهان آرا در مقاومت خرمشهر
من این وضعیت را دیدم و ابتدا پیامی به فرمانده اروند، جناب سرهنگ فروزان، دادم و گفتم وضعیت به این ترتیب است و ما تمام تلاشمان را میکنیم که به هر ترتیب شده خرمشهر را حفظ کنیم. آن زمان در میان جمعی از فرمانده ژاندارمری، شهربانی، نیرو دریایی، همه دانشجویان دانشگاه افسری، جهانآرا را دیدم که خیلی ناراحت بود، پرسید: «من جواب مردم خرمشهر را چه بدهم؟، چون من مدت یک ماه مسئول مردم خرمشهر بودم و نیروهایم در خرمشهر کلی تلفات دادهاند». به او گفتم تا الان، بیست، بیست و یک روز از جنگ میگذرد و عراق ظرف این مدت از مرز عبور کرده و الان در فاصله ۵۰۰ تا ۶۰۰ متری کارون رسیده و تمام تلاشش این است که وارد آبادان شود. اگر از کارون عبور کند و وارد آبادان شود، آیا در آبادان کسی هست که از آبادان دفاع کند؟ همینطور پرسیدم و یک لحظه مکث کرد و بعد جواب داد: «خیر».
وقتی این را گفت، بلافاصله گفت: «من هر چه شما بگویید اطاعت میکنم.» من به او گفتم: «پس امشب، با نیروهایی که در داخل شهر داریم؛ نیروهای مردمی، نیروهای ارتش، نیروی دریایی، ژاندارمری و هرچه داریم، ببریم آنطرف کارون و دفاع کنیم که عراق دیگر وارد آبادان نشود.» حتی روی پل خرمشهر - آبادان هم یک افسر مهندسی از لشکر ۷۷ پیاده خراسان در منطقه بود که فرستاده بودند روی پل تا مقداری مین ریخته بود تا عراق نتواند از پل عبور کند. شرایط واقعاً حساس بود. به هر حال، تلاش کردیم و خود را به ساحل شرقی کارون رسانده و آنجا مستقر شدیم و واقعاً از آبادان دفاع کردیم. عراق دیگر نتوانست وارد آبادان شود.
من گفتم اگر عراق وارد آبادان میشد و خرمشهر و آبادان را با هم اشغال میکرد، صحنه جنگ به کلی تغییر میکرد. اول اسفند ما از خرمشهر جدا شدیم و من حرکت کردم و به تهران آمدم. در مهرماه سال ۱۳۶۰ هم که هواپیمای حامل فلاحی و تعدادی از همراهانش سقوط کرد و آنها شهید شدند. «علی صیاد شیرازی» به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شد. ما از قبل با صیاد آشنایی داشتیم؛ از زمانی که دانشجوی دانشگاه افسری بودیم تقریباً، چون ما دانشجو بودیم و او تازه وارد دانشگاه افسری شده بود.
انتصاب شهید صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش
صیاد در ستاد نیروی زمینی که مستقر شد بعد از حدود یک ساعت با من تماس گرفت و من را خواست. وقتی نزد او رفتم گفت: «شما را به عنوان فرمانده لشکر ۲۱ انتخاب کردهام؛ سریع آماده شوید، فردا صبح بروید برای معرفی.» وقتی من فرمانده لشکر ۲۱ شدم و خودم را معرفی کردم، اولین جلسهای که با فرماندهان و مسئولین لشکر برگزار کردم، گفتم: «ببینید، الان یک سال از جنگ میگذرد؛ عراق در این مناطق پیشروی کرده و وضعیت به این ترتیب است. لشکر ۲۱ در منطقه خوزستان مسئولیت دارد و وضعیت چنین است. ما باید از همین الان آماده شویم تا عراق را از خاک ایران بیرون کنیم.» گفتم «آماده شوید برای بیرون راندن عراق از خاک ایران». ما شب و روز شروع به فعالیت کردیم. لشکر ۲۱ واقعاً زحمت زیادی کشید. چون مسئولیت منطقه خوزستان بر عهده لشکر ۲۱ بود و دو تیپ تحت کنترل عملیات آن قرار داشتند؛ تیپ ۸۴ خرمآباد و تیپ ۲ لشکر ۱۶. این دو تیپ زیر امر لشکر ۲۱ بودند و مسئولیت کل خوزستان با لشکر ۲۱ بود.
