به گزارش خبرنگار دفاعپرس از بندرعباس، «یوسف عزیزیزاده»، جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس و از اهالی صبور بندرکنگ، یکی از همین چهرههای ماندگار است که صدای زخمهایش، زمزمهای از غیرت، شجاعت و ایثار است.
او در گفتوگویی صمیمی با خبرنگار ما، بخشی از خاطرات خود را از روزهای آغازین انقلاب، سالهای حضور در جبهه، مجروحیت، اسارت، و دغدغههای امروز خود بیان کرده است؛ خاطراتی که بیش از آنکه روایت فردی باشد، گویای روح جمعی نسلی است که بیادعا، پای آرمانهای انقلاب ایستادند.
پیوند با مسجد و بسیج؛ آغاز مسیری که به جبهه ختم شد
عزیزیزاده در خانوادهای مذهبی در بندرکنگ به دنیا آمد؛ خانوادهای که فضای آن با مسجد، حسینیه و هیئت عجین شده بود. پدر و مادری متدین، مادربزرگی خادم حسینیه، و پدری که در ایام محرم نذری میداد و مجلس عزاداری برپا میکرد، از او کودکی ساختند که عشق به اهلبیت (ع) را با گوشت و پوستش حس کرده بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، او که آن زمان دانشآموز چهارم ابتدایی بود، کمکم مسیر زندگیاش را با نهضت امام خمینی (ره) گره زد. تنها سه ماه پس از آغاز جنگ، به عضویت بسیج درآمد و آموزشهای اولیه را گذراند. گرایش او به مسجد و بسیج، خیلی زود به حضور در سپاه و اعزام به مناطق عملیاتی انجامید.
عهدی نوجوانانه برای رفتن به جبهه
یوسف عزیزیزاده با تأثر از برادرانش که پیشتر در جبهه حضور داشتند، عزم رفتن کرد. خاطرهای از عهدش با شهید غلام آرمون از دبیرستان تا جبهه، هنوز در ذهنش زنده است؛ عهدی که با شوق، غیرت و حتی گرفتن رضایتنامه پنهانی از پدر، به میدان نبرد ختم شد. او اولین بار در سال ۱۳۶۳ به جبهه اعزام شد؛ درحالیکه چندی قبل برادرانش از جبهه بازگشته بودند.
مجروحیت، بازگشت، و استمرار حضور تا پایان جنگ
در جریان عملیاتهای دفاع مقدس، بارها مجروح شد؛ نخست در آبادان از ناحیه صورت، سپس در اهواز از ناحیه پا. مجروحیتش چنان شدید بود که مدتی را در شیراز بستری شد و فرصت شرکت در عملیات بدر را از دست داد. اما همین وقفه کوتاه باعث نشد از آرمان خود عقبنشینی کند. با بهبودی نسبی، دوباره به جبهه بازگشت و تا پایان جنگ حضور مستمر داشت.
وی با وجود مجروحیت، درس را نیز رها نکرد و حتی در سال ۱۳۶۵ برای شرکت در امتحانات نهایی به خانه بازگشت. اما روح جبهه و مجاهدت چنان با جانش آمیخته بود که مجدد به مناطق عملیاتی رفت.
مسئولیتی سنگین برای انتقال فرهنگ ایثار
امروز، عزیزیزاده گرچه با مشکلات جسمی و روانی ناشی از جنگ دستوپنجه نرم میکند، اما دلنگران انتقال مفاهیم ایثار و شهادت به نسل امروز است. او میگوید: «با خودم عهد کردهام که تصویر و صدایم را پنهان کنم، اما پیام جهاد را تا جان در بدن دارم، زنده نگه خواهم داشت.»
وی معتقد است مظلومیت مقام معظم رهبری پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی بیش از پیش آشکار شده است و نیاز امروز جامعه، وفاداری به آرمانهایی است که با خون شهدا رقم خوردهاند.
واقعیتهای جنگ؛ فراتر از فیلم و روایت
عزیزیزاده خاطرهای تأثیرگذار از دوران اسارت نقل میکند؛ از پاسدارانی که برای پنهان ماندن هویتشان، ریش خود را آتش میزدند یا با شیشه میتراشیدند. او با بغض میگوید: «برخی ترکشها را مجبور بودم با سیم خاردار بیرون بکشم.» این تصویرها، نمونهای از هزاران واقعیت ناگفتهای است که هیچ فیلم و کتابی قادر به ترسیم کامل آن نیست.
نوجوانان قهرمان؛ حماسهسازان میدان
یادآوری رشادتهای نوجوانان در شلمچه و سایر مناطق عملیاتی، بخش دیگری از خاطرات اوست. از پسر ۱۳ سالهای که با سرنیزه در میدان مین راه را باز میکرد تا رزمندگانی که با کمترین تجهیزات در برابر تانکهای دشمن ایستادگی میکردند. او از جوانانی میگوید که نه آموزش حرفهای دیده بودند و نه تجهیزات کافی داشتند، اما با ایمان و توکل، معادلات نظامی دشمن را بر هم زدند.
پیامی به مسئولان و مردم
وی در پایان سخنانش، با فروتنی میگوید: «شرمنده مردم، شهدا و این خاک هستم؛ امیدوارم مسئولان قدر این مردم نجیب را بدانند. این ملت همیشه پای کشورشان ایستادهاند و هیچگاه از آرمانهای انقلاب عقب ننشستهاند.»
آرزویش برای آینده، تنها یک چیز است: «عاقبت به خیری در پیشگاه خداوند و رضایت رهبر معظم انقلاب.»
انتهای پیام/