در آن زمان، فرماندهان لشکر بسیار ایثارگر و فداکار بودند؛ این ایثار و فداکاری کمتر نام آنها برده شده است. در ماههای اول جنگ، از روزهای آغازین جنگ که عراق قصد عبور از کرخه را داشت، نیروهای ما در مقابل دشمن ایستادند و تلاشهای زیادی کردند. واقعاً فداکاریهای آنها هنوز به طور کامل بازگو نشده است. همه تلاش کردند و فداکاری کردند تا بتوانند عراق را مهار کنند. به هر حال تلاش کردیم تا آماده شویم برای بیرون راندن دشمن از خاک کشور. ما روزانه بین ۱۷ تا ۲۰ ساعت در حال فعالیت بودیم. صبح که میشد، عناصر ستاد لشکر به داخل یگانها، گروهانها و گردانها مراجعه میکردند، وضعیت خود را بررسی میکردند و دشمن را بازدید و رصد میکردند تا شب، یعنی حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب به ستاد لشکر بازمیگشتند. در این ساعات جلسه تشکیل میشد و آنچه دیده بودند را گزارش میدادند و دستورات لازم را میگرفتند. سپس برای روز بعد مجدداً آماده میشدند؛ بنابراین از ۲۴ ساعت شبانهروز، حدود ۲۰ ساعت عناصر درگیر بودند و تنها چهار یا پنج ساعت فرصت استراحت داشتند.
به هر ترتیب، ما این تلاش و فعالیت را در منطقه خرمشهر و آبادان ادامه دادیم. مسئولیت منطقهای که به اصطلاح منطقه دزفول و اندیمشک بود، بر عهده لشکر ۲۱ بود که دو تیپ زیر امرش بودند. عراق تمام تلاش خود را میکرد تا اندیمشک و دزفول را اشغال کند و سپس به سمت گردنه «تنگ فنی» پیشروی کند. هدف آنها قطع ارتباط خوزستان با مرکز کشور بود. گرفتن خرمشهر، دزفول و اندیمشک را بگیرد و پیشروی به سمت تنگ فنی که یک گردنه بسیار صعبالعبور بود، جزو برنامههای عراق بود، چون تنها یک جاده باریک در آنجا وجود داشت و اشغال این گردنه ارتباط خوزستان را با مرکز کشور قطع میکرد.
شاهکار مقنی یزدی برای کمک به لشکر ۲۱
در جنوب نیز به همین ترتیب، عراق برنامه داشت خوزستان را از ایران جدا کند. بنابراین، لشکر ۲۱ در این مدت تلاش بسیاری کرد و ما فعالیت خود را بر همین مبنا ادامه دادیم. لشکر به تدریج آماده شد. یکی از اقدامات انجام شده، ایجاد تونلی بود که البته در حقیقت یک کانال هندلی شکل آب به طول حدودا ۵۰۰ متر بود که به شکل سهضلعی طراحی شده بود تا آب رودخانه کارون را به زمینهای کشاورزی منطقه منتقل کند. شکل کانال شبیه به هندل موتور خودروهای قدیمی بود. دشمن در این کانال مستقر شده بود و پل کرخه را زیر آتش شدید گرفته بود. لشکر چندین بار تلاش کرد این منطقه را پس بگیرد، اما موفق نشد.
قبل از فرماندهی بنده، تصمیم گرفته شده بود یک تونل از ارتفاعات مقابل تا این کانالبه فاصله حدود ۴۰۰ متر حفر شود. یک مقنی هم از اهواز به نام حاج «غلامحسین یزدی» - خدا رحمتش کند - به آنجا آوردند. این تونل به طول ۴۰۰ متر، عرض تقریبی یک متر و ۲۰ سانتیمتر داشت که دو نفر میتوانستند به صورت همزمان از آن عبور کنند. ارتفاع تونل نیز به اندازه قد یک انسان، کمی بیش از یک متر بود. بالای این تونل تقریباً دو متر خاک قرار داشت. این مقنی عزیز، شش ماه سخت تلاش کرد و تونل را آماده ساخت. زمانی که عملیات نزدیک بود، به من اطلاع داد که آماده باز کردن تونل است. من به او گفتم صبر کند و هر زمان که به او دستور دادم، باز کند. تونل دارای سه شاخه بود که به زیر کانال آب میرسید. وقتی به او دستور داده شد، سریع تونل باز شد و نیروها از آن به بیرون نفوذ کردند. زحمات این مرد واقعاً نباید فراموش شود و روحش شاد باشد. از این مقنی دو بار دیگر نیز در عملیاتهای دیگر کمک گرفته شد؛ یکی در دژ مرزی عراق و دیگری در تپه ۱۷۵. در مرحله سوم عملیات در آن منطقه، این معدنچی عزیز شهید شد. او فداکاری بسیار بزرگی کرد.
ایجاد ۱۲۰ کیلومتر خط تلفن برای حفظ امنیت اطلاعات
در نهایت، تونل آماده شد و ما نیز به تدریج برای عملیات آماده شدیم. از روزی که من فرمانده لشکر شدم، یعنی از دهم یا دوازدهم مهر ماه تا اول فروردین که عملیات خرمشهر یا عملیات «فتحالمبین» آغاز شد، تقریباً شش ماه زمان گذشت. در طول شش ماه، به جرئت میتوانم بگویم که بچههای لشکر من شب و روز نداشتند و لشکر ۲۱ به طور مستمر و شبانهروزی فعالیت میکردند. آنها پس از مدتی کاملاً بر دشمن مسلط شدند و شناخت کافی پیدا کردند. لشکر آنقدر تونل به سمت دشمن عراقی زده بود که به اصطلاح رفتن به طرف عراق تسهیل شده بود. زحمات زیادی کشیده شده بود؛ زحماتی که لشکر پیش از عملیات فتح المبین انجام داد، از نظر نظامی اهمیت بسیاری داشت.
من دقیقاً نمیدانم چگونه این اتفاق افتاد که در طول منطقهای که لشکر مسئولیت آن را بر عهده داشت، یعنی طول ۱۲۰ کیلومتر، من تأکید کردم که باید ارتباط تلفنی برقرار باشد و هیچکس حق نداشت از بیسیم استفاده کند؛ همه از تلفن استفاده میکردند. کابل تلفنی به طول ۱۲۰ کیلومتر کشیده شده بود و تمام گروهانها و گردانها از طریق تلفن با هم ارتباط داشتند. در نتیجه، تمام صحبتها انجام میشد بدون اینکه دشمن متوجه وضعیت شود. از نظر آموزش، من تأکید کرده بودم که هر یک از نفرات باید هر جنگافزاری را که در اختیار دارند با نمونه مشابه آن که در ارتش عراق وجود دارد مقایسه کنند. یعنی نیروهای ما هم آموزش جنگافزارهای خودشان را دیده بودند و هم آموزش جنگافزارهای مشابه عراقیها را دیده بودند. مثلاً کسی که با آرپیجی ۷ تیراندازی میکرد، آموزش مشابه با نمونه عراقی آن را دیده بود. توپخانه ما نیز آموزش توپخانه عراقیها را دیده بود. تانکهای ما با تانکهای عراقی تفاوتهایی داشت، اما نیروهای ما آموزش تانکهای عراقی را نیز دیده بودند. به طور کلی، تمام جنگافزارهای ارتش عراق برای نیروهای لشکر ۲۱ شناخته شده و آموزش داده شده بود.
غافلگیری عراقیها از سکوت منطقه عملیاتی
وضعیت واقعاً استثنایی بود. بعد از سه یا چهار عملیات و برنامهریزی، لشکر آمادگی کامل پیدا کرد و به تدریج به زمان عملیات نزدیک شدیم. در شب عملیات، عراق به دلیل سکوت مطلق منطقه ما، هیچ تحرکی نداشت. نه از طریق بیسیم خبری بود، نه صحبتی، نه حرکتی و نه فعالیتی دیده میشد. عراق نمیفهمید در این منطقه چه اتفاقی میافتد و فکر میکرد که این منطقه آرام است و تمام تلاش خود را صرف مناطقی کرده بود که احتمال عملیات در آنها وجود داشت. عراق حتی ۲۴ ساعت قبل از عملیات فتحالمبین، حمله پیشدستانهای به منطقه انجام داد، اما نیروهای ما آمادگی کامل داشتند و این حمله را دفع کردند. وقتی عملیات فتحالمبین آغاز شد، لشکر ۲۱ با همکاری قرارگاه نصر سپاه ساعت ۲ بامداد روز دوم فروردین، ظرف هفت تا هشت ساعت، لشکر ۱۰ زرهی عراق را بهطور کامل منهدم، مچاله و متلاشی کردند. فرمانده تیپ حتی یک شب پشت خطوط عراقیها خوابیده بود و از مواضع توپخانه دشمن و وضعیت آنها گزارش داده بود. توپخانه لشکر ۱۰ زرهی عراق ظرف پنج تا شش ساعت متلاشی شد و توپهای دشمن توسط نیروهای ما به کار گرفته شد و بر علیه خودشان شلیک کردند. این موفقیتها ناشی از آموزش و آمادگی کامل نیروها بود.
پس از پایان عملیات فتحالمبین، آماده شدیم برای عملیات «الیبیتالمقدس». پس از پایان آن عملیات، نماز جماعتی در فرودگاه اضطراری اهواز نزدیک پل کرخه برگزار شد و سپس آماده شدیم برای مسئولیت جدید، که حرکت به سمت خرمشهر بود. صیاد شیرازی نهم فروردین فرماندهان لشکرها را با کمک سپاه سازماندهی و تقسیمبندی کرد تا برای حرکت به سمت خرمشهر آماده شوند. ما تقریباً سه تا چهار ماه مرخصی نرفته بودیم و خبری از خانوادههایمان نداشتیم. در این مدت همه در منطقه حضور داشتند و آماده عملیات بودند. وظیفهای که به ما ابلاغ شد، با شهید حسن باقری - خدا رحمتش کند - بود که همتای ما در قرارگاه نصر به شمار میرفت. ما تصمیم گرفتیم و از قبل گروه طراحی بررسی کرده بود که حمله از دو سمت به عراق انجام شود؛ یکی از طریق دارخوئین و دیگری از طریق اهواز به سمت جنوب.
منطقه عملیات قبلاً بررسی شده بود. بر این اساس، با شهید باقری قرار گذاشتیم و حرکت کردیم به سمت دارخوئین و شادگان. منطقه را بررسی کردیم تا محل استقرار یگانها را مشخص کنیم. حتی در شادگان، دشمن زمینها را آب انداخته بود تا امکان استقرار نیروهای ما وجود نداشته باشد، ولی ما با بررسی کامل، محل استقرار یگانها را مشخص کردیم تا به تدریج برای عملیات آماده شوند. شهید سلیمانی - خدا رحمتش کند - جانشین لشکر بود و با شهید باقری همکاری داشتند. منطقه را شناسایی کرده و آماده شده بودند تا بدانند در چه منطقهای باید از کارون عبور کنند و به سمت نیروهای عراقی در خرمشهر حرکت کنند. این منطقه جغرافیایی شامل اهواز، آبادان، خرمشهر و شلمچه است که مسیر منتهی به بصره و تنومه، خط مرزی ایران و عراق محسوب میشود. از شلمچه خطی به سمت طلاییه خم میشود که منطقه عملیات را تشکیل میداد.
ورود شش لشکر بعثی به خوزستان
نیروهای ما قبل از عملیات در این منطقه مستقر بودند. عراق نیز از دو محور، یکی از طریق ایستگاه آهو و کوشک و دیگری از طریق طلاییه، با دو لشکر به سمت اهواز حمله کرد. در این حمله اولیه، عراق با شش لشکر وارد خوزستان شد. لشکر دهم زرهی و لشکر یکم مکانیزه عراق به شمال خوزستان حمله کردند تا ارتباط خوزستان با مرکز کشور قطع شود. همچنین یک لشکر از محور سوسنگرد و بستان به سمت مرکز شهر حمیدیه و اهواز پیشروی کردند. دو لشکر دیگر نیز از جنوب اهواز به سمت شهر حمله کردند تا اهواز را از سه طرف محاصره و به طور کامل اشغال کنند. در همین حال، یک لشکر به سمت شلمچه و از آنجا به طرف ماهشهر و خرمشهر حرکت کرد تا این شهر را اشغال کند و به این ترتیب خرمشهر را از ایران جدا سازد.
جاده اهواز - خرمشهر
عملیات تعیینشده با هدف آزادسازی خرمشهر بود. برای این منظور، حمله از دو سمت بررسی و برنامهریزی شده بود: یکی از طریق اهواز به سمت جاده اهواز - خرمشهر و دیگری از محور دارخوئین با عبور از کارون و قطع جاده اهواز - خرمشهر و سپس پاکسازی منطقه تا مرزهای کشور. قرارگاههای فتح و نصر مأمور بودند در منطقه دارخوئین از کارون عبور کنند و پل سرپل را بگیرند و به سمت جاده اهواز به سمت حسینیه بروند. همچنین قرارگاه قدس نیز باید از سمت خرمشهر به عملیات میپرداخت.
عرض رودخانه کارون در این نقطه بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ متر متغیر بود. قرارگاه فتح سه پل شناور برای عبور از کارون ساخت و قرارگاه نصر نیز دو پل شناور ساخت. همچنین پنج پل شناور دیگر در این منطقه زده شد که یک پل آن در حوزه عملیات قرارگاه قدس بود. مجموعاً شش پل شناور در این منطقه برای عبور نیروها احداث شد. در مرحله اول عملیات، پس از عبور از کارون، نیروها به خط سرپل که اشغال شده بود، رسیدند و پیشروی آنها در مسیر جاده اهواز - خرمشهر ادامه یافت. جاده اهواز - خرمشهر به عنوان یک خط پدافندی عمل میکرد و عراق خاکریزی به ارتفاع دو متری با عرض چهار متری زده بود که به عنوان یک دژ نظامی عمل میکرد. مأموریت اولیه قرارگاه فتح و نصر عبور از کارون و اشغال این دژ دفاعی در جاده اهواز - خرمشهر بود.
تلاش سرسختانه ارتش بعث عراق برای حفظ خرمشهر
قبل از عملیات، در جریان عملیات ثامنالائمه (ع)، عراق پس از عقبنشینی از کارون، به سمت خرمشهر پیشروی کرد. عراق در حاشیه کارون نیز مستقر بود. درست در فاصله یک متری لب کارون، یک موضع دفاعی ایجاد کرده بود که به طور کامل مشرف به منطقه و دریا بود. این مواضع واقعاً برای خرمشهر اقدامات مهمی انجام داده بودند و مواضعی ایجاد شده بود که عراق هیچگاه نمیتوانست به خرمشهر وارد شود و خرمشهر را به طور کامل محاصره کند. وضعیتی که ایجاد شده بود، مواضعی که اطراف خرمشهر و داخل شهر مستقر بود، هرچقدر ماشین سوخته و هرچقدر امکانات موجود بود، تیرآهنها همه سرپا شده بودند تا ایران نتواند با نیروی هوابرد نیرو پیاده کند و وارد خرمشهر شود. تلاش نیروهای عراقی این بود که خرمشهر را حفظ کنند.
آنها سه نسل پدافندی در دو یا سه طرف و سه خط پدافندی و سه موضع دفاعی ایجاد کرده بودند تا ایران دسترسی و ورود به خرمشهر را نداشته باشد. این قسمت نیز مانند سایر مناطق داخل خاک و مرز خودشان مستقر بود و کلیت منطقه را در اختیار داشتند. بنابراین، مأموریت قرارگاه عملیات فتح خرمشهر این بود که ابتدا از رودخانه کارون عبور کند، یک سرپل در این منطقه ایجاد کند و سپس از سمت دیگر عمل کند تا عملیات را به جاده اهواز - خرمشهر برساند. ابتدا سرپل جاده خرمشهر - اهواز باید تأمین میشد و پس از رسیدن به این جاده، مرحله دوم عملیات برای حرکت به سمت مرز ما انجام میگرفت.
مرحله اول عملیات واقعاً با مشکلات فراوانی روبهرو بود. فاصله نیروها با هدف حدود ۱۷ تا ۲۰ کیلومتر بود و نیروهای عراقی نیز در این منطقه مستقر بودند. نیروها باید از کارون عبور میکردند، شبانه میجنگیدند، با نیروهای عراقی مقابله و آنها را منهدم میکردند تا به جاده اهواز - خرمشهر برسند. از این طرف نیز تحت تهدید بودند، چرا که عراق برای دفاع از خرمشهر سه خط پدافندی به فاصله دو تا چهار کیلومتر در این منطقه ایجاد کرده بود. لشکر ۲۱ که بنده فرماندهی آن را بر عهده داشتم، یک هفته قبل از شروع عملیات در منطقه اهواز و دزفول به فعالیت میپرداخت و در عملیات بیتالمقدس شرکت داشتیم.
ایستگاه حسینیه
ما در منطقه فتحالمبین لشکر ۲۱ را ظرف یک هفته شبانه از خرمشهر حرکت دادیم و از دزفول و اندیمشک به طرف خرمشهر آوردیم. برای عبور از این منطقه نیز پل شناور زده بودند و قایق در اختیار گذاشته بودند. بچهها شب عملیات عبور کردند. ما که به طرف عراق نزدیک بودیم، در نتیجه قرارگاه واقعاً کارش سخت و مشکل بود. تیرهای عراقیها ما را هدف قرار میداد و حتی شبها نیز آنها بیشتر بر ما اشراف داشتند. خط هدف اولیه، سرپل بود که باید بین کارون و جاده اهواز - خرمشهر اشغال میکردیم و این سرپل باید ظرف ۲۴ ساعت اشغال میشد، اما شش روز طول کشید. حالا باید مرحله دوم عملیات را از ایستگاه حسینیه به طرف مرز شروع میکردیم.
روز دهم عملیات آغاز شد و شش روز مرحله اول طول کشید و مرحله دوم عملیات روز شانزدهم آغاز شد تا به طرف مرز حرکت کنیم. در نتیجه قرارگاه فتح به سمت راست ما حرکت کرد. مسیر آنها به نظر من خیلی راحتتر بود، زیرا یک جاده بین ایستگاه حسینیه و مرز وجود داشت که روی نقشه هم مشخص نیست ولی ادامه داشت. به همین ترتیب قرارگاه فتح به این جاده پیچید و به مرز رسید و درگیریهایی که قرارگاه نصر داشت، آنها نداشتند. قرارگاه نصر حرکت کرد به طرف مرز، منتها با نصر دو و نصر سه که در اینجا عمل میکردند. یک نصر نیز اینطرف عمل و از آنجا دفاع میکرد؛ یعنی هم باید به سمت خرمشهر مراقب بود که عراق حمله نکند و هم از روبهرو.
من درست یادم است وقتی شبی که میخواستیم عملیات را انجام دهیم، در منطقه منتظر بودم که واحدها از راه برسند تا عملیات را ادامه دهیم. آقای محسن رضایی از راه رسید. گردانها تازه وارد شده بودند، حدود ساعت پنج یا شش بعدازظهر بود که اولین یگانهای آنها وارد منطقه شده بودند و قرار بود این گردانها به قرارگاه تیپ ۵۵ میآمدند آن شب عملیات را انجام دهند و مرز را بگیرند. وقتی آقای محسن رضایی رسید، من دیدم که هنوز گردان اولیه تازه وارد شدهاند. گفتم آقای رضایی، ببینید الان اولین یگان ما تازه رسیده، گردان کامل هنوز نیامده و تازه ساعت پنج یا شش بعدازظهر است. تا گردان کامل بیاید و مستقر شود و عملیات انجام شود، امشب نمیتوانیم عمل کنیم و باید صبر کنیم. اما ایشان گفتند: «نه، حتماً باید عمل کنیم، اگر امشب عملیات نکنیم، عراقیها فرار میکنند.» به هر حال مجبور شدیم عملیات را همان شب آغاز کنیم.
اجرای عملیات بسیار مشکل بود و موفق نشدیم که عملیات را به طور کامل انجام دهیم. شب بعد، تیپ دیگری به قرارگاه نصر واگذار و برنامهها به قرارگاه نصر سپرده شد. در نتیجه، تیپ دیگری از قرارگاه فتح گرفته شد و به قرارگاه نصر داده شد. شب بعد، دوباره عملیات را انجام دادیم و تا نزدیک شلمچه پیش رفتیم، اما باز هم نتوانستیم شلمچه را به طور کامل آزاد کنیم. در این مرحله، تمام نیروهای زمینی که چه ارتش و چه سپاه بودند، به کار گرفته شدند و عراق نیز همه توان خود را به کار بسته بود تا مانع رسیدن ایران به خرمشهر شود. عراق تمام ارتش خود را جمع کرده بود و از خرمشهر دفاع میکرد. ما نتوانستیم به خرمشهر برسیم.
هشت روز بحث و تبادل نظر
وقتی به اینجا رسیدیم، دیدیم که با این وضعیت عملیات، کار بسیار دشوار است. بحثها و جلسات هشت روز ادامه پیدا کرد تا تصمیم بگیریم مرحله نهایی چگونه انجام شود و چگونه خرمشهر را محاصره کنیم. پس از این هشت روز، بالاخره تصمیم گرفته شد که مرحله سوم عملیات، که مرحله نهایی بود، توسط قرارگاه نصر انجام شود. اما باز هم نیرو کم بود. از لشکر ۷۷ قرارگاه فجر، که در عملیات فتحالمبین مسئولیت دفاع در آن منطقه را داشت، یک واحد به کمک قرارگاه آورده شد تا در این منطقه عملیات کند. این واحد شامل یک تیپ از ارتش و یک تیپ از سپاه بود که سرهنگ «علیاصغر اسلوبی» فرمانده تیپ ۳ لشکر ۷۷ پیاده خراسان از ارتش نیز در آن حضور داشت.
قرار بود قرارگاه نصر، قرارگاه فجر و قرارگاه فتح این مرحله را انجام دهند. عراق نیروهایش را از دو مسیر در خرمشهر تقویت میکرد، یکی از مسیر بصره به طرف تنومه و شلمچه و خرمشهر، و مسیر دیگر از روی شط العرب که پل زده بود و نیروها را به خرمشهر میفرستاد. در اینجا جزیره «بوارین» وجود داشت کنارش شط العرب بود و عراق روی شطالعرب پل زده بود و از این سو نیز نیرو میفرستاد برای خرمشهر. نصر دو در این منطقه به فرماندهی احمد متوسلیان بود. مسیر احمد متوسلیان طوری بود که زودتر به جاده شلمچه به طرف خرمشهر رسید. وقتی به جاده رسید، از چپ و راست عراقیها شروع کردند آتش ریختن بر سر او و نیروهایش.
فشار زیادی به احمد متوسلیان وارد شده بود و او در سمت راست ما باید نصر ۲ عمل میکرد و باید شلمچه را میبست تا از آن سو عراق، نتواند به نیروهایش کمک کند. در نتیجه، تمام فشار بر روی نصر ۲ و به ویژه روی احمد متوسلیان بود. عراق تمام توان خود را به کار بسته بود تا در خرمشهر استحکامات و مواضع دفاعی مستحکمی ایجاد کند و تصور میکرد که خرمشهر را از دست نخواهد داد و آن را حفظ خواهد کرد. من معتقدم اگر عراق موفق میشد، خرمشهر و آبادان را تصرف کند، هرچند در سایر مناطق عقبنشینی میکرد، اما خرمشهر و آبادان را حفظ میکرد.
اما در این عملیات، به حمدالله نیروهای رزمنده ما موفق شدند خرمشهر و آبادان را حفظ کنند و نیروهای عراقی را منهدم سازند، به طوری که خرمشهر و آبادان دیگر در چنگال عراق باقی نماند.
گفتوگو از حامد افروغ
انتهای پیام/ 